دیشب رفتم خونه خواهرم پسرم دو شب بود دلدرد داشت خوب نمیخوابید
دیشبم که مهمونی بودم موقع شام گریه اش شروع شد شوهرم بچه رو برده جلو پنجره پنجره رو باز کرده نه این بچه گرمشه اومدم میگم بچه رو از جای گرم یهو نبر تو جای سرد اینجوری مریض میشه گوش نمیده که
حالا بقیه اومدن که بچه رو بده بغل ما
هی میگم من میدونم چشه من مادرشم من باید ساکتش کنم اون دلش درد میکنه
مامانم اومده میگه نه بده بغل من بلد نیستی با بچه چجوری رفتار کنی
منم انقدر عصبانی شدم گفتم حرف مفت نزنید
به خدا پسرم دستشو سمت من دراز کرده بود میخواست بیاد بغل من ولی نمیدادن به من
چقدر بی فرهنگی بیداد میکنه
من دردمو به کی بگم
موقع شب بیداری ها من پیششم من میدونم چشه من تو بدنم پرورشش دادم
حتی باباشم شبا نمیومد پیش ما بخوابه که یه مدت خوابش بهم نخورده من میدونم درد بچم چیه ولی میان میگن تو حالیت نیست تو بلد نیستی با بچه چجوری رفتار کنی بچه رو اذیت کردی
مامانم هی میگفت معلوم نیست با بچه چجوری رفتار کردی بچه داره گریه میکنه
این حرفا انقدر برام سنگین تموم شد
انقدر زجر کشیدم بچم داره گریه میکنه داره دستاش میلرزه از گریه ولی بچه رو بغل من نمیدن
😭😭😭😭😭😭

۱۵ پاسخ

نباید جایی بره آدم اینطوری راحت تره

خودتو اذیت نکن با این حرفا نهایت مهمونی نرو

بدترین حس دنیا اونجاس که بچه گریه میکنه نمیدن به مادرش من چندبار شوهرم این‌کار میکرد فک میکرد داره به من کمک میکنه مثلا بهش گفتم برو بخون وقتی بچه گریه میکنه یه هورمونی تو بدن مادر ترشح میشه که اگر بچه ازش دور باشه عصبی میشه دیگه سریع میاره میده به من، به مامانتم وقتی تنها هستین بگو من مادرشم خودم میدونم بچم مشکلش چیه لطفا از بغل من نگیرینش

وای دقیقا برامنم پیش اومده خودم دقیقا میدونم چش ولی بقیه میشن دایه بهتر ازمادر براش اینجوری هی دست ب دستش میکنن واسترسی میش هم بچه خودمون براهمین داستان پیش میاد واقعا هم کاش یکم درک میکردن...

واقعا درکت میکنم چی میگی خیلی بی فرهنگن انقدر بدم میاد از این آدما دایه مهربانتر از مادر میشن یکی نیس بگه به شما چه ربطی داره تو هر چیزی دخالت بیجا میکنن واقعا فقط آدمو حرص میدن

مقصر خودتی عزیزم هیچکس به اندازه خودت دلسوز بچت نیس با لحن خیلی خوب به همه بگو و بچم سعی کن قلقشو پیدا کنی که بغل خودت آروم بشه

تو گریه بچه دستش بلرزه یعنی گشنشه

منم همینطوریم‌. بچم مث خودم بدنش زود زود چرب میشه سرش رو میخاروند دیگه بعد ۴ روز بردمش حموم. مامانم داد میزنه و طلبکارانه میگه میخوای بچه سرما بخوره همش میبریش حموم. این همه چرا میبریش حموم . بلد نیستی مریضش میکنی. ۳ ماه تموم خودش میبردش حموم و پسرم تا مرز غش کردن گریه میکرد. الان خودم تنها میبرمش اصلا گریه نمیکنه.
از نظرات بقیه بخدا تا مرز دیوانگی رفتم. صد بار با مادرشوهرم دعوام شده. وقتی تازه زایمان کرده بودم نیومد کمکم. الان به بهانه اینکه بیام بچه رو برات بگیرم میخواد هر روز بیاد خونمون مهمونی و زندگیو به من زهر کنه. گفتم پسرم بغل تو نمیمونه شیر بلد نیستی بهش بدی‌ داروهاشو بلد نیستی بلد نیستی چطور میخوابونیش، کارهای خونه هم میگی من نمیدونم چرا میگی بیام کمکت. لازم ندارم نیا

