قسمت دو🤣
دیگه سریع ساک دادن دستم گفتن برو لباست و در بیار عوض کن برو رو تخت سوند وصل کنم😫من و اینقدررر از سوند ترسونده بودن ک همونجا حس کردم فشارم افتاد😐😐دیگ خلاصه سریع رفتم رو تخت دراز کشیدم
شنیده بودم باید خودت و شل بگیری دیگ خودم و شل گرفتم و سوند وو وصل کردن خیلی هم راحت😐اصلا اذیت نشدم فقط ی کم اذیت بووم ک ی دقیقه هم طول نکشید رفع شد ، دیگ اومدم پایین از تخت از استرس فشارم افتاد دیگ سریع برام ویلچر آوردن راهی تا اتتاق عمل نبود ولی من حالم خوب نبود خیلی هم ناشتا بودم از یه طرفم استرس زایمان و بخیه و‌....😑دیگ رفتم توو اتتاق عمل و گگفت برو رو تخت دراز بکش یه کم فضاش دلهره اوره ولی فقط صلوات میفرستادم و ب فکر بچم بوودم دیگ سریع دراز کشیدم دکتر بی حس اومد گفت بی حس یا بیهوش گگفتم بی حس
دیگ پاشدم نشستم لباسمو زدن بالا دستام و ب پاهام تککیه دادم چونه امم ب سینه ام هی دکتر باهام حرف اصلا متوجه زدن آمپول نشدم😂یهو گقت الان پاهات داغ میشه ک سریع پاهام داغ شد و دراز کشیدم جلوم ک پرده بود ولی میفهمیدم دارن شکمم و ضد عفونی میکنن

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان سما ❤️ مامان سما ❤️ ۴ ماهگی
پارت دوم

دیگه رسیدیم رفتیم بخش زایشگاه شوهرمو فرستادن قبض بگیره
منم تا رسیدم سریع معاینم کردن😑😑 صدای قلب بچه رو گذاشت بشنوه ک گفت ضعیفه
سریع زنگ زدن ب دکترم ،دکترمم تازه از بیمارستان رسیده بود خونه ک گفتن شرایطش خطرناک ضربان قلب بچه افت می‌کنه ک گفت الان راه میوفتم
دیگه منو اکسیژن وصل کردن سرم زدن سوند وصل کردن ان اس تی وصل کردن ک دکتر زنگ زد نزدیکم ببرینش اتاق عمل
من هیچ واکنشی نداشتم ن استرس نه هیچی
دیگه بردنم سریع اتاق عمل دکتر بیهوشی اومد گفت بی حست میکنم بیهوش نمیکنم گفتم من بیهوشی می‌خوام مهره های کمرم التهاب داره گفت اینو میزنم اونا خوب میشه😑
دیگه داشتن پرستارا سرگرمم میکردن ک من نفهمم و دستامو گفتن بزار جلو شونه هاتو شل کن ، دکتر آمپول و زد اصلا درد نداشت ،تا دراز کشیدم پاهام مور مور کرد و شروع کرد ب داغ شدن ، دکتر بی حسی می‌گفت حرف نزن سردرد نشی ولی باز خودش هی میومد حرف میزد سوال میپرسید 🤦🏼‍♀️
دیگ دکترم کارشو کرد و رفت دوتا مرد بخیه هامو زدن دیگ بردنم ریکاوری اصلا درد نداشتم تا سه ساعت بعد عمل درد نداشتم
ولی وای از بعدش دیگ کم کم بی حسی از بالای شکمم داشت می‌رفت تا عصر ک کلا از بین رفت و من بی تااااب درد داشتم ،واقعا میگفتم هرکس گفت سزارین خوبه دروغ گفته ولی من بدنم واسه سزارین خوب نبود شایدم خیلی من کم طاقت بودم
دیگ راه رفتنم واسه بار اول اصلا درد نداشت دیگ کم کم بلند شدنم سخت میشد و راه رفتنمم بدتر😑 نسبت ب سری اول خیلی بد بود

ولی از وقتی مرخص شدم خیلی بهتر شدم و الآنم خوبم خداروشکر ولی درد و یک کم دارم ک طبیعیه بلاخره شکم پاره شده🥲😅
ولی الان دلم واسه زایمانم تنگ شده🥺
مامان مامان نویان❤️ مامان مامان نویان❤️ ۳ ماهگی
