۹ پاسخ

عزیزدلم عذاب وجدان نگیر ، مطمئنا توی بهترین مادر برای مسیحا جان هستی 🤩
حالا گاهی غذاش دیر شه و حاضر نباشه ، میتونی نیمرو بخوره ، پوشکش رو هم اگهدیر بشه خودشون غر میزنن ، وقت هم شک نکن میزاری ، چون خودت هم نخواب وقت بزاری انقدر این بچه ها آویزون آدم میشن که مگه میشه وقت نذاشت ...
اما گاهی خسته میشه آدم و حق داره و اونم دلیلش اینکه مادر خودش رو ۱۰۰ درصد وقف بچه میکنه
و یادش میره خودش هم هست ، علایقش هم هست، استراحت هم هست .
بعد وقتی خودت رو نادیده میگیری ، به مرور خسته میشی ، کم میاری ، بد خلق میشی ، ناراحت میشی ، عذاب وجدان میگیری و ...
سعی کن برای خودت حتما وقت بزاری ، کاری که دوست داری رو انجام بده ، ورزش برو ، پیاده روی بکن ، ی کاری که مورد عااقت هست و حالت رو خوب میکنه رو حتما انجام بده ، اینجوری فشار روت کمتر میشه 🧡
الهی که تنت سلامت باشه .

عزیزم از این لحظات تو زندگی همه مادرها هست،همون عذاب وجدان یعنی شما مادر دلرحم و مهربونی هستی ، پیش میاد بعدا براشون جبران میکنیم ان شاالله

الهی آمین 🥰 چه حرفای قشنگی واقعا راست گفتی همشو....😔

امروز برای منم خیلی بد بود بدجور دعواش کردم دنبالم گریه کرد بغلش نکردم خیلی ناراحتم از خودم خیلی

باید ی توازنی برقرار کنیم که خودمونم شارژ بشیم و سرحال تا بتونیم به بچه ها بهتر برسیم ، در حد توانت داری براش زحمت میکشی ، عزیزم سعی کن به هیچ عنوان خودزنی جلو چشمش انجام ندی ریشه ی بیماری روانی میشه که اسمشو نمیارم.

وقتی اعصابی هستی خودتو اروم کن بعد برو سراغ بچه ات

اره ب خدا۰منم همینطوریم۰هر شب واسه خودم دادگاه برگزار میکنم۰داغون شدم از بس حرص و جوش خوردم۰

منم از وقتی مادر شدم دیگه از خودم گذشتم
همه بهم چیز میگن اما من نمیتونم
با تمام بند بند وجودم بچه امو دوست دارم و دقیقا مثل شمام
اما من خودما نمیزنم چون بچه دقیقا یاد میگیره
من الان یه بازی با بچه ام میکنم و مثلا یه چیزی که میخوام ازش بگیرم را بر میدارم و قائم میکنم و میگم رفت و میزنم رو دستم که ای وای رفت
و دخترم دقیقا مثل من میزنه رو دستش
یعنی بچه ها به شدت تقلید پذیرن

الهی آمین

سوال های مرتبط

مامان مهدیار💙 مامان مهدیار💙 ۱۵ ماهگی
ای خداااا حالم از خودم بهم میخوره گوه تو این زندگی گوه
ما ۶ ماه رو عروسی گرفته بودیم شوهرم گفت بیا بچه دار شیم من احمق هم قبول کردم در حالیکه هیچیییی از بچه و بچه داری سرم نمیشد تو همون بارداری درسم رو خوندم ارشد قبول شدم دو روز تو هفته دو سه ساعت مرفتم دانشگاه به بچه شیر خشک میدادم دیگه سینم رو پس زد هنوز عذاب وجدان ولم نمیکنههههه دارم روانی میشم هر کس از هر طرف میرسه با حرفاش یه زخم میزنه الان هم معلمم باید برم سر کار که یک ساعت و نیم از خونمون فاصله داره روز اولی که رفتم سر کار بچم مریض شد و شدید سرماخورد هنوز هم مریضه کلی لاغر شده حالم از خودم بهم میخوره که چرا هیچ وقت به بچم نرسیدم چرا قبل بچه دار شدن آگاهیم رو نبردم بالا چرا اصلا فکر نکردم که آمادگی بچه دار شدن رو دارم یا نه چرا فکر نکردم چرااااا
اصلا مادرخوبی نبودم اصلا به بچم نرسیدم خوب بهش غذا ندادم سینم رو پس زد شیر خشکی شد به خاطر کار کوفتیم لعنت به من لعنت به زندگی من دوست ندارم زنده باشم خدااااا