تجربه زایمان 2
دیگه عمه ام اومد خونه به مامانم گفت نه این داره ورم میکنه
ببرش زایشگاه
ما اومدیم زایشگاه دیگه ورمم انگشتم بیشتر شده بود تا دونه هامو نشون دادم با دکتر تماس گرفت دکتر گفت ختم بارداری کهیر بارداری از مسمومیت حاملگی هست و ختم بارداری
من رفتم معاینه شدم یک ساعت بودم سوزن فشار گرفتم شش ساعت اون ها میگفتن دردت خیلی زیاده ولی من حس نمیکردمش یعنی میتونستم تحمل کنم ۶ ساعت سوزن فشار گرفتم هنوز همون یک سانت بودم ولی تمام بدنم دیگه ورم کرده بود تمام دستام
کل بدنم کهیر زده بود میخارید
دکتر اومد گفت به نظر من عمل کن به همسرمم گفته بود من ده تومن هزینه خودمو میگیرم.
منم دردم زیاد نبود گفتم ول کن عمل نمیکنم ولی خب وضعیتم بدتر میشد کهیرام زیادتر ماما میگفت تا سه روز میتونیم همینجوری نگهت داریم اگه نیوردی عمل شو دکتر باز اومد معاینه کرد گفت این ورم اا توی رحمت هم افتاده اول یه سانت بود الان یه سانت هم نیستی لگنت هم از ورم داره تنگ میشه از نظر من اورژانسی باید عمل شی دکتر زد اورژانسی ولی مامای بیمارستان نوشت سزارین به درخواست مادر اینجوری هم پول بیمارستان رو دادم هم هزینه پزشک رو دادم
دکتر گفت دهانه رحمت داره بخاطر ورمت تنگ شده از نظر من که اورژانسیه بریم واسه عمل مقاومت نکن
دیگه رفتم عمل کردم نی نی منم با سزارین به دنیا اومد🥲🥲🥲🥲🥲🥲

۶ پاسخ

بسلامتی زایمان کردی.😍

حالا اورژانسی شدی یا پول گرفتن ازت

چه مامای لاشی بوده که زده به در خواست خود مادر اخه بگو بی رحمی تا چه حد با این گرونی ها بفکر یکی هم باشید

سلام عزیزم. من دراصل اگزمادارم پوستم به خیلی چیزهاحساسه الان دوردهنمم اگزمازده شماعلایمت چی یود ترسیدم. منم اینجوری بشم

چقد شرایط حالت بد شده خداروشکر سالم نی نیتو بغل گرفتی ان شاءالله زدیشم خوب میشه نگران نباش

