بعد اومدن معاینه کردن گفتن ۸ سانت و نیمی دختر خیلی خب تحمل کردی تحمل کن تا دوسه ساعت بچه بغلته من یکم هم صبر کردم ولی خیلی بد بود گفتن دکتر داره میاد بعد اینکه دکتر اومد ساعت شد ۲ اومد معاینه کرد گفت ۶ سانتی در حالی که پرستار ها گفته بودن ۸ سانت و نیم هستی بعد گفت تا فردا صبح ساعت ۸ ۹ زایمان می‌کنی که دیگه شوهرم گفت ن خانم دکتر زود ببریدش اتاق عمل زنم داره میمیره از درد خلاصه منو حاضر کردن با کلی گریه و زاری بردن اتاق عمل دیگه داشتم رسما میمیردم از درد ساعت ۲ و ۱۰ دقیقه بود التماس میکردم زود آمپول رو بزنین بی حس بشم وای من دارم میمیرم و اینا کسی جواب نمی‌داد تا اینکه ساعت ۲ ونیم شد آوردن آمپول رو از کمرم زدن از سینه هام به پایین کلا بی حس بودم چیزی نمی‌فهمیدم تا اینکه شنیدم دکتر گفت گل پسرتم به دنیا اومد مبارکت باشه دیگه تموم دردام یادم رفت زود حاضر کردنش آوردنش گذاشتن رو سینم بردن اتاق ریکاوری پرونده تشکیل دادن بعد بردن به بخش اینم از زایمان من
گفتنش نوشتنش خیلی راحته و من اصلا استرس نداشتم موقع رفتن به بیمارستان میگفتم که میتونم و اینا ولی واقعا برام سخت بود اونم چون رحمم دیر باز میشد
یه نفر هم از صبح ساعت ۸ اومده بود بعد از ظهر ساعت ۴ و نیم زایمان کرد دادن به بخش
مونده به بدن من که نتونستم سزارین برام واقعا عالی بود

۱۸ پاسخ

این همه به دکتر پول بدی آخر سر میاد فقط 🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️

عزیزم دکترت کی بود

دیدی گفتم سزارین عالیهههههه

یاد خودم افتادم خدا کنه این یکی سزارین باشه

قبل زایمان ورزش پیاده روی اینا کردی یا نع؟؟

وایی چقدر اذیت شدی ..😕
فک کنم وقت زایمانت نشده بوده .فقط اون زنجبیلی که رو کمرت گذاشتی باعث شده کیسه ات سوراخ شه..

چرا دکترا اینقدر دیر میان بالاسر آدم ؟؟ مانا همراه داشتی ؟؟

الان هزینه سزارین اختیاری ازت گرفتن؟

سزارین عالیههههههه

این همه درد بکشی بعدش سزا شی خیلی سخته😭

همه اینا درد داشتن برات ؟

سوند هم گذاشتن برات؟ بعد میگن ماساژ رحمی رو بعد اینکه بی حسی رفت میان ماساژ میدن راسته ؟

نهایت سزارین شدی؟!

انشاالله خدا نینی تو حفظ کنه برات
ماهم زایمان راحتی داشته باشیم درد کشیدنمون به نتیجه برسه طول نکشه خوش زا باشیم خلاصه
بلند بگو الهی آمین🥲🚶

