مامان نورا مامان نورا ۱ سالگی
مامانا میخواستم باهاتون یه درد دلی بکنم من خواهرم و داداشم الان دو سالی میشه که با مامان و بابام حرف نمیزنن به خاطر همین مامان من خیلی عصبی شده چون خواهر منو خیلی دوست داشت من پارسال رفتم شمال خونه عمم اینا اونجا به شوهرم گفت که شوهر خواهرم میخواسته شوهر منو بزنه اونجا دعوا راه انداخت شوهرم قهر کرد رفت الانم اومدیم شهرستان اومدیم خونه خالم که چند روز بمونیم بعد برگردیم کرج دختر خاله من خیلی وحشیه خیلی عصبیه مامانم ولی با این حال خیلی میومد خونه خالم میموند به ما میگفت به خاطر خاله هم شده هر چی دختر خالتون گفت جواب ندید خاله ناراحت میشه تا اینکه دیروز مامانم خیلی ناراحت بود فشارش رفته بود ۱۶ دختر خاله من دو سه بار ازاش پرسید خاله چرا ناراحتی آخرین بار پرسید مامانم کلا قاطی کرد دعوا بدی به راه انداخت وسایلش جمع کرد رفت به خدا دیگه خسته شدم هر جا میرم مامانم تز دماغم در میاره منم مامانم خیلی دوست دارم خیلی بهش وابستم نمیدونم چرا اینطوری میکنه چرا اذیتم میکنه به نظرتون چیکار کنم
مامان انیــسا مامان انیــسا ۲ سالگی