لایک کن بقیش بخونم

سوال های مرتبط

مامان دخملی💗👼🏻 مامان دخملی💗👼🏻 روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین خودخواسته1
خب دکتر گفت ساعت۶غذا بخور ساعت۱۲بیمارستان باش،اینو هم بگم من دو روز قبل سزارین مریض شدم سرما خوردم،خب من غذام رو خوردم همراه مامانم وشوهرم راهی بیمارستان شدم ساعت۹بیمارستان بودم،پذیرش شدم که بهم گفت خیلی زود اومدی نوبتت که ساعت۱۲هست ،گفت خب حالا برو زایشگاه اونجا منتظر باش من رفتم زایشگاه فهمیدن گفتن مریضی گفتم بله انژیوکت رو بهم زدن من همینجوری عرق میریختم تو کولر ها خب از اونجای که من تو کل بارداری ضربان قلبم بالا بود اونجا هم که گرفتن بالا بود حالا برا مریضی هم بدتر فشار روم بود فشارم رفت بالا همش زیر وبالا میشد۱۲/۸یه بار۱۳/۹خلاصه دیدن اینجوری با دکتر تماس گرفتن دکتر گفت دکتر قلب رو صدا بزنین بیاد پیشش دکتر خودش قرار بود ساعت۲بیاد،دکتر قلب اومد نوار قلب گرفتن با اینکه نباید چیزی میخوردم ولی دیگه خیلی صربان قلب بالا رفت دکتر قلب یک قرص ضداسترس همراه یک قلوب اب بهم دادن خوردم ،خب باز منظم همینجوری فشارم رو میگرفتن دیدن پایین نمیاد باز تماس گرفتن بادکتر ،یهو گفتن دکتر داره میاد همین الان میری اتاق عمل منو میگی یهو استرسم شدید تر شد سریع پاهام رو با باند بستن من رو بردن اتاق عمل در اتاق عمل دکتر نگاه به صورتم کرد گفت اینه مریض گفتن بله گفت زود ببرید داخل دکتر ساعت یک اومد بخاطر اینکه وضع من ابن بود خب تواتاق عمل دکتر بیهوشی فشار روگرفت که بالا بود دکتر میگفت خودت که میدونی سزارین خود خواستع هست گفتم بله دکتر هم خیلی ترسیده بود همه دورسرم جمع شده بود هل هلولکی دکتر بیهوشی گفت بیحسی براش انجام میدم خب رفتم رو تخت نسشتم دیدم همش مرد میاد
مامان خرسی🐻🍯 مامان خرسی🐻🍯 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان پارت ۲
این وضعیت ادامه داشت تا طرفای ساعت ۱۱، دردام خیلی شدید بود، اشکم دیگه داشت درمیومد، که یه ماماهه اومد معاینه کرد، تازه از ۲ سانت شده بودم نزدیک ۳🤦🏻‍♀️
همینجوری استرسم بیشتر میشد، طرفای ۱۱ و نیم بود که دکترم اومد برا سرکشی، در واقع این دکتر دکتری نبود که تحت نظرش بودم، فقط یکی از دکترای بیمارستان بود و به صورت خیلی اتفاقی دو روز قبل بستری شدنم ازش نامه بستری گرفته بودم، اومد معاینه ام کرد، موقعی که خواست بره بهش گفتم دکتر میتونم چند لحظه باهاتون صحبت کنم؟ گفت آره، دیگه ماماها رفتن بیرون، گفتم دکتر با توجه به وضعیتم زایمان طبیعی برام سخت میشه یا آسون؟ گفت نه آسون نمیشه، هم خروجی لگنت زیاد جالب نیست، هم حداقلش تا ۲۴ ساعت دیگه باید صبر کنی، گفتم دکتر میتونم سزارین کنم؟ گفت اگه مشکلی نداری با سزارین و هزینه اش تا طرفای ۱۲ و نیم بهم خبر بده بیام سزارینت کنم، دیگه منم با خانواده صحبت کردم، دکتر جدا از هزینه بیمارستان ۲۰ تومن گرفت که منو ببره برای سزارین، دیگه آماده شدم و ساعت ۱ رفتم اتاق‌عمل، سزارینمم با بی حسی بود، نیم ساعت هم نکشید که پسریه ما بدنیا اومد، اون لحظه دکتر یچیزی گفت که من روزی هزاربار خداروشکر میکنم که تصمیم گرفتم سزارین بشم، گفت ۳ دور بند ناف دور گردن بچه است، بعد فهمیدم که دلیل افت ضربان قلبش‌هم همین بوده، خدا میدونه اگه طبیعی بدنیا میومد چی میشد، و اینکه دوتا کیست تخمدان هم داشتم که همونجا تو اتاق عمل دکتر یکیشو درآورد😂