خدارشکر ک تموم شد و گل پسرت بغلته خدا حفظتون کنه

بله منم مثل شما توان طبیعی نداشتم همون اول سز شدم ب سلامتی گلم

عشقم جدی سزارین راحت بود ؟؟منم سزارینم

عزیزم میشه بگی طول سرویکست چند بود آنومالی و هفته های بالاتر

سوال های مرتبط

مامان جوجو مامان جوجو ۳ ماهگی
پارت ۲ زایمان طبیعی 🥲
همون ماما ساعت ۹ اومد آمپول فشارمو زد تا ۹ و ربع دردام کم کم خیلی خفیف شروع شد اولاش دردام هر ۱۰ دقیقه یکبار بود بعدش ساعت ۱۰ معاینه شدم یک سانت و نیم بودم و دردم هر ۵ دقیقه یکبار شد تا ساعت ۱۱ ۲ سانت شدم و دردام هر ۲ دقیقه یا ۳ دقیقه بود دیگه تا ساعت ۱۲ دردام اصلا مکثی نداشتن و اومدن معاینه کردن گفتن ۲ سانت تحت فشاره آمپول فشار خاموش کردن و گفتن دیگ از الان به بعد فقط دردای خودته ساعت یه ربع به ۲ بود ک بازم معاینه شدم البته درد شدید داشتم و ۳ سانت بودم دیگه دردام هی بیشتر می‌شد ساعت ۲ و ۴۰ دقیقه بود صداشون زدم گفتم من درخواست ماما همراه میخام دیگه تحمل این همه درد ندارم و بازم معاینه شدم ۵ سانت باز بودم ک گفتن هزینه الکی نده تا یه ساعت دیگه زایمان میکنی نصف راه اومدی و کیسه آبم رو ترکیدن واسم ولی بعد از هر معاینه من خونریزی داشتم
ساعت ۴ و نیم من احساس مدفوع داشتم میخواستم برم دستشویی ولی گفتن رو تخت کار خودتو بکن لگن درد شدید داشتم وقتی دردم میگربت تمام بدنم به لرزش میوفتاد بعد ساعت ۴ و ۴۵ دقیقه شب واسم گاز بی حسی آوردن ک بتونم درد تحمل کنم و معاینه شدم ۹ سانت بودم تو همین لحظه فهمیدن صدا قلب بچه ام اف کرده زود اکسیژن بهم وصل کردن و گفتن نفس عمیق بکش تا اینکه صدا قلب بچه ام درست شد
ادامه پارت بعدی🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️
مامان امیر علی مامان امیر علی ۱ ماهگی
پارت ۳
انگار اصلا آمپول بی حسی نزده بودن خیلی بد بود دردام غیر قابل گفتنه نمیشه توصیفش کرد
بعد من کم کم دیگه نمیتونستم تحمل کنم هی نفس عمیق می‌کشیدم چیزی نمکیفتم ولی دیگه ساعت شد ۱۲ ونیم داشتم گربه میکردم التماس میکردم نمی‌خوام ببرین سزارین میومدن هی معاینه میکردن میگفتن ۷ سانتی دیگه کم مونده تحمل کن امیدوار میشدم که دارم زود زود باز میشم بعد دیگه ساعت ۱ ونیم داشتم گریه میکردم خودمو به اینور و اونور میکوبیدم ولی متاسفانه دردام کمتر که هیچ بدتر میشدن اومدن معاینه کردم گفتن ۸ سانت و نیم هستی تحمل کن ولی من انقد درد داشتم که میگفتم تروخدا ببرین سزارین یه حرفم گوش نمیدادن دیگه ولی شوهرم تا دید خیلی درد دارم و نمیتونم رف گفت دکتر بیاد معاینه کنه اگه پیشرفتی داشت بمونه نداشت ببره سزارین دیگه تا دکتر بیاد ساعت شد ۲ شب من دیگه اصن نمیتونستم میگفتن می‌خوایی پاشو راه برو میگفتم ن نمیتونم میگفتن بشین میگفتم ن میگفتن دراز بکش نمیتونستم
مامان ملکا مامان ملکا ۱ ماهگی
خاطره زایمان:
۳۹هفته و ۴روز بودم صب از خاب که بیدارم شدم اندازه دوتا کف دست دیدم شلوارم خیس شده بعد یه نوار گزاشتم هر چی راه رفتم دیگه نیومد به مامانم گفتم بعد با مامانم رفتیم بهداشت ساعت دوازده اونجا گفتن به احتمال خیلی زیاد کیسه اب باشه یه نامه داد برای زایشگاه تا اومدیم خونه و رفتیم زایشگاه شد ساعت دو تا تشکیل پرونده دادن شد ساعت دو نیم و رفتم قسمت زایشگاه و ان اس تی وصل کردن و معاینه کردن که دو سانت دهانه رحمم باز شده بود ساعت چهار بهم سرم وصل کردن و امپول فشار تزریق کردن ساعت ۴/۲۵ ظهر بود که دردام گرفت با فاصله دو دقیقه که بعد از یک ساعت دکتر اومد کیسه ابمو پاره کرد که دردام یکم بیشتر شد بعد از نیم ساعت ماما همراه اومد و باهم ورزش کردیم دردام زیاد بود ولی میتونستم تحمل کنم به ماما گفتم که اپیدورال تزریق کنن رفت به دکتر گفت دکتر هم گفت چند دقیقه وایستا کار دارم انجام بدم بیام معاینه کنم ببینم در چه حالی یه رب بعد اومد دید هشت سانت باز شدم گفت نیاز نیس میخاست که بره گفتم سر بچه رو حس کردم به دو سه تا زور زدم بچه اومد بیرون همه پرستارا تعجب میکردن که اینقد راحت و زود زایمان کنم
مامان کوروش🌓 مامان کوروش🌓 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی و سزارین
پارت چهار

