واقعا آرزو داشتم شاغل بودم چند ساعت از بچه ها و همه چی دور میشدم ،وقتی که از صبح که بیدار میشن تا شب که میخوابن چسبیده به ما هستن و مدام ما رو درگیر خودشون میکنن دیگه چه زندگی واسه ما میمونه
من الان چندوقته ب شدت عصبی شدم حوصله هیچی ندارم فکر میکنم دارم دیوونه میشم.ب شوهرم میگم آخر شب دیگه دلم میخواد جفتتون خفه کنم.از زندگی دیگه خوشم نمیاد.دلم میخواد ی مدت برا خودم باشم اصلا این چندوقت هیچ وقتی برا خودم نذاشتم.خواب ظهر دارم ولی دیگه خستگی عمیقی تو وجودم هست ک بیرون نمیره از تنم.شبا خواب راحتی ندارم.تا لحظه ای ک میخوام برم داخل رختخواب دارم کارای خونه و بچه میکنم
من چندروز دیگه خودم تو تیمارستان میبینم بع مولا
من همیشه به خواهر شوهرم میگه نصف روز نیستی
هی میگه نه سخت تره
گفتم فکر میکنی
نمیدونی کل روز با بچه سر و کله زدن یعنی چی
دقیقا
شما ک مامان دوتا بچه ای ک طبیعی تره
من کلا کم اوردم شوهرم از دخترم بچه تره 😔😔
آره عزیزم.من تو ۲سالگی نیکو واقعا به مرز دیوونگی رسیده بودم.و رفتم پیش روانشناس. همینا رو بهم میگفت.
ميگفتم حس میکنم باباش باهاش مهربون تره میگفت طبیعیه که باباش ۸ساعت بیرون از خونه ،تو محیط غیر از خونه و زن و بچه ، با همکاراش و آدمای مختلف میگه میخنده تخلیه روحی میشه ولی تو از صبح تا شب بدون توقف با بچه ای. خودتو با پدرش مقایسه نکن.
و به من میگفت از نون شب بزات واجب تره که اگه کمکی داری مثل مادر و خواهر که بتونی بچه رو بزای پیششون و یک ساعت بیرون از خونه وقت بزاری برا خودت.ورزش کنی.ماساژ درمانی یا شنا بری .
دقيقا 😫😫الان باید برم شهرستان دکتر باید هردو بچه هاهم با خودم ببرم☹️
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.