رستا رستا قصد بارداری
مامان کوچولو مامان کوچولو هفته سی‌ام بارداری
مامان آیه کوچولو🩷 مامان آیه کوچولو🩷 هفته سی‌وششم بارداری
قسمت بیست و چهارم«آخر»

خیلی سریع گوشیمو روشن کردم و اون لحظه رو فیلم گرفتم . همیشه از اینکه جلوی دوربین من باشه احساس معذب بودن میکرد بلند شد و خواست حرفی بزنه که دوربین رو دید و گفت خاموشش کن سختمه.
گوشی رو گذاشتم توی کیفم تا راحت احساساتش رو بروز بده هر چند خیلی آدم برونگرایی نیست اما اون روز براش فرق داشت با همه روزهای دیگه. شاید من دیگه هیچوقت اون ابراز احساس رو اونقدر عمیق و واقعی ازش نبینم .
- خانوم راست میگی؟ بارداری؟
سرمو تکون دادم و اون گریه میکرد و من گریه میکردم هنوز توی شوک بودیم هر دومون. گفت من برم پای ضریح و میام و قبل اینکه بره گفت:
- دیشب که بیرون بودم جایی نداشتم برم بخوابم اومدم حرم یه گوشه خوابیدم خیلی شکسته بود از سرما توی خودم مچاله شده بودم اما اگر میدونستم امروز قراره همچین خبری بشنوم زودتر اینکارو میکردم
و رفت سمت ضریح.
من موندم و شوک و هیجانم
من موندم و عذاب وجدان کنترل نکردن خودم در شب قبل
اما هر چی بود و شد صلاح خدا بود در وقتِ خودش
در زمانِ خودش .. یاد گرفتم از خدا بخوام فقط از خودش
یاد گرفتم به زور ازش نخوام و
یاد گرفتم بسپارم به خودش اون بهتر از من و هر کسی صلاحم رو میخواست و میدونست
فهمیدم باید کنار بشینم و خیالم راحت باشه خدای دانه های انار زندگی هیچ کس را بهم ریخته نیافریده است.
خدایا شکرت برای هر اتفاقی که اگر به خاطر صبر کم و ظرف کوچیک من دیر بود اما در اصل به وقت و زمان اصلی خودش اتفاق افتاد
ممنونم از این موهبت زیبایی که به من هدیه کردی امیدوارم بتونم قدردان مهربونی و رحمتت باشم. ازت میخوام انتظاره همه دوستای چشم انتظارم رو به پایان برسونی و تو اون ناباوری خوشحالشون کنی🥺📝

۱۴۰۴/۰۴/۱۸
مامان آرسام💜 مامان آرسام💜 ۹ ماهگی
مامان فندق💙 مامان فندق💙 هفته سی‌وسوم بارداری