خلاصه حرفی که ماما میتونست ساعت ۲ شب بهم بگه و به زجرای من پایان بده،ساعت ۵ زد و گفت نمیتونی زایمان کنی باید تماس بگیرم با دکتر و بری اتاق عمل..من ۶ ساعت درد بی وقفه کشیدمو حدود ۷ -۸ سانت باز شده بودم ولی هیچ……..از ساعت ۴ تا ۵ صبح فقط جیغ میکشیدمو زجه میزدم گاز رو هم ازم گرفته بودن و سزارین شدنم صد در صد بود..میگفتم حداقل یه چیزی به من بدید من دردم آروم بگیره.مرگ رو قشنگ حس‌میکردم اما اصن هیشکی براش مهم نبود.دکتر ساعت ۵ و بیست دقیقه اومد و خودشم یه معاینم کرد گفت این نمیتونه طبیعی زایمان کنه سریع ببریدش اتاق عمل تو‌ معاینه آخر دیگه از ته وجودم جیغ میکشیدم.واژنمو نمیدونم با چی شستشو دادن و یه درد شدید دیگه هم کشیدمو دیگه اومدن النگومو باند پیچی کردن و سوند وصل کردن و عین یه تیکه گوشت منو انداختن رو ویلچر و بردن سمت اتاق عمل.مامانمو مادر شوهرم و‌دیدم اون بیچاره هام گریه میکردن از جیغ های من و خانمی که منو میبرد سمت اتاق عمل همش بهم دلداری میداد غصه نخور الان تموم میشه دردات تو تلاشتو کردی نشد و ..هرکی تو بلوک زایمان نگام میکرد دلش برام میسوخت از حال و روزم،بعد زایمانم تا اومدم تو بخش یه خانومی اومد گفت خداروشکر که زایمان کردی من میدیدم چقد خون ازت رفت و چقد اذیتت کردن..رفتم اتاق عمل و التماس میکردم بهم یه چیزی بزنین دردام تموم شه،انقباضام تو‌اتاق عمل رسیده بود به ۲۰ ثانیه یکبار بازم بی شرفا میگفتن دکتر صبر کن شاید طبیعی زایمان کرد دکتر گفت این نمیتونه شرایطشو نداره...
مامان محمدجواد ومیراث مامان محمدجواد ومیراث ۸ ماهگی
پارت دوم
اتاق عمل نیم ساعتی طول کشید ، من چندثانیه حالت تهوع گرفتم فقط که سرم رو به پهلو کج کردن خوب شدم ، بعد از اتمام هم بچه رو اوردن دیدم و سریع من رو بردن ریکاوری و بچه رو بردن بخش نوزادان ، اون روز شلوغ بود و من تا سه ساعت توی ریکاوری موندم بعد از دو ساعت تونستم حرکت بدم کمی پاهامو ، یکمی سردم سد که بهشون گفتم و برام بخاری اوردن و خوب سد ، همونحا درخواست پمپ درد کردم ، دکترم بعد از یک ساعت اومد و معذرت خواهی کرد که میدونم درد داره اما به نغع خودته و رحممو فشار داد ابنجا واقعادرد داشت و حیغ کشیدم بعد از سه ساعت آوردن منو بردن بخش تو اتاقم و بچه رو هم بعد از نیم ساعت آوردن دردام داشت سروع میسد اما پرستارا زود زود سروم میزدن و شیاف میذاشتم و قابل تحمل بود سختیش این بود که نباید سروگردنمو تکون میدادم و نباید خرف میزدم تا ساعت هشت شب ، شب که شد دکتر گفت با نسکافه و چای شروع کنم و کاچی و سوپ هم خوردم و بهم کفتن باید راه برم فقط چند قدم اولش سخت بود و بعدش برام راحت شد
مامان جوجه مامان جوجه ۷ ماهگی
منم از تجربه زایمان طبیعیم بگم واستون


چن روزی بود هی درد داشتم هشتم رفتم بیمارستان گفت که رحمت بازه ولی چون ۳۶ هفته بودم گفت بستریت نمیکنیم تا یکم دیگه بمونه

