۹ پاسخ

طبیعیه و این نشون میده که کاملا از محبت شما مطمئنه که توی مهمونی کنار بقیه هم میره احساس امنیت میکنه

خوشبحالت منم همین کار هارو میکنم ولی میریم پیش خانواده همسرم مثل چسب میچسبه ب من ومن خیلی اذیت میشم وابستگی داره زیاد میشع کیف کن بابا

همممه بچه ها همینن من اتفاقا دوست دارم بچم اجتمایی میشه

نه بعضی از بچه ها از شلوغی میترسم بخاطر همین میچسبن ب مامان یا باباهاشون
بعضی ها نه دوست دارن

منم همینطور عزیزم می‌ره با بازی می‌کنه یا دنبال بچه های عمه و عموش می‌ره عزیزم
اشکالی نداره که

عزیزم دقیقا منم همینجوری ام

پسر منم همینطوره باخانواده همسرم چون نزدیکیم و هرروز همو میبینن بهشون علاقه داره اونا رو میبینه حتی بغل منم نمیاد ,ببین این چیز,مهمی نیست چون اونا بچه رو میگردونن باهاش بازی میکنن بغلش میکنن دوس داره پیششون باشه ولی وقت خواب اینم مایم که دست از سرمون برنمیدارن

یخورده حساسی عزیزم بله که طبیعیه دخترای منم اینجورین تازه خونه مادرم که میریم دیگه من کلا مامانش نیستم انگار😃

دقیقا مثل پسر من

سوال های مرتبط

مامان نهال مامان نهال ۱۵ ماهگی
من واقعا اینجوری نیستم که بگم دختر منو همه بخوان یا بغل و بوسش کنند. ولی یه تفاوت هایی که میبینی دلت درد میاد و هیچی نمیگی.
دخترم خیلی بابامو دوست داره و تا میبینش با ذوق میره سمتش ولی بابام دستش بهونه میکنه و بغل نمیگیرش شاید گهگاهی بوسش کنه. ولی خواهرزاده م که پسره عکس اونو استوری میزاره و میگه این شبیه ما شده و دختر تو شبیه ما نیست. اونو بغل میکنه میبرش تو حیاط دورش میزنه. حالا شوهرم باشه یکم بغل میگرش ولی در کل نمیدونم چرا اینجوریه. دلم برا دخترم میسوزه که انقدر بابامم دوست داره و میره سمت🤕 اگه بره بیرون گریه میکنه.
بعد میام خونه ی پدرشوهرم و اینام جاریم بچه ش پسره و مادرشوهرم رو ندیدم یک صدم اون به دخترم محبت و توجه کنه. بچه ش گریه میکنه بغل میگیرش و میخوابونش و صداش میزنه.من یادمه دخترم چهار ماهه بود فامیلشون بهش گفت مگه بچه ی پسرت رو بغل نمیگیری و اون بغلش کرد و بعد گذاشتش زمین و در حد دو سه کلمه محبت کنه.
نمیدونم بخاطر جنسیت بچه هاست تفاوت گذاشتن ها یا از شانس منه یا بخاطر شباهته یا اینکه از من خوششون نیاد یا هرچی
مامان 𝐀𝐥𝐢 𝐫𝐞𝐳𝐚 مامان 𝐀𝐥𝐢 𝐫𝐞𝐳𝐚 ۱۳ ماهگی
ی گزارش ازین چند وقت اخیر که نبودم خدمت شما دوستان گرامی بدم😁🌸

اول اینکه خداروشکر خداروشکر همسرم ی خونه جدا گرفت و طی ی مدت کوتاه دیگه از طبقه بالای خانواده همسرم میرم به خونه ی خودم.


متاسفانه هنوز خانوادش سر بچه اذیتم میکنن حالا هم که غذا میخوره هرچی که دم دستشونه رو میکنن تو دهن بچه
و البته که دعواهای منو پدر شوهرم تموم نشده🫥.

و اینکه من تو این مدت دچار افسردگی پس زایمان بودم و خبر نداشتم
راستش بچه ها افسردگی خیلی میتونه عجیب باشه جوریکه حتی شخصی که اونو داشته باشه متوجهش نشه
همونطور که سر من اتفاق افتاد
همیشه به این دلم خوش بود که مثل دختر عمم افسردگی نگرفتم و راهی تراپیست و دکتر نشدم
اما دخترا واقعا این مسئله خیلی جدیه،
افسردگی کل زندگیمو دگرگون کرد منو وادار به چه کارایی که نکرد
منو از زیباترین لحظات رشد بچم و بزرگ شدنش محروم کرد و نزاشت لذتشو ببرم
خانمای باردار لطفا حرفمو جدی بگیرید و بعد از زایمانتون قطعا برید پیش تراپیست حداقل ی صحبتی باهاش بکنید
من بعد از مراجعه به اون فهمیدم که افسردم و الان دارم براش دارو میخورم و خداروشکر بهترم