سوال های مرتبط

مامان اتم🤣🤏 مامان اتم🤣🤏 هفته هجدهم بارداری
مهرانا مهرانا قصد بارداری
واااااای نزدیک بود خونه خراب بشم ،نابود بشم،ذلیل بشم
خدایا ک هر چی بگم کم گفتم این قضیه برا امشب و حدود ساعت 8 شب😣.خدایا چی پیشت داشتم ک کمکم کردی
بچها فردا شب تولد دخترمه و میخواییم شمال هم بریم
رفتم با ماشین و دخترم ک همرام بود یکم وسایل تولد گرفتم و ارایشگاه رفتم و ...
پیش خودم گفتم بزار ی کادو هم خودم برا بچم بگیرم .ک رفتم جلو در اسباب بازی فروشی وایسادم و ب دخترم گفتم تو بشین تا زود بیام .و گوشیمم دستش بود داشت بازی می‌کرد. من رفتم براش حباب ساز برقی خریدم ک شد 400.بغد از 5 دقیقه اومدم دیدم بچم نیس .وای شروع کردم اینور و اونور و نگاه کردن دیدم ن اصلا نیس.و هی دیگ شروع کردم ب سر وصدا و جیغ زدن.و هم میدویدم این طرف و آن طرف و میزدم تو سرم و جیغ میکشیدم.خیلی دورم شلوغ شد خیلی .همه با موتور و...دنبال بچم بودن.وای اصلا نبودش.دیگ خیلی حالم بد بود و داشتم میمردم .یهو ی دختر بچه اومد گف من دیدمش با ی مرد ک صورتشو بسته بود داشت میرفت .منو بگی همونجا وسط خیابون زدم تو سرمو باز جیغ کشیدم.همه مردم ترسیده بودن .زنگ زده بودن ب 110 و...
یهو یکی اومد و دوباره زنگ بزنه ب 110 ک 110 گف ی بچه آمار دادن تو درمانگاه نزدیک همونجاس.وای فقط میدویدم و حالم خوب نبود .یهو بچمو ک دیدم دیگ افتادم زمین .دورم وحشتناک شلوغ بود.هی آب میریختن رو صورتم
.نمیدونم چرا بچم رفته بود توی درمانگاه روی صندلی نشسته بود و هیچی نمی‌گفت.هر چی هم ازش میپرسم میگ نمیدونم.یکم حالم بهتر شدو و رفتیم خونه
خیلی وحشتناک بود خیلی .این قضیه برا ساعت 8 امشبه.خدایا شکرت خدایا شکرت.وحشتناک ترین صحنه ای ک تو عمرم دیدم.
الانم باید وسایلامو جمع منم ک صبح ب امید خدا بریم سفر .ولی هنوز حالم بده و دستام میلرزه.حس میکنم صورتم فلج شده.