با این‌ حرفا‌ دختر من شیر خشکی کردن

وای چقد بده من یبار مادر شوهر عوضیم نیومده کمکم بعد هر وقت میرفتم خونشون گریه میکرد میگفت بدش من آرومش کنم حالا آرومم نمیشد چون کولیک داشت منم دیدم ایقد نفهمه دیگه خونش نمیرم شاید دو هفته ایی ۱۰ روزی یبار در حد یکساعت فقط

مامان منم بچه رو میگیره و می‌ره اتاق دیگه درو می‌بنده یا می‌زاره رو پاش دست من و هول میده عذااااااااب میده

واااای درکت میکنم باتموم وجود منم وقتی میرم حونه باباهاا برادرشوهرم میگه بدشب من میگم د اخه توچ سر درمیاری ازبعل من میگیرنش بچه بدتر لج میکنه وقتی میرم سرم سوت میکشه اااااع

من دخترم ک گریه میکرد میدونستم گشنش شیر مبخاد یهو زنداداشم میومد بغلش میکرد ومیبردش حالا من سینم دراوردم ک بدم بش یهو بچه میبره میگم شیر میخاد داره گریه میکنه میگ خب بابا هرروقت میاد بغل من میگی مبخام شیرش بدم .. منم گفتم خو بچرخون تا ساکت بش بچمم ساکت نشد ک نشد اخر اومد دادش ب من وای این چشه🤔😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐
گفتم من ک میگم شیر میخا
یا دختر داداشم میگیره میچرخونتش ولی سلکت ممیشد من ک میرفتم دستاش دراز میکرد ک بیا بهل من میگرفتمش تو بغلم ساکت میشد گفتم مامانشو میخاس وایمیسه خندیون میگ مگ این حالیش ازالان
گفتم همونجور ک دیدی اره دیگ حالیشه متوجه میشه😒😒😒😒

واقعا حق داری درکت میکنم
تازه تو جمع تا بچه گریه میکنه هیییی همه میرن رو مخ ادم ، یکی میگه گشنشه یکی میگه دلدرده یکی میگه خابش میاد یکی میگه قطره فلان بهش بده یکی میگه چون جایی نبردی اینجوره
وعععع کاش ببندن بزارن خود ادم ارومش کنه

عزیزم 🥹❤

سوال های مرتبط

مامان نورا مامان نورا ۵ ماهگی
بعضی وقتا دلم واسه مامانا و خودم خیلی میسوزه واقعا بی پناه ترین ادمان و بعد بچه دار شدن مجبور به همیشه سرما بودن و خستگی ناپذیری
۴ روزه بچم تب شدید داشت بالاسرش تا صبح بیدار بودم شوهرم راحت خواب و نهایتش به مامانمو مامانش میگفت سایه خیلی اذیت شد بچه اذیتش کرد و امروزم که بهتر بود مادرشوهرم یهویی پیام داد تو راهیم داریم میایم خونتون نفهمیدم چجوری خونه رو تمیز کردم که ابروم نره و یه دوش گرفتم شام را خودش اورده بود اما از ساعت ۵ هی پذیرایی کن ببر بیار اونام با بچه بازی میکردن و بچه هی خوابش میومد رو پاش میزاشت دو ساعت دوساعت میخوابوندش موقع خواب دلم میخواست یه تعارف بزنه بگه اذیت شدی امشبه رو تو بخواب من بچه رو نگه میدارم یا باهم بخوابیم تو واسه شیر درست کردن بیدار نشو من میدم ولی الان شوهرم کنارم خوابه خوابه مادرشوهر پدر شوهرم راحت تو پذیرایی خواب و باز من موندم با بچه ای که انقدر خوابیده الان خوابش سبکه هی میبره نق میزنه و از ۱۲ که اونا خوابیدن من هنوز بیدارم😔
کاش مادری هم یه مرخصی یا زنگ تفریحی داشت🥹