سلام خوشکل خانما
امشب حقیقتا خیلی دلم گرفته گفتم یه درد و دل مختصر و کوچولویی باهاتون داشته باشم🥺🫀
من خیلی دوست دارم با پسرم بریم قدم بزنیم کلا تو بارداری و قبلش زیاد اهل پیاده روی بودم سبک می‌کنه منو فکرم آزاد تر میشه
چندباری که با پسرم میرم بیرون یه عده ای هستن که تا منو میبینن اول با تعجب میپرسن عه پسرته و بعد شنیدن آره با گفتن جمله بابا تو هنوز بچه ای بچه اوردی واسه چی همراه با لبخند تمسخر آمیز یا سرشار از ترحم باعث بیشتر گیج و ناراحت شدنم میشه بااینکه خداروشکر پسرم طبق نمودار رشدش عالیه بیشتر از اون چه که باید وزن گرفته شیر خودمو بهش میدم همیشه تمیز و مرتب و خوشبو و واسش اندازه خلال دندون کم نزاشتم حتی به جرعت میگم بین کسایی که میشناسم واقعا مهربون تر و دلسوز تر از خودم برای پسرم ندیدم بااینکه با علاقه ازدواج کردم درسمو میخوام ادامه میدم ولی بااین حرفا خیلی دلم می‌شکنه امشب هم چون شوهرم رفته سفر کاری و پسرم به خاطر خارش و درد لثه ای که داشت بی تابی میکرد تنها رفتم داروخانه نگم از نگاه های سنگین و نیشخندهایی که می‌دیدم مگه جرم کردم که مادر شدم؟🙂
لطفاً اگه مادر۱۹،۲۰ساله ای دیدی حرفات حساب شده تر بزن عزیز دلم چون اون یه مادر که داره با سختیای زندگی و مشکلات روزمره،چالشای بچه بزرگ کردن و هزاران چالش دیگه دست و پنجه نمره می‌کنه و حرف سنگین تو قطعا قلبشو میشکونه احساس بدی بهش دست میده و واقعا با اون طفل معصوم نمیتونه کاری بکنه که گله میکنی بچه واسه چی آوردی وقتی میبینی داره به بچه رسیدگی می‌کنه ببخشید اگه طولانی بود ولی واقعا خیلی ناراحت شدم توی این مدت و اشکم در اومد که چرا بعضیا آنقدر بد و نابجا قضاوت میکنن😮‍💨

۴ پاسخ

بیخیال حرفاشون اهمیت نده

اوووو انقدرر ب ادم میگن از این حرفا ی در گوش ی در دروازه بیخیال بابا ما خودمون خواستیم تواین سن بچه بیاریم مسولیتشم باخودمونه ببقیه چ ربطی داره شاید مث من بیبی فیسی برااون من ۲۲سالمه هرجا میدم میگن ۱۷ بزووور میشی باید ارایش داشته باصم ک زیاد نشون بدم🥲

من هفته قبل کنکور ارشد دادم
مادرشوهرمم میگه لباساش چ کثیفه درصورتیک رفلاکس داره روزی حداقل دوبارو تعویض میکنم
مهم نباشه برات

منم ۲۳ سالم همه بهم میگن
ازدواج کردم‌گفتن زوده بچه ای بچه دار شدم گفتن زود بود خودت بچه ای ،بچه میخواستی چیکار دردسره ،من اگر برگردم عقب بچه نمیارم هیچوقت و....
این حرفا برای همه هست نگران نباش اما خیلی ناراحت کنندس واقعا
الانم در حال حاضر چیزی ک اذیتم میکنه دخالتهای اطرافیانم هست یا بچرو ازم‌میگیرن بخوابونن با بگردوننش نمتونن ارومش کنن من فقط حرص مبخورم یا میگن این کمکی و بده اون‌کمکیو نده اینجوریش کن اونجوریش کن هرچی میگم من سرچ کردم خوندم فلان خوراکی ضرر داره مبگن ن ما میدادیم بچمون چیزیش نشد هزارو یک حرف دیگ ک واقعا کلافم کرده ،اگرم‌ نخام رفت و امد کنم نمتونم از پس زندگی برمیام من اصلا توان ندارم اصلا نمیدونم چیکار باید کنم هی میگم دیگ جایی نمیرم رفت و امدم با همه کم‌میکنم اما باز نمتونم😔خیلی خسته شدم خیلی فشار زندگی و اخلاق و رفتار بقیه روم دلم میخواد بمیرم مادر خوبیم نیسم واقعا😔