خلاصه منتظر نشستم صدام کنن ک دکتر سونو اومد بره تو اتاق..دیدم همون دکتریه ک خودم میرم سونو همیشه پیشش..یعنی انگاری یه جون ب جونام اضافه شد..چقد خوشحال و با اعتماد ب نفس رفتم تو..پرستارم اومد باهام ک جای شکی نمونه..خلاصه دکتر سونو کرد گف وزنش شده ۴ کیلو و ۹۰...پرستار گف اووووو چ درشته..گف این مریض خودم بوده از اول بچش وزنش بالا بود..خلاصه من رفتم بالا دیگ ساعت ده ربکم اینا بود یهو پرستارا ریختن تو گفتن اتاقو خالی کنید میخوایم سوند وصل کنیم دکتر اتاق عمل منتظره..با عجله اومدن سمتم ک من توش موندم..شلوارو دراوردن واسه سوند..اینقد شنیده بودم ک درد داره..میترسیدم برام بذاره..دیگ اومد بذاره چن ثانیه بود با یه درد قابل تحمل..سریع لباس آبی ها رو تنم کردن با ویلچر بردنم..همه خانوادم هم پشتم میومدن..بغضم گرفته بود ترس اومده بود سراغم از طرفی هم منتظر بودم کسی ک این همه انتظارش رو کشیدم زودتر ببینم..بردنم اتاق عمل رو یه تخت باریک خوابودنم..همش حس جیش داشتم و حال بدی داشتم..اونام ک فهمیدن ازم کلی سوال میپرسیدن ک ترسم بریزه..خلاصه نشستم واسه بیحسی ک درد نداشت اصلا..سریع گفتن دراز بکش..یهو پاهام گرم شد و هیچ گونه دردی نداشتم دیگ یه حس سبکی داشتم چشامو بستم واسه خودم..اونام دستام رو بستن یکیش سرم بهش بود یکیش واسه فشار گرفتن..ک دکترو صدا کردن اومد
هنوزم ترس داشتم
ادامه پارت بعد
مامان آوین مامان آوین ۷ ماهگی
تجربه زایمان پارت2
پرستار لباسامو عوض کرد و من اصلا از درد سوند نمیتونستم راه برم
رو ویلچر نشستم رفتیم سمت اتاق عمل
دکتر بیهوشی آمد باهام حرف زد چون میخاستم بیهوشم کنن
گفت بیهوشی روی نوزاد تاثیر داره من قبول کردم بی حس بشم
ازم رضایت گرفتن با همسرم و مادرم خداحافظی کردم و رفتم توی سالن اتاق عمل
نشستم
دکترم آمد و من رفتم توی اتاق عمل
رو تخت نشستم و یکم باهام شوخی کردن
پشت کمرمو ضد عفونی کردن و بی حسی رو زدن
بی حسی هیچ دردی نداشت
اصلا حسش نمیکنی فقد وقتی دارو رو خالی میکنه یه کم حس میکنی ک دردش از انژیوکت کمتره
دارو بی حسی رو تزریق کرد و کم کم پاهام داشت داغ می‌شد
دکتر بیهوشی گفت پاهات داره داغ میشه گفتم اره گفت اروم دراز بکش
دراز کشیدم بهم دستگاه وصل کردن
گفت پاتو‌بلند کن اصلا نمیتونستم پامو بلند کنم کلا بی حس شده بودم
همچنان دکتر خودم و پرستاره باهام حرف میزدن
اسم پسرمو میپرسیدن
😂
میگفتن النگو هاشو قیچی کنید بچه ها ببریم بفروشیم 😂😁
الان این نمیتونه تکون بخوره النگو هاشو میبریم
خلاصه ک من هیچی از عملم نفهمیدم
ک دکترم گفت یه لحظه شاید فشار توی قفسه سینه ات حس کنی اصلا نترس
یهو یه فشار دادن قفسه سینمو و پسرم متولد شد
وای صدای گریه هاش اصلا باورم نمی‌شود این پسر منه با خودم میگفتم این کجا جا گرفته بود تو شکم من
دکتر آورد چسپوند کنار صورت وای این لحظه رو واسه همتون آرزو میکنم
پسرمو بردن و بخیه هامو زدن اصلا من نفهمیدم کی بخیه زدن
بردن ریکاوری
مامان امیر علی مامان امیر علی ۴ ماهگی
پارت دو✌️
