ادمه داستانم ۱۶۴....


همینجور بی حال و بی حوصله بودم اما دلم خیلی براش تنگ شده بود دوست داشتم صداشو بشنوم با اون لهجه شیرینش که عاشق اون حرف زدنش بودم ‌‌‌....

گفتم بزار به سولماز زنگ بزنم زن داداش علیرضا با اون راحت بودم دختر فوق العاده ای بود....
زنگ زدم به سولماز جواب داد به به عروس خانونم دیگه جدی جدی داری جاری من میشی ها....
خندیدم گفتم نه بابا چه عروسی چه کشی
گفت چرا چی شده؟
گفتم مگه خبر نداری؟
گفت نه !
گفتم میدونی که عمه و زن بابای علیرضا اومدن خونمون...
گفت آره محمدرضا میگفت شنیدم چه خبر چی شد؟.
گفتم تو چرا نیومدی؟
گفت اصلا به من نگفتم منم منتظر بودم که به منم بگن اتفاقا سره این یکم دلخور شدم حداقل از علیرضا توقع داشتن لاقل به من یه زنگ بزنه تعارف کنه اما اصلا به من نگفتن ....
گفتم چرا نگفتن راست میگی منم نمیدونستم اصلا با کی میاد سرم گرم لباس و اینا بود اصلا حواسم نبود....
گفت خودت میدونی دیگه ما زیاد رابطه نداریم با خانواده محمدرضا....

۷ پاسخ

ادااااامههه

وای بقیه ش

وای ننه ماروکشتی

بقیش...

خبببببب

خببب‌‌‌

خبببببب

سوال های مرتبط

مامان تربچه مامان تربچه ۲ سالگی
خونه مامانم بودم ،خواهرمم بود با بچش،بچه اون ۴سالشه ،یه دو دیقه نگاهم از بچم رفت دیدم با ابپاش اب ریخته تو دوتا گوش بچم سریع با گوشپاک کن و دستمال پاک کردم گوش بچمو،بچم گریه میکرد دستمال رو رو گوش بچه اجیم گزاشتم و به بچم گفتم ببین گوش مهرادم پاک کردم که بچه اروم بشه ،مهراد بچا اجیم شروع کرد گریه کردن ،اجیم تو جمع که خاله ها و خواهرا بودن یه دفعه با اخم گفت چیکار کردی بچه منوووو ،گفتم کاری نکردم فقط دستمال رو دو طرف گوشش گذاشتم و به بچم گفتم ببین گوش اونم پاک کردم که آروم شد بچه ، خیلی ناراحت شدم از برخودش تو جمع ،دلم شکست یهو ،سریع لباس پوشیدم زنگ زدم تاکسی اومدم خونه ، هیچ وقت فکر نمیکردم یه روزی به خاطر بچه با من اینجوری حرف بزنه تو جمع،اصلا دلم نمیخاد مادرا خودشونو دخالت بدن تو بحث و دعوای بچه ها، ولی من فقط خواستم بچه اروم بشه فقط دستمال گذاشتم دو طرف گوش اون و گفتم مامان ببین گوش اونم پاک کردم ، تبه نظرتون کار من اشتباه بوده یا کار اون ؟؟ من باید چیکار میکردم؟ میخاستم بغضم نشکنه که سریع اومدم خونمون ،اومدم اینجا یه دل سیر گریه کردم ،شوهرمم امشب شیفت تا فردا صبحه،من تازه رفته بودم بمونم امشبو