سوال های مرتبط

مامان ماهور مامان ماهور ۵ ماهگی
دلنوشته💎

از وقتی متوجه شدم که مادر شدم یه حس عجیب اومد سراغم ،راستش نمیدونم خوشحال بودم یا هیچ حسی نداشتم ولی مطمئنم که ناراحت نشدم …
شده بود روزشمار پروژه های دولتی با این تفاوت که قرار نبود مثل پروژه سرتایم تحویل ندن و روزشمارو از اول کنن !دیگه میدونستم خردادماه یه کوچولو تو بغلمه !
راستش ویار شدید نذاشت اونجور که باید از حاملگیم لذت ببرم ولی چیزی از علاقه ای که هرروز داشت بیشتر میشد کم نشد …
حاملگی انگار خیلی دیر میگذره ولی گذشت و‌کوچولو اومد تو بغلم و اون لحظه ای که بار اول دیدمش رو با هیچ چیز تو دنیا عوض نمیکنم …
ولی نمیدونم چرا از وقتی به دنیا اومده تو دور تنده همه چی
چرا اینقدر زود داره بزرگ میشه
الان که داره با اون چشمای قشنگش نگام میکنه و دارم فرنی میزارم دهنش ترس همه وجودمو گرفته که خدایا کاش اینقدر زود روزا نگذره و از لحظه لحظه وجودش لذت ببرم…
کاش خدا این لذتو تو دل تمام چشم انتظارا بزاره چون بنظرم زندگی با وجود بچه صدبرابر شیرین میشه 🙏🏼🤍
مامان مانلی ❤️ مامان مانلی ❤️ ۹ ماهگی
خیلی خسته شدم از وقتی که زایمان کردم بچم کولیک شدید داشت همش جیغ میزد تا ۳ ماهگی اصلا آرامش نداشتم بخاطر بچه داری یه مدت افسردگی شدید گرفتم البته هنوزم خوب نشدم
مشکلات تو زندگی با همسرم هم بود که اصلا حس درک شدن نداشتم سن م هم کم نیست الان دیگه ۳۱ سالمه اما بچه اولمه
واسه بهتر شدن حالم نتونستم این مدته یه تفریح درستی داشته باشم بلکه روحیم عوض بشه
حوصله بچه رو ندارم دلم میخواد همش بخوابونمش که متاسفانه همیشه بدخلقی میکنه و در حال جیغ کشیدنه
حتی پیش اومده ناخواسته سرش داد زدم و بعدش کلی خودمو سرزنش و لعنت کردم که چرا با بچم اینجوری رفتار کردم
خیلی دلم گرفته و خستم حتی با مشاور هم صحبت کردم اونقدر نتونست آرومم کنه
همش تو خودم احساس کمبود میکنم که من مادر بدی برای دخترمم
حیف این بچست که همچون مادر دلمرده ای داشته باشه
نمیدونم تا کی این حال و وضعیتم ادامه داشته باشه
بخاطر بعضی مسائل که تو زندگیم پیش اومده یه دیوار کشیدم دور خودم که میترسم با کسی معاشرت کنم شاید حالم بهتر بشه ولی نمیتونم
مامان یاسین مامان یاسین ۸ ماهگی
تو رو خدا بیاین بگین شماهم همچین حس هایی دارین ؟
بخدا اصلا ناشکری نمیکنم ، خودم عاشق بچه بودم الانم هستم خداروشکر که دارمش ، اصلا هم آدم خودخواهی نیستم و نبودم
ولی حس میکنم خیلی بعد از بچه دار شدن فرسوده شدم
من که ذره ای شکم نداشتم الان دارم انگار سه ماهه حاملم هنوز خوب نشده شکمم
پاهام واای نگم از پاهام ، اینقد زانوهام درد داره خدا شاهده که نمیتونم تو توالت ایرانی بشینم
اگه رو زمین بشینم نمیتونم بلندشم ، بخدا مادرشوهرم همش داره غر میزنه که پاهاش درد میکنه ولی رو زمین نشسته بود دیشب راحت بلند شد من حتما باید دستمو بگیرم به میز یا جایی اونم آروم آروم پاشم با هزار درد
