۳ پاسخ

🫤😂حالا بگو پول بده اونو جدی نمیـگیره

چقدر خوب بخاطر نمازش رفته
حالا شوهرمن ..

برچسب بازی با کودکو دستم خورد الان دیدم زدم روش😐😂

سوال های مرتبط

مامان نورا مامان نورا ۵ ماهگی
بعضی وقتا دلم واسه مامانا و خودم خیلی میسوزه واقعا بی پناه ترین ادمان و بعد بچه دار شدن مجبور به همیشه سرما بودن و خستگی ناپذیری
۴ روزه بچم تب شدید داشت بالاسرش تا صبح بیدار بودم شوهرم راحت خواب و نهایتش به مامانمو مامانش میگفت سایه خیلی اذیت شد بچه اذیتش کرد و امروزم که بهتر بود مادرشوهرم یهویی پیام داد تو راهیم داریم میایم خونتون نفهمیدم چجوری خونه رو تمیز کردم که ابروم نره و یه دوش گرفتم شام را خودش اورده بود اما از ساعت ۵ هی پذیرایی کن ببر بیار اونام با بچه بازی میکردن و بچه هی خوابش میومد رو پاش میزاشت دو ساعت دوساعت میخوابوندش موقع خواب دلم میخواست یه تعارف بزنه بگه اذیت شدی امشبه رو تو بخواب من بچه رو نگه میدارم یا باهم بخوابیم تو واسه شیر درست کردن بیدار نشو من میدم ولی الان شوهرم کنارم خوابه خوابه مادرشوهر پدر شوهرم راحت تو پذیرایی خواب و باز من موندم با بچه ای که انقدر خوابیده الان خوابش سبکه هی میبره نق میزنه و از ۱۲ که اونا خوابیدن من هنوز بیدارم😔
کاش مادری هم یه مرخصی یا زنگ تفریحی داشت🥹
مامان آریامهر🦋 مامان آریامهر🦋 ۷ ماهگی
قدیمیا یادشونه
خواهرشوهرم ۷ ساله ازدواج کرده بچه دار نمیشه
ی روز پسرم پیشش بود تایمی ک من رفتم بیرون و آمدم تو خونه دیدم داره به زور سینشو میچپونه تو دهن پسرم منم دعواش کردم و گذشت
امروز کل خانواده خونه مادرشوهرم جمع بودیم یهو دیدم خواهرشوهرم سینشو برده کنار دهن پسرم . پسرم داره زبون میزنه به نوک سینش
اینقدررررررررررررررررر کفری شدم رفتم بچه رو از تو بغلش برداشتم و گفتمش دفعه بعد بهت هشدار ام نمیدم ی بار دیگ ببینم همچین کاری ازت سر زده به خدای ک بالای سرمه نمیزارم حتی صدای آریا به گوشت برسه
اونم نشست گریه زاری و مادرشوهرم میگفت گناه داره بزار سینشو بخوره میدونی ک بچه نداره
گفتم ب من چ مگ بچه من مسئولشه انشالله خدا بهش بچه بده اما حق نداره سینشو بکنه تو دهن بچه من یعنی چییییییی
شوهرم اینقدر ناراحت بود فقط بهم گفت شرمندتم اینقدر خجالت میکشم ک نمیدونم چی بگم از خونه زد بیرون

تروخدا شما بگین ک کارش اشتباهه و من بزرگش نمیکنم دارم میمیرم از عصبانیت
مامان جوجه طلایی 🐥 مامان جوجه طلایی 🐥 ۸ ماهگی
دیشب رفتم خونه خواهرم پسرم دو شب بود دلدرد داشت خوب نمیخوابید
دیشبم که مهمونی بودم موقع شام گریه اش شروع شد شوهرم بچه رو برده جلو پنجره پنجره رو باز کرده نه این بچه گرمشه اومدم میگم بچه رو از جای گرم یهو نبر تو جای سرد اینجوری مریض میشه گوش نمیده که
حالا بقیه اومدن که بچه رو بده بغل ما
هی میگم من میدونم چشه من مادرشم من باید ساکتش کنم اون دلش درد میکنه
مامانم اومده میگه نه بده بغل من بلد نیستی با بچه چجوری رفتار کنی
منم انقدر عصبانی شدم گفتم حرف مفت نزنید
به خدا پسرم دستشو سمت من دراز کرده بود میخواست بیاد بغل من ولی نمیدادن به من
چقدر بی فرهنگی بیداد میکنه
من دردمو به کی بگم
موقع شب بیداری ها من پیششم من میدونم چشه من تو بدنم پرورشش دادم
حتی باباشم شبا نمیومد پیش ما بخوابه که یه مدت خوابش بهم نخورده من میدونم درد بچم چیه ولی میان میگن تو حالیت نیست تو بلد نیستی با بچه چجوری رفتار کنی بچه رو اذیت کردی
مامانم هی میگفت معلوم نیست با بچه چجوری رفتار کردی بچه داره گریه میکنه
این حرفا انقدر برام سنگین تموم شد
انقدر زجر کشیدم بچم داره گریه میکنه داره دستاش میلرزه از گریه ولی بچه رو بغل من نمیدن
😭😭😭😭😭😭