دلیل دردام تو معاینه ها همین کیست ها بودن، دیگه خلاصه ساعت ۳ شد و عمل تموم شد منتقل شدم ریکاوری و بعد هم بخش
ادامه تاپیک بعد...
مامان ایلیا پسرم💚 مامان ایلیا پسرم💚 ۲ ماهگی
خلاصه با هزار درد سوار ماشین شدم دو دیقه ای رسیدیم بیمارستان همین که دکتر معاینه کرد گفت تو خونریزی داری باید سریع بستری شی تحت نظر باشی آنقدر که حالم بد بود همه به من نگاه میکردن شوهرم زنگ زد گفت عزتی گفته الان وقت اورژانسی ندارم منم به ناچار بستری شدم با یک سانت و سرم فشار آنقدر درد داشتم خودمو داشتم میکشم میگفتم ولم کنید برم خونه ساعت سه ظهر یک سانت و نیم شده بودم اصلا هیچ تغییری نمیکردم فقط با معاینه خیلی حالم بد بود میگفتم همش درد یک سانت اینه فول شم چه کار کنممممم
ساعت ۹ شب ۳ سانت شم نمیدونید این ساعت ها برای من سال ها گذشت گوشی هم نداشتم بگم بیاید منو ببرید من نمیخوام زایمان کنم ماما همراهم که توی ۳ سانت اومد پیشم یه ورزش سجده داد بهمگفت هم زمان باسنت رو چپ و راست کن شاید باورتون نشه سریع پنج سانت شدم دکتر اومد معاینه کرد گفت کله بچه یه خورده کجه یه پاشو بالا نگه دارید من یه نیم ساعت پام بالا بود میخواستن بیان اپیدورال کنن دکتر اومد دوباره معاینه کرد گفت بی‌حسی نمیخواد فول شدی
منم وقتی دردم میومد فقط زور های خوب میزدم
مامان فاطمه سدنا ✨️ مامان فاطمه سدنا ✨️ ۱ ماهگی
ب رسم گهواره منم بیام از تجربه زایمانم بگم
#1
خبببب من یک هفته و نیم قبلش رفتم پیش دکترم یک سانت بودم و اصلا دهانه رحمم نرم نبود و سر بچه توی لگن نبود گفت پاشو برو رابطه زیاد داشته باش و ورزش کن و دوش آب گرم بگیر
خلاصه رفتم و هرچی گفته بود عمل کردم به اضافه پیاده روی ، یک هفته بود که پیاده روی و بقیه کارهایی ک مؤثره شروع کرده بودم
از روز سه شنبه ۳ مهر ترشحات سفت و ژله ای و کشدار داشتم این ترشحات دو روز ادامه داشت تا پنجشنبه ۵ مهر دیگه کامل قطع شد ولی ترشحات آبکی و سفید زیاد داشتم دیگه این ترشحات تا جمعه ادامه دار بود این وسط رابطه و دوش آب گرم و ورزش هم داشتم ، علاوه بر ترشحات از پنجشنبه شب تقریبا ی درد و انقباض نامنظم اومده بود سراغم ولی جوری نبود ک برم بیمارستان، جمعه ۶ مهر شد و درد ها ادامه داشت ولی شدتش ی خورده بیشتر شده بود به شوهرم‌گفتم بریم بیمارستان ببینم‌چند سانتم ، ناهار خوردیم و ساعت ۱ و نیم اینا رفتیم بیمارستان بخش تریاژ مامایی و به ماما از ترشحات و دردام گفتم
گفت برو بخواب معاینه ات کنم ،معاینه کرد گفت ۲ سانت تقریبا ۳ سانت هستی ،ان اس تی رفت ازم چنتا درد رو ثبت کرد ولی خب چون دخملی زیاد تکون میخورد نمیتونست خوب ان اس تی بگیره
