۲۳ پاسخ

عزیزم از ده روزتنها بودم دیگه تقریبا با دوتا بچه .سخت نگیر

فقط شب اول سخته بعدش عادت میکنی

منم دقیقا این حس رو تجربه کردم و چون من افسردگی گرفتم بعد زایمانم دخترم شبا پیش مامانم میخابید تا من برم تو اتاق خودم فقط هر ۲ ساعت میرفتم شیرش میدادم تا ۴۰ روز و وقتی تختشو اوردم تو اتاق پیش خودم دیگه که مامانم کلا نیاد انقدر حالم بد شد انقدر استرس داشتم که عصبی میشدم ولی سریع عادت کردم و دیگه از پس همه کاراش برمیام و یه شبم پیشش نخابم دیوونه میشم از حس دوری
سعی کن زودتر زندگیتو‌خودت دست بگیری تا روانت ارامش بگیره
من الان همون ۴۰ روزم پشیمونم خودمو ول کرده بودم الان ارامش بیشتری دارم

من مامانم ۱۸ روز موند بعد رفت. توو چهارمین روز هم با شوهرم دعوای بدی داشتن سر اذیتای مادرشوهرم، این شد ک اصلا اوضاع خونه خوب نبود من انقدر بغض کردم توو خودم ریختم داغون شدم. بخیه‌هام درد میکرد. خیلی خیلی اوضاع بدی بود. الانم زیاد با هم خوب نیستن مثل قدیم. خیلی غصه میخورم از این بابت😪

من مامانم ۵ روز موند و رفت

عزیزم من ۱۶ روزگی به زور مادرمو فرستادم رفت
واقعا سخته اما خواستم که زودتر بتونم مستقل بشم هرچی بیشتر بمونن پیشمون وابسته تر میشیم

اولش کلا ادم استرس داره و‌میترسع طبیعیه اما مطمئن باش از پسش بر میای بعد متوجه‌میشی که اونقدرام کار سختی نبوده
خستگی داره ها ولی خدا کمک میکنه و کم کم میوفتی رو روال

من ده روزگی بچم مامانم رفت خونشون
بهم گف بیا چندروزم تو بمون خونمون من گفتم بالاخره ک خودم باید عادت کنم و نرفتم

منم همین حسوداشتم تا۴۳روزمامانم پیشم بوددیگه خیلی می ترسیدم اماالان تقریبا۳ماهه که ازاون قضیه گذشته

والا خوش بحااالت😅مامان من ۴ روز بعد از زایمانم آنفولانزا گرفت خودم بچه رو حمام بردم و کارهاشو کردم . حتی الانم ک گاهی شب خونشون میمونم اونا میخوابن. من و ویهان تو ی اتاق دیگه ایم

سخته ولی خب کم کم قلقش دستت میاد

من روزا اول تنها شدنم همش گریه میکردم یه شب یادمه سه چهار بار زدم تو سر خودم از خستگیو بیخوابی ولی اخرش باید تنها میشدم خیلی عذاب کشیدم تا الان که دیگه افتادم رو غلتک .نترس برو تو دل کار مطمعنن میتونی

اولش سخته ولی عادت می‌کنی روحیتو حفظ کن

37سالته مامانت کمکت میکنه؟ خوش به حالت، من 25سالمه ازده روزگی باوجودبخیه هام همه کارامو خودم میکردم، البته همسرم خیلی خیلی کمک حالم بود کلا کارا رو نصف نصف تقسیم کرده بودیم

یعنی ریدم تو دهنشون احمق بیشورارو

من خودمم و خودم
نه برا اشپزی گمک دارم نه نظافت نه بچه داری
اونم با یه خونه خیلی بزرگ و یه دختر ۶ ساله مدرسه ای
تازه اتاق خواب شوهرمم از ما جداست
یعنی کلا متوجه بیداری های پسرمم نمیشع
اما بخوبی از پس همه چی بر میام
اشپزی نظافت بجه داری به دخترمم درس میدم تازه
باشگاهم میرم تازه وووو
همه چیز شدنیه شاید سخت باشه اولش اما رو قلقش میفتی

37سالته عزیزم😐من 22سالمه از همون اول تنهایی بچمو نگه میدارم دیگه ما مادریم وضیفه خودمون ک بچهامونو بزرگ کنیم

عزیزم ناراحتیت طبیعیه چون تا الان کمکی داشتی
ولی دست مامانت درد نکنه تا الانم خیلی کمکت کرده
من مامانم ۷ روز پیشم بود یادمه رفت با اینکه بچه دومم بود حالم بد شد
اما بالاخره دیر یا زود باید خودت تنهایی بارتو بدوش بکشی
و اصلا هم نگران نباش مادرا خیلی قوی تر از این خرفاان که نتونن از پس چیزی بر بیان
دو سه روزه زندگیت به روال عادیش برمیگرده اصلا نترس

یهو نزار مامانت بره
چند شب بگو بمونه ولی بچه بزار جای خودت دو سه شب بهت بچه عادت کنه دیگ تمومه

هرچی زودتر تنها بشید بهتره رو روال میفتی

عزیزم سخته میدونم چون روز اولی که از بیمارستان آمدم مامانم شب پیشم نخوابید تاالان فقط خودمم اون شب اولم تا صبح بچم گریه کد خودمم حالم خیلی بده بود واقعا سخت گذشت واسم دگه همیشه خودم تنهام

عزیز نگاه من 17 سالمه از وقتی ک 28 روزش شد بچم برگشتم خونه خودم خودم تنهایی موظبش بود و بعضی وقتا مادر شوهرم میمد کمکم ولی الان نه تکو تنهام خودم همه کاراشو میکنم

منم مثل تو بودم میترسیدم بغض کرده بودم روم نمیشد چیزی بگم
شب اول همش بیدار بودم
بعد عادت کردم
خیلی راحت بود
فقط من بخیه هام خیلی اذیتم میکرد همین بد بود برام درد داشتم

سوال های مرتبط