بریم از تجربه بگیم:
صبح ۲۰ تیر من رفتم بیمارستان و از قبل نامه داشتم بستری شدم و تا ساعت نهونیم نمی‌کردند اتاق عمل میگفتن تخت خالی نیست نه و نیم رفتم اتاق عمل ک بازم تو سالن انتظار منتظر موندم قبل اینکه برم اتاق عمل بهم سوند وصل کردن من یه کم اذیت شدم بخاطر سوند و از زایمان نمیترسیدم ولی از اذیت شدن سوند گریم گرفته بود بعد دیگ رفتم اتاق عمل و دکتر بیهوشی اومد بالا سرم گفت کمر ب پایین میخوای یا کامل گفتم کامل گفت این امپول میزنم تو سرم احساس سرگیجه میکنی نترس وقتی امپول و زد گف چند سالته گفتم نوزده همون موقع فهمیدم یه گازی پیچید ته گلوم و بعدش دیگ هیچی نفهمیدم
وقتی چشامو باز کردم دیدم تو ریکاوری هستم و دونفری ک کنارم بودن هی ناله میکردن از درد (عمل بینی داشتن)ولی من اصلا دردی نداشتم چون پمپ درد داشتم فقط حس میکردم دلم سبک شده بعد نیم ساعت از ریکاوری آوردن تو بخش منو بعد اومدن بام شیاف هم گذاشتن ولی واقعا دردی حس نمیکردم خیلی خیلی کم بود دیگ امروز ک پمپ درد و برداشتن یه کم دردا رو فهمیدم دردشم اصلا از بخیه نبود فقط مثل حالت نفخ دلم درد میگیره ک یکی شیاف گذاشتم ک خیلی بهتر شدم
مامان دلوین و رامان مامان دلوین و رامان ۳ ماهگی
سلام خانما آمدم از تجربه دیروز زایمانم(سزارین) بگم...شب قبل رفتم کارا پذیرش رو انجام دادم صبح ساعت پنج رفتم بستری شدم اول کاری سرم زدن و سوند 🤦من تو وصل کردن سوند خیلی اذیت شدم پاهام محکم میشد سفت میشد خلاصه سوند هم وصل شد و من بودم و با کلی استرس و لرز عرق از ترس و اضطراب یعنی کل بدنم از استرس شسته شده بود و من بودم و انتظار فک میکردم دکترم نیامده یهو زن داداشم آمد گفت دکتر آمده اتاق عمل الان بیمار داره بشینیم ببینیم نوبت ما کی میشع همینجوری داشت حرف میزد یهو همراهی منو صدا زدن و رو ویلچر منو‌گذاشتن بردن اتاق عمل منو تحویل دادن و رفتم داخل 😩 دوباره استرسم شروع اما سعی کردم آروم باشم آمدم رو تخت کارامو انجام دادن کمرمو با بتادین داشتن پاک میکردن و آمپول و زدن تو این عین بچه های اتاق عمل هوامو داشتن دیدن اشکام میاد هی سعی میکردن منو‌ بخندونن خلاصه بی حسی زده شد دراز کشیدم کم کم پاهام داغ شد چون استرس بالای داشتم ضربان قلبم خیلی بالا بود و بهم ماسک اکسیژن زدن و پرده رو کشیدن و من هنوز حس داشتم که با بتادین داشتن شکممو پاک میکردن یهو دیگ بیحس شدم و کارا شروع شد و هی ایت الکرسی میخوندم و بعد چند ده دقیقه‌ یه رب بچه دنیا آمد و آوردم کنارم وبردن دیگ من هنوز زیر تیغ عمل بودم ...بعد اینکه تموم شد منو‌تا نیم ساعت لرز خیلی شدیدی گرفته بود از بالا تنه بهم دارو زدن کم کم بهتر شدم تا چند ساعت که حس بی حسیا رفت و باید بلند میشدم واسه راه رفتن تنها قسمت سخت سزارین اونجایه که دراز کشیده هستی و باید بلند بشی انگار کمرت شکسته نمیتونی صاف. راه خلاصه راه رفتیم و نشستیم اینم گذشت و شیاف گذاشتم تا شکمم کار کنه امروز با خیال راحت بتونم مرخص بشم...