زنگ زد به دکتر کشیک دکتر گفت خودم میام بالاسرش اومد معاینه ام کرد فشارمم گرفت بالا بود
گفت بستری کن دو سانت خوبیه و فشارش هم بالاست
خلاصه تا کارای بستری رو شوهرم انجام داد و رفتیم بالا و از شوهرم و بچه هام خداحافظی کردم و رفتم توی اتاق توی زایشگاه و لباس عوض کردم ساعت شد ۳ و نیم عصر ،مامای زایشگاه اومد معاینه کرد ۳ سانت خوب بودم
دیگه همینجوری من دراز کشیده بودم رو تخت تا دهانه رحمم باز شه ،امپول هم زدن برا باز شدن دهانه رحمم
مامان هامین❤️ مامان هامین❤️ ۶ ماهگی
خب بیاید بگم از تجریه سزارین
شنبه یکم اردیبهشت ۳۷ هفته و ۶ روز میشدم چون دیابتی بودم گفته بودن ۳۸ ختم بارداریه چون بچه بریچ بود باید سزارین میشدم دکتر که پیشش میرفتم فقط بیمارستان خصوصی بود ولی من میخواستم بیمارستان تامین اجتماعی برم،واسه همین شنبه بدون هیچ دردی با شوهرم رفتیم بیمارستان که یه ان اس تی بگیرن و دقیقا ببینم چند شنبه برای زایمان برم بهتره،،هیچی دیگه پاشیدیم رفتیم همینکه مدارکامو دید گفت بخواب معاینت کنم یکم مقاومت کردم گفتم بچه بریچه ولی قبول نکرد خوابیدم معاینه کرد سریع زنگ زد دکتر اومد به دکتر گفت سه سانته ولی با پاعه ،دستم به سرش نمیخوره😑دوباره دکتر خودش معاینه کرد گفت اره با پاعه امادش کنید واسه سه ساعت دیگه بره اتاق عمل،،من هنگ بودم کلا😑کارامو انجام دادن و خواستم دسشویی برم نزاشتن گفتن خطر داره دهانه رحمت بازه ولی من اصلا دردی نداشتم،،سرم بهم وصل ‌کردن،سوند وصل کرد یه حس سوزش مضخرفی داشت امادم که کردم با ویلچر بردن اتاق عمل
مامان ترنم مامان ترنم روزهای ابتدایی تولد
سلام خانما من اومدم با تجربه زایمانم
سشنبه صبح رفتم بیمارستان که بستری بشم برای تزریق آمپول فشار چون دکترم بهم ختم بارداری به علت رشد کمه بچه داده بود ساعت ۷ نیم بستری شدم ۸ تزریق شروع شد اولش دردش اصلا خیلی قابل تحمل بود و یه ساعت بعدش دردا شدید شد من هنوز تازه یه سانت باز بودم دخترا شده باشه پول قرض بگیرید ولی بیمارستان دولتی نریددددددد شیفت عوض شد یکی از ماما ها به دکترم گفت کخ اگه من تا پایان شیفتم ۵ سانت بکنم تشویقی بهم میدی دکترم گفت آره و عذاب من شروع شد و بهم ورزش نمی‌داد فقط معاینه می‌کرد دردام خیلی بیشتر شده بود ولی شکمم بالاش سفت پایین شل بود دیگه اخرای شیفتش بود که اومد گفت دکتر گفته کیس ابتو باید پاره کنم کیسه آبم رو پاره کردن که ببین بچه مدفوع نکرده باشه دردام هی بدتر میشد نه بهم اپیدورال میدادن و نه من پیشرفت آنچنانی داشتم و هرچی به دکترم میگفتم توروخدا سزارین کن میگفت بچت کوچیکه میتونی دیگه تا ساعت ۸ نیم من مرگ جلو چشمم دیدم که شکمم سفته و فشار میاد به لگنم و خونریزی داشتم ماما اومد گفت فشار نیار که رحمت پاره میشه گفتم بخدا خودش فشار میاد نوار قلب گرفت گفت قلب بچمم افت کرده که چون دکترم نبود کاری براش پیش اومده منو سپرده بود دست یه دکتر دیگه که زنگ بزنن به دکتر دوم
