۲۱ پاسخ

من بیدارم برخلاف هرشب چون امشب یه اتفاق بد افتاد هنوز درگیر اون اتفاقیم ،همسایه مردم ازارمون ساعت یک شب بالگد محکم میکوبید به درخونه اشون همسرم رفت بهش گفت یکم ارومتر نصف شبه اونم گفت خونه خودمونه دعواشد این همسایه یه سره درحال دعوا کردن و سروصدا هست اسیر شدیم زنگ زدیم ۱۱۰ هنوز خبری نیست

منم به سختی بچه هارو خوابوندم
لثه هاشون خیلی میخاره و اذیتن
در حال جیغ زدن و نق زدنن فقط

بچه من از درد لثه نمیخوابه هلاکم کردهههههه

من بچه هام خوابیدن خداروشکر کارم خیلی دارم ولی میترسم بیداربشن سحری درست کردم میترسم بخوابم خواب بمونم به همین خاطر بیدارم

سحری درست میکنم و آشپزخونه مراب میکنم

خب بچها نمیخوابن لباس شویی سوخته دارم غصه میخورم

به این علت😂😑

تصویر

منم همچنان در حال انجام کارای خونه انرژیم امشب صفره فردا خدا ب دادم برسه حس میکنم دارم میمیرم داغونم چرا

من بیدارم دخمل کوچیکم خواب نمیره شوهرمم تلوزیون روشن کرده داره فیلم فیلم میبینه 🥺

من دخترم خوابه خودم بی‌خوابم این داستان هرشب منه خواب ندارم 🤕

من سحری خوردم واسه این بیدارم😂

منم بجه هام خوابیدن خودم رفتم دوش گرفتم الانم اومدم زود بخوابم هم واسه سحری هم الان ترس بیدار شدن نیلا افتاده تو دلم

نمیخواابه خلم کرده خدا ب داد تو بدسه خدایی دوتا خیلییییی سختهههه

من بچم مریض میترسم از تبش🥹

مایکی داریم عزیزم از کتوکول افتادم شما حق داری خدا بهت قوت بده شبت بخیر

خداروشکر بچه من الان خوابید اینقدر ناله کرد از دندون درد

من مرض بی خوابی دارم

خدا قوت عزیزم پسرمنم خیلی موهامو میکشه 😂

عزیزم اشکالی نداره بچست دیگه

من پسرا خوابوندم دارم کارا خونم میکنم

من بچه هام خوابن، باید بخابم که ولی نمیدونم چرا دارم تو گوشی میچرخم

سوال های مرتبط

مامان دوقلو ها،🐣🫀🐣 مامان دوقلو ها،🐣🫀🐣 ۱۵ ماهگی
بعضی آدم ها چرا تبل تو خالی هستن حرف می زنن ها ولی بی فایده عمه ام رفته خونه مامانم عید دیدنی منم شانسی زنگ زدم به مامانم خواستم حالش رو بپرسم گفتش مهمون دارم عمه هات این جا هستن صداشون می آمد مامانم گفت سلام می رسونن می گن نامردی یه زنگ نمی زنی حال عمه هاتو بپرسی گفتم بده به حرفم برگشته عمه ام میگه راحت شدی دوتا رو یه جا آوردی دیگه راحتی دیگه فکر نمی کنی دغدغه بچه آوردن نداری ماشاالله بزرگ هم شدن تو دیگه ناله نداری میگه دخترم به بچه دوم حامله هست یه دخترم داره یک و نیم سالش شیر به شیر می شن فقط از دخترش ناله کرد فشار می کشه و اذیت میشه و با شکمش بچه رو می بره می شوره کم مونده زایمان کنه دخترش خیلی اذیت می‌کشه هی گفت و گفت درک حالم سخته بچه داشته باشی و باردار بشی سخته ولی هی گفت راحتی راحتی تو فکر نداری آنقدر حرس خوردم آخه تو مگه پیش منی من خودم نه ماه پدرم در آمد دوقلو بودم ۸ ماهه هم بعد زایمان الانم هم نخوابیدن چرا کسی درک حال آدم نیست همه به فکر خودشونن فقط به درد هایی که خودشون دارن رو می گن هوا این بچه ها رو نگه داشته بزرگ کرده هی خواستم بگم بزار دخترت زایمان کنه اون موقع حالش رو می پرسم دو تا بچه رو ببینم اعصابش می کشه من دوتا نوزاد یه جا بزرگ می کنم کار من سخت یا مال اون