۲۸ پاسخ

من اولین کسی ک دیدم مامانم و مادرشوهرم و همسرم بودن، ۳تاشون پشت در اتاق عمل بودن. بابام و پدرشوهرم داخل اتاقم پیش پسرم مونده بودن تا من بیام

شوهرم پیشم نبود سر زایمانم🥲
تنها کسی که پیشم بود مامانم بود و مادر همیشه دلسوز ترینه🙃❤️‍🩹

من پسرمو دیده بودن مامان و شوهرم و خواهرشوهرم دم در بودن از صبح ساعت ۱۰ جلو در تا ۱۲شب ک رفتم بخش

خدا بگم چیکارت نکنه دختر اشک تو چشام جمع شد🥺🥲

شوهرم و مامانم❤️❤️❤️

مامانم و شوهرم🥲🥲شوهرم تا دم در بخش دستمو گرفته بود و با پزستارا تخت رو میاورد تو بخش
مامانم میگفت فاطمه تو رستارو دیدی گفتم بهم نشون ندادن گفت هنوز نیاوردن ماهم ببینیم نکنه بچمو عوض کنن🫤😂😂😂

منم اولین کسی ک دیدم خالم بود ک پشت در اتاق عمل سر پرستارا داد میزد ک چرا بچه خواهرمو نمیارید بیرون شوهرم و مادر شوهرم پیش بچه بودن فک کنم اگ خالم نبود من مرده بودم چون بیهوشی کامل شده بودم برا سزارین بهوش امده بودم کسی بفکرم نبود ومن با تنگی نفس داشتم سروکله میزدم نمیتونستم کسی و صدا کنم تنها اسمی ک یادم امد حسین بود یادمه دیگ کامل مرده بودم تا این ک خالم داد زد پرستارا ریختن روم اکسیژن و اینا اسم پسرمم گذاشتم حسین ک بهم زندگی بخشید

من با شوهرم وخواهر بزرگم رفتم ک اولین نفر خواهرمو دیدم تا دیدمش گفتم بچمو دیدم چون بیحسی بودم اولین نفر خودم بچمو دیدم بعدشم خواهرمو
شوهرمم ساعت ملاقات گذاشتن بیاد داخل حدودا دوساعت بعد از عمل

من وازاتاق عمل بیرون آوردن .مادروپدرم وخواهرم و شوهرم ومادرشوهرم همه پشت درمنتظربودن

من شوهرم مامانم خاله ام پشت در بودن

من سر اولییی شوهرم دم اتاق عمل بود
سر دومیی عروس خواهر شوهرم که قبلن دختر دوست مامانم بود

من هیشکیو نداشتم دوستم باهام اومد بیمارستان اولین نفر هم اونو دیدم

واسه من اول بچه رو برده بودن بیرون پیش مامانم و بابام و خواهرشوهرم و پدرشوهر و مادرشوهرم همههه بچه رو دیدن اول..بعد خواهرشوهرم همیشه مسخره میکنه تا الان😒😒میگه هی صدا میزدن همراه فلانی ما هیچکدوم محل ندادیم همه حواسمون پیش بچه بود مهم نبودی تو😒😒😒ولی من خیلی گیج بودم مامانمو دیدم اول بالا سرم که وقتی داشتن شکممو فشار میدادن حالش بد شد رفت بیرون

مامانم مادرشوهرم شوهرم ۳تاشون دیدم

من شوهرمو دیدم بلندم کرد گذاشت رو تخت برد منو مامانم گفت اصلا سراغ دخترم نرفت تا من از اتاق عمل اومدم شدیدا هم دلتنگشم 🥲

بیهوش بودم تو ریکاوری قیافه پرستار دیدم جیغای پسرمم تو گوشم بود 😁😁😁

مامانم اول خودمو دیدن بعد نینی

والا من از اتاق عمل ک اومدم بیرون همه رو یجا دیدم بابام مامانم خواهرام شوهرم خواهرشوهرم 😂پسرمو اول پرستار برد نشون داد چون میخواستن اتاقمو آماده کنن من یک ربع شاید پشت در اتاق عمل داخلش یعنی اونجا بودم تا اومدم بیرون لرز داشتم بابام خیلی نگرانم بود تخت رو گرفت کمک پرستارا منو گذاشتن روی تخت خییییلی سنگین شده بودم ۱۰۵ کیلو🤣🤣

تا بیارنم بیرون طول کشید دخمل طلام رو دیده بودم وقتی از اتاق عمل بیرون رفتم همه بودن

همسرم چقد اون روز ناراحت شدم براش که تنها بود و کلی اشک ریخته بود تا منو ببرن بیرون همه پرستارا میگفتن

من هیچ کس کسی نمیدونست من زایمان کردم بعد نیم ساعت خواهرم با بچه خودش تو بغلش با چش گریون اومد داخل بعد شوهرم
از خانواده ام کسی خبر دار نبودن ۳۳ هفته زایمان کردم به صورت اورژانسی

شوهرم و مادر شوهرم و مامانم ولی چشمم اول ب شوهرم افتاد صفرام عمل کردم تو عالم بیهوشی که خواستم ب هوش بیام فقط شوهرمو میگن صدا می‌زدم میگفتم عشقم بیا نرو بیا پیشم و..شدم سوژه