دست چپم از بس تو یه ماهگی یاسین رفلاکس داشت سر شونه نگه میداشتمش اروغ بزنه از اون موقع ساعد به پایین دستم بی حسه گز گز میکنه همیشه .
کمرم همیشه درد میکنه .
هیچ موقع اینقد کم به خودم نمیرسیدم ، خب منم آدمم دیگه . از اون طرف با این حال و روحیه حس میکنم مامان خوبی نیستم عذاب وجدان دارم .
دیشب خواهرشوهرم رو دیدم یاد مجردیای خودم افتادم که چقد به خودم میرسیدم و الان چی یهو دلم برای خودم سوخت 😪
بازم خداروشکر بچه ام سالمه
خیلی حس های خوبی با یاسین تجربه میکنم ولی واقعا دیگه خودمو نمیشناسم
مامان نیهان مامان نیهان ۵ ماهگی
سلام مامانا امروز من یه تاپیک دیدم از یه مادری که شیر خودشو میداد بعد دوستش شیر خشک به بچش میداده مثل اینکه یه شیرخشکی بوده سخت پیدا میشده بقیه به بچش نمیساخته این خانوم اسکرین شات گرفته اومده میگه خداروشکر شیر خودمو به بچم دادم شیرخشک ندادم و از این حرفا بعد یسری مامانایی شیرخشک میدن از جمله خودم ناراحت شدیم یسری مامانا که شیرخودشونو میدن اومدن میگن چجوری برا راحتی خودشون شیرخشک میدن به بچه هاشون بنظر من هیییچ کس هیچکس حق نداره نحوه تغذیه بچه ی کسی دیگه رو زیر سوال ببره یا نظر بده یعنی چی برا راحتی دختر من سینه منو نگرفت هرررکاری که کردیم ده روز تمام منم سینم نوک نداشت از طرفی میدوشیدم میدادم دکترش گفت شیر خودتو قطع من نده به بچه زردی داشت بدتر میشد با شیرخودم ولی تا جایی که میشد دوشیدم اغوزشو دادم الان میخوام بدونم شیرخشک دادن راحتیه واقعا چطور بعضیا درشون میاد این حرفو بزنن چطور میتونن قضاوت کنن مگه بچه های ما رشد ندارن بزرگ نمیشن مگه بچه ایی که شیر مادر تغذیه میکنه سرما نمیخوره مگه علائم بچه های شیرخشکی فرق داره با شیر مادر چرا انقدر راحت قضاوت میکنین منم دوست داشتم دخترم شیرمو بخوره ولی نشد نگرفت چرا قلب مادرو میشکونن بعضیا اخه اینم سواله میزارین گهواره که هزاران مادر دارن با مشکلاتشون دست و پنجه نرم میکنن
مامان یاسین مامان یاسین ۸ ماهگی
مامان سامیار مامان سامیار ۹ ماهگی
سلام
عصرتون بخیر
خیلی دلم گرفته
من از ۱۸هفته با داریم آب دور بچه کم شد و استراحت بودم تا ۹ ماه که زایمان کردم و این مدت خونه بابام بودم بعدش هم تا به الان شاید یک ماه خونه خودم بودم اون تایم هم مامانم رو می‌بردم. این مدت شوهرم نبود ماموریت بود و هفته ی ای یکبار میومد ، خونه ما و بابام اینا یک ساعت از هم فاصله داره حالا کار شوهرم طوری شده که ۲۴ساعت سرکاره ۲۴ساعت خونه هست و باید برم سر خونه و زندگیم آخر هفته باید برم از الان دلم گرفته خیلی هم خودم هم پسرم وابسته ی خانوادم شدیم پسرم همش با بابا و مامانم و خواهرم بازی می‌کنه و دورش شلوغه اما خونه خودمون هیچ کس نیس اونجا هم که زندگی میکنم غریبم
مامانم از الان داره گریه می‌کنه که بدون بچم چیکار کنم تا بیایی
خودمم که وحشتناک میترسم که از پیش برنیام و پسرم خونه خودمون غریبی کنه
چون خونه خودمون که رفتیم چن روز خیلی غریبی کرد
لعنت به دوری
کاش هر دختری شهر خودش شوهر میکرد
هیییییی.......
بغض داره خفم میکنه