مامان دلسا مامان دلسا روزهای ابتدایی تولد
#پارت دو
و نیم رفتم اتاق عمل یکم منتظر موندم ساعت ۱۱:۴۵دیقه رفتم عمل دراز کشیدم سرم زدن فشارم گرفتن بعد گفتن بلند شو کمرت امپول بزنیم بلند شدم پاهامو جفت کردم و دستامم گذاشتم رو زانوهام یکی هم سرمو پایین گرفت امپول زد اصلا نفهمیدم فقط بعد از زدن دکتر بی حسی گفت هروقت گفتم زود دراز بکش دراز کشیدم و پاهام یواش یواش گرم شدن فقط ۴ نفر تو اتاق عمل بودن همشون هم خانم پرده وصل کردن جلوم دکتر بتادین زد رو شکم و پاهام
بعدش دیگه کامل بی حس شدم چیزی نفهمیدم یکم بعد احساس کردم دلمو میخواد دربیاره اصلا درد نداشتم ولی می‌فهمیدم دکترم ب دکتر بی حسی گفت فلان امپول بزن بچه بزرگه یکم دیگه هم برش میزنم اونم یه آمپولی زد تو سرمم
یکم بعدش صدای دلسا اومد خانم خانوما ۳ کیلو ۸۰۰ بود ساعت هم ۱۲:۱۰ بعد از اینکه صورتشو پاک کردن گذاشتن رو صورتم تماس پوست با پوست شد برد واسه وزن گیری و قد و اینجور چیزا ولی همشو تو اتاق عمل کرد خودمم میدیدم
بعد از بدنیا اومدن دلسا میلرزیدم گفتن نترس از امپول بی حسیه اصلا نترس همه چی خوب بود وسط های بخیه زدن بودن دکترم گفت رحم فوق شل ، بعد بخیه زدن دکترم ازم پرسید اذیت نشدی سردرد اینا نداری گفتم ن دستتون درد نکنه عالیم 😉😊
مامان آقا فراز مامان آقا فراز ۱ ماهگی
اینقد درد داشتم اشکم درنمیومدش فقط با نفس کنترلش میکردم که بگذره دیدم ن هعی ورزشای مختلف ک دردم کم بشه مگ کم میشدش دیگ ب حدی رسیدم ک فقط زور میزدم حس زور زدن داشتم مامام میگفت زور نزن مگ میشد کنار تخت حالت چمپاته گرفتم قبلش ی زور زدم دستمو گذاشتم رو بدنم دستم خورد ب سر بچه ینی ریدم ب خودم سریع ب مامام گفتم دستم خورد به سر بچه سریع منو بلند کرد نشستم رو تخت معاینه کرد گفت عععع بچه اومدش زور نزن بریم اتاق زایمان نفهمیدم چجوری رفتم رو تخت که واسه زایمانه دیگ ن درد داشتم ن حس زور ی چند دقیقه راحت بودم خوابم گرفته بودش فقط مث آبشار از سروصورتم عرق میرفت مامام هعس نازم میداد نوازش میکرد میگفت اومد دیگ تمومه اینقد خسسته بودم نفهمیدم کی امپول زدن کی پارع کردش فقط اون موقع ک حس زور داشتم زور مسزدم دادم در نمیومد مامام گفت داد بزن که بچه بیاد من فقط مامانمو صدا میزدم با ۳ تا زور بچه اومد بعد حالا مگ جفت میومدش😂 هعی سرفه فلان نمیومد من ک بیحال بودم مامام میگفت بفرستینش اتاق عمل جفت و بخیه بزنن میگفتن ن دیگ کشید بند نافو اومد دم بدنم که گفتم بکش دارع میاد کشید جفتم اومد ولی دیگ واسه بخیه فرستادن منو اتاق عمل چون موقع زور زدن خودمو کشیدم عقب پارع شدم بدجور هیچ رفتم اتاق عمل بیهوش شدم راحت خوابیدم بعدش اومدم بخش پیش بچم
مامان مهرسانا💖 مامان مهرسانا💖 روزهای ابتدایی تولد
بعد هم رفتم اتاق عمل دراز کشیدم رو تخت
همه کادر اتاق عمل زن بودن بهم گفتن بشینم رو تخت تا آمپول بی حسی رو دکتر بی حسی بزنه دکترم گفت خم شو دستت رو بذار رو زانوهات شونوهات رو شل بگیر و یهو اگر درد هم داشتی به عقب برنگرد
بعد سریع آمپول رو زد یه سوزش داشت ولی دردناک نبود زیادی سریع گفت دراز بکشم پاهام داغ شد و مور مور میشد گفت کم کم بی حس میشی
من خیلی میترسیدم به دکتر بی حسیم گفتم پیشم بمونه و دستم رو بگیره خیلی دکتر خوبی بود حسابی بهم دل داری میداد بهم می‌گفت آیت الکرسی بخونم و صلوات بفرستم تا آخرش هم بالا سرم بود
بعد پرده رو کشیدن بهشون گفتم من هنوز یه حس هایی دارم بهم گفتن نگران نباش اول تست میکنیم
بعد بهم گفتن پاهام رو بالا ببرم که من نمیتونستم و یه سری کارای دیگه که من نفهمیدم چون پشت پرده بودم
خلاصه شروع کردن به زایمان که من فقط یه حسایی داشتم به دکترم گفتم من حس میکنم که انگار لایه شکمم داره باز میشه یا دارن بهم دست میزنن گفت درد داری گفتم نه فقط یه حسی دارم گفت چون بی هوش نیستی متوجه میشی ولی درد نداری پس خوبه
بعد هم بچه رو خواستن خارج کنن من قشنگ احساس خالی شدن شکمم رو به یکباره فهمیدم یه جیغ هم زدم درد نداشتا یه حسی بود😂🤭
خلاصه نی نی دنیا اومد اونا تو همون اتاق عمل به نی نی دستبند شناساییش رو وصل کردن و پاکش کردن آوردن گذاشتن کنار صورتم
با دیدنش انگاری دنیا رو بهم دادن از خوشحالی گریه کردم گفتم خداروشکر 😍
الهی این حس نصیب همتون 💚
ادامه تایپک بعد