یازدهم شبش رابطه داشتیم بعد ۱۰ دقیقه دردم گرفت
به زایمانم کمک کرد😂
بعد ی ساعتو نیم درد کشیدن رفتم بیمارستان معاینه کرد گفت ۴ فینگره بستریم کردن من از استرس نارس بودنش داشتم دق میکردم
تا صبح ساعت ۷و نیم که سرم فشار واسم وصل کردن درد طبیعی کشیدم بعد بازم دردام همون شکلی بود تا ساعت ۹ که کیسه ابمو پاره کردن هر نیم ساعت یبارم معاینه میکردن دیگه دردام وحشتناک بود خیلی غیر قابل تحمل بیمارستانو رو سرم گرفتم
ساعت ۱۰ و ۴۰ دقیقه بود حس میکردم داره میاد دکتر چک کرد گفت زور خوب بزنی میاد ساعت ۱۰ و ۵۰ دقیقه به دنیا اومد بخاطر زورای خوبی که زدم یدونه بخیه خوردم اونم دکتر گفت بخاطر اینکه شکلش بهم نخوره😜

اینم بگم میخواستم ماما بگیرم یهو شد نشد ماما بگیرم ایام عیدم بود
ولی واقعا بیمارستان کوثر خیلی عالی بود رسیدگیشون حرف نداشت:)
مامان ککل مامان ککل ۵ ماهگی
تجربه‌ی زایمان
من سزارین دوم بودم. به گفته‌ی دکتر از ساعت ۱۲ شب قبل ناشتا بودم. ساعت ۸/۵ شام سوپ خوردم(البته سه تا بشقاب)😁. ساعت یازده و نیم هم مخلوط شیر و سویق و شیره خوردم که تا فردا گرسنه نشم.
ساعت ۷ بیمارستان بودم و تا ۸ کارهای پذیرش رو انجام دادم. ۸/۱۵ سرم و سوند گرفتم.تا اومدن جواب ازمایش و دکتر یک ساعتی طول کشید و ۹/۵ رفتم اتاق عمل که ده دقیقه‌ای اونجا معطل شدم. خداروشکر اتاق عملم خوب بود و ساعت ۱۰ پسرکم به دنیا اومد. بهم نشونش دادن و بردن. یه ربع به یازده عملم تموم شد و رفتم ریکاوری. اونجا یکم لرز کردم که پتو انداختن. ۱۲/۵ رفتم بخش .‌ بچه رو اوردن و شیر دادن. از ساعت یک و نیم تقریبا درد هام شروع شد. پرسیدم چرا شیاف نمیدن که گفتن تو اتاق عمل گذاشتن و باید چند ساعت بگذره. یه نفر اومد و شکمم رو کمی فشار داد و معاینه کرد(کلا سه بار تاشب، چندتا فشار دریافت کردم) درد داشت ولی خب طوری نیست که ادم نفسش بره. تا چهار و نیم درد داشتم که شیاف گذاشتن و اروم شدم تا حدودی. پیچش شکم داشتم. انگار رحم داشت جمع میشد و فشار میاورد. ساعت ۸ شب، یه لیوان چایی خوردم و بعدش یه لیوان اب گلابی.
مامان هدیه الهی مامان هدیه الهی روزهای ابتدایی تولد
سلام بر همگی دوستان
منم زایمان کردم و بالاخره دخترگلیمو دیدم
هر چند سخت بود زایمان(چون هم درد طبیعی رو کشیدم هم سزارین شدم) اما ارزششو داشت
چهارشنبه صبح رفتم بستری شدم بهم سرم وصل کردن و قرص زیر زبونی گزاشتن برام که دردام شروع بشه
ساعت ۱٠ صبح بود که دردام شروع شد ساعت 12 معاینه شدم گفتن 2 سانتی باز رفتن ساعت 2 اومدن معاینه کردن گفتن شدی سه سانت
باز رفتن 4 اومدن معاینه کردن بدون اینکه چیزی بگن زدن کیسه آبمو پاره کردن بعدش درد برام غیر قابل تحمل شد گفتم من فقط باید برم سرویس بعد که رفتم دیدم کلی خون داره ازم میره اومدم بیرون دیدم ماما با سوند وایستاده منتظر من گفتم چی شده گفتن بچه مدفوع کرده باید هرچه سریع تر سزارین بشی گفتم مگه چند سانت باز بودم گفتن 4 سانت خلاصه منو بردن اتاق عمل حالا منم با کلی درد فقط تنها کسی که اسمش رو زبونم بود خدا بود و مامانم

ساعت 4 و نیم بود دکه رفتم اتاق عمل به محض اینکه دکترمو دیدم ترسم ریخت چون واقعا دکتر خوب و فوق العاده ای هستم خانم دکتر مریم زارع مودی و ساعت 5 بود که با دخترم از اتاق عمل بیرون اومدیم