یادم نمیاد چرا😐

شوهرم و مامانم هر دوباهم اومدن سمتم بچه رو گذاشته بودن روی سینم دوتایی مون رو باهم آوردن بیرون همینکه اومدن سمتم زودی پتو رو زدن کنار بچه رو دیدن

شوهرم اومد تو اتاق زد زیر گریه هق هق میکرد🥲

بچه هامو دیدم با لباس زرد نوعیه ک خریده بودم براشون دوتایی نگران یه گوشه بیمارستان وایساده بودن منو نگاه میکردن

من طبیعی بودم شوهرم پیشم بود کلش و بعد که نی نی اومد مامانم و صدا زدن بعدم داداشم اومد دیدش یادش بخیر واقعا

من شوهرم مادرم و خواهرم اومدن سمت خودم چون بچه رو زودتر دیده بودن😃

سوال های مرتبط

مامان فندق 🧚🏻‍♀️ مامان فندق 🧚🏻‍♀️ ۷ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
من چون اصلا استراحت نداشتم و دقیقا صبح ۶ باید بیمارستان میشدم و تا ۲ شب داشتم کار خونه میکردم و رسما خونه تکونی کردم درد طبیعیم شروع شده بود از پنج شنبه ولی روز یکشنبه نوبت سزارین داشتم پس تحمل کردم و دردم قابل تحمل بود و نرفتم بیمادستان ترسیدم بزور طبیعی بچه رو بدنیا بیارن از طرفیم من فوبیای زایمان طبیعی دارم و برام با مرگ فرقی نداشت شوهرمم مخالف صد در صد طبیعیه و گفته بود شرط یچه دار شدنمون زایمان سزارین و شیر ندادنه خیلی حساسه ک من بدنم بهم بریزه هم بخاطر خودش هم ب خاطر من😅
خلاصه ک ۳ تیر نوبت سزارین داشتم و اماده شدم و وسایل جمع کردم ک بیخود بود ۹۰ درصد وسایلارو خود بیمادستان میده بیمارستان خصوصی همه چی میده
کارای خونم کردم ک مهمون میاد مرتب و تمیز باشه
یخچالمم پر کردم ک کم و کسر نباشه
صبح ۶ رفتم بیمارستان و پذیرش شدم
۷ صبح بود امادم کردن سرم وصل کردن و صدای ضربان قلب بچه رو چک کردن و سوندم موند تا موقعه اتاق عمل رفتن وصل کنن
جزو اولین نفرات پذیرش شده بودم و اخرین نفر رفتم عمل و این باعث شد استرس بگیرم تو اون مدت با همه تلفنی حرف زدم و کلی عکس و فیلم یادگاری گرفتم
۶ صبح رقتم ولی ۱۰ رقتم اتاق عمل نگو چون دکترم ی عمل نداشته الکی بهش میگن مریصت نیومده و فلان چون میخاستن دکترایی ک مثلا ۱۰ تا عمل داشتن اتاق عمل در اختیارشون باشه دکتر من ۱۰ صبح امد خودش دنبالم با توپ پر و وقتی فهمید از ۶ پدیرش شدم کلی با پرستارا بحث کرد ک بیخود کردین مریضمو نگ داشتین و ب من دروغ میگین چون اتاق عمل خالی نداشتین مریضم خیلی انتطار کشیده
مامان فندق 🧚🏻‍♀️ مامان فندق 🧚🏻‍♀️ ۷ ماهگی
تجربه سزارین ۲
مریضم خیلی انتطار کشیده
خلاصه مامایی ک داشتم خیلی بد اخلاق بود من کلا استانه تحمل دردم بالاست و ریلکسم ولی چنان سرم و سوندو بد زد ک خدا میدونه خیلی خودمو شل گرفتم ولی بد زد خیر ندیده
دکتر منو برد داخل ک ویزیت اتاق عمل بشم اون جا خانوادمم دیدم و بدتر استرس گرقتم طفلکا خیلی نگران بودن چون طولانی شده بود و دکترم جریانو گقت بهشون
باز منو بردن ی اتاق انتظار گفتن اتاق عملا پره ک دیدم صدای دکترم میاد ک میگ مریضم کجاست خدا خیرش یده خیلی ب مریضاش ارزش قاعله و چ از نظر اخلاقی چ از نظر حرفه ایی بودن بی نظیره
دیدم دنبالم میگرده پیدام کرد باز با پرستارا بحث کرد و دستمو گرف گف پاشو بریم دخترم و برد تو ی اتاق عمل گف پس چرا میگید اتاق عمل نیس چرا انقد دروغ میگید اخه
بعد منو اماده کردن کلا پرسنل خانم بودن دکتر بیهوشیم اقا بود و فوق العاده خوش اخلاق خودشو بهم معرفی کرد منم بخاطر حال بدی ک سوند بهم داده بود و استرس دیر شدن عملم حالم خوب نبود ارومم کردن
و توضیح دادن راجب امپول بی حسی و گف شل بگیر خودتو دوتا امپول زدن و اصلا درد نداشت
پاهام ک گرم شد گفتن بخاب و شروع کردن ب عمل