مامان باران و برکه مامان باران و برکه ۳ ماهگی
مامان امیر علی مامان امیر علی روزهای ابتدایی تولد
بعد اومدن معاینه کردن گفتن ۸ سانت و نیمی دختر خیلی خب تحمل کردی تحمل کن تا دوسه ساعت بچه بغلته من یکم هم صبر کردم ولی خیلی بد بود گفتن دکتر داره میاد بعد اینکه دکتر اومد ساعت شد ۲ اومد معاینه کرد گفت ۶ سانتی در حالی که پرستار ها گفته بودن ۸ سانت و نیم هستی بعد گفت تا فردا صبح ساعت ۸ ۹ زایمان می‌کنی که دیگه شوهرم گفت ن خانم دکتر زود ببریدش اتاق عمل زنم داره میمیره از درد خلاصه منو حاضر کردن با کلی گریه و زاری بردن اتاق عمل دیگه داشتم رسما میمیردم از درد ساعت ۲ و ۱۰ دقیقه بود التماس میکردم زود آمپول رو بزنین بی حس بشم وای من دارم میمیرم و اینا کسی جواب نمی‌داد تا اینکه ساعت ۲ ونیم شد آوردن آمپول رو از کمرم زدن از سینه هام به پایین کلا بی حس بودم چیزی نمی‌فهمیدم تا اینکه شنیدم دکتر گفت گل پسرتم به دنیا اومد مبارکت باشه دیگه تموم دردام یادم رفت زود حاضر کردنش آوردنش گذاشتن رو سینم بردن اتاق ریکاوری پرونده تشکیل دادن بعد بردن به بخش اینم از زایمان من
گفتنش نوشتنش خیلی راحته و من اصلا استرس نداشتم موقع رفتن به بیمارستان میگفتم که میتونم و اینا ولی واقعا برام سخت بود اونم چون رحمم دیر باز میشد
یه نفر هم از صبح ساعت ۸ اومده بود بعد از ظهر ساعت ۴ و نیم زایمان کرد دادن به بخش
مونده به بدن من که نتونستم سزارین برام واقعا عالی بود
مامان نخود مامان نخود ۶ ماهگی
تجربه زایمان
من پریروز سونو بیوفیزیکال دادم تنفس نمره نگرفت بردم زایشگاه گفتن ان اس تی خوبه چیزی نیست ولی گفتم زنگ بزن دکترم زنگ زدن دکتر گفت براش تکرار سونو بنویسید بفرستید اینسری زد حرکت نمره نگرفت برگشتم زایشگاه دکتر گفت بستری کنید برا زایمان بستری شدم گفتن سزارین اصلا نداریم اختیاری قبول نمی‌کنیم
دیگه بستری شدم معاینه کردن کاملا بسته بود
سروم زدن و آمپول فشار نزدیک دوساعتی موندن نه درد داشتم نه باز شدم گفتن ببرن سزارین که من گفتم با دکتر شیفت عمل نمیشم با دکتر خودم عمل شدم و موقع زایمان متوجه بندناف دور گردن بچه شد
خلاصه ساعت سه و چهلدوپپنج دقیقه ظهر پسرم به دنیا اومد خداروشکرر و من تو اتاق عمل فقط گریه میکردم و خداروشکر میکردم
از سوند براتون بگم درد آنچنان بدی ندارد و یه لحظس
تو اتاق عمل هیچ دردی متوجه نمیشین من تا چهار پنج ساعت بعدش هم هیچ دردی نداشتم و بعد هم باز جای عمل درد نمی‌کرد به خاطر زیاد به پشت خوابیدن کمردرد خیلی شدیدی گرفتم و کمردرد اذیتم کرد که با اولین راه رفتن از بین رفت ولی خب بعدش درد جای عمل یه مقدار داشتم که با شیاف خوب بود قابل تحمل بود فقط یکم راه رفتن درد داره الان هم بیشتر سوزش جای عمل دارم تا درد
و از فشار دادن شکم بگم که شکم منو سه بار فشار دادن که یه بار تو اتاق عمل و دوبار تو‌ریکاوری که هرسه بار بی حس بودم و متوجه نشدم
همینا فعلا تو‌ ذهنم بود