۶ پاسخ

وقتي چيزي تو گلوي بچه گير ميكنه با سرعت عمل فراوون بچه رو سِر و ته كنين روي دستتون بلافاصله هرچي باشه ميپره بيرون .. اين كار خيلي تاثير داره سريع بچه رو خم كنين بسمت پايين بطوريكه راه گلوش صاف باشه

منم همینطوریم 😔😔😔😔😔

ترس نداره.این همه اتش نشان و پرستار و دکتر.تو هم فکر کن توی اون لحظه تنها راه نجاتش البته به جز خدا تو هستی.اینجوری کمکش میکنی

ازخدا بخاه هیچوقت تنهات نزاره هر لحظه هرثاتیه هردقیقه هر ساعت همراهت باشه بقیه اش حله

باید با مشاوری چیزی حلش کنی دیگه
پسر منم خیلی میپره گلوش. یعنی از تولد تا الان بگم بیست بار پریده دروغ نگفتم. یه بار شیش ماه بود من تنها بود قطره آد پرید من تمام روش هایی که بلد بودم انجام دادم اصلا نفسش برنمیگشت قشنک داشتم سکته میکردم رفتم تا تو راه پله خداروشکر بالا آورد و خوب شد. کلا لخظه ترسناکیه ولی نمیدونم بگم مثلا چه روشی باشه که بتونی خودتو کنترل کنی

این چ حرفیه اصلا ربطی ب عرضه نداره

سوال های مرتبط

مامان رایان مامان رایان ۲ سالگی
وااای اشتباه من رو نکنید یه وقت.
پیرو پست قبلی که به پسرم امروز انیمیشن دستشویی رفتن نشون دادم!
چشمتون روز بد نبینه باز داشتم پوشکش می کردم که مثل همیشه اذیت می کرد و نمی ذاشت و مدام شلوارکش رو می داد دستم و پوشک رو از دستم می گرفت پرت می کرد. البته این کار رو چند وقتی هست انجام می ده. خلاصه منم پیش شوهرم با یه آرامش خاصی براش توضیح دادم که الان نمی شه مامان جون هروقت گفتی پوپو و پی پی دارم و خودت نشستی رو پاتی بعد دیگه پوشک نمی کنم. در کمال ناباوری رفت جلو در حموم (فرنگی تو حمومه) اشاره و جیغ جیغ که من رو ببر اینجا.
منم گفتم الان که پاتی نخریدیم برات فردا بابات می خره می ریم. ایشونم خودش رفت داخل و با دست کوبید به فرنگی که یعنی پس این چیه!
من 🤪
شوهرم😅
پسرم🤨
خلاصه دیدم فایده نداره فرنگی رو در حالت بسته شستم و با دستمال تمیز خشک کردم بعد پسرک لجباز رو گذاشتم روش. اونم به شدت ذوق کرد.
حالا دیگه مگه میومد بیرون. جیشم نکرد ولی نیم ساعت اون تو نشسته بود روی فرنگی که درشم بسته بود🥺
شوهرمم تو سالن فقط بهمون می خندید. آخرشم کل دستام رو چنگولی کرد تا آوردمش بیرون. حالا فکر کنید دیگه چطور دوباره پوشک آوردم و پوشکش کردم!!! 😱
اینقدر گریه کرد و جیغ زد که قرار شد فردا صبح زود باباش یک عدد تبدیل فرنگی و یک عدد پاتی بخره و بیاره.
نتیجه اینکه اغلب اوقات اون چه که فکر می کنیم و برنامه می ریزیم نمی شه!
بچه ها واقعا قابل پیش بینی نیستن🤐
عکسم ربطی به ماجرا نداره. اولین شب یلدا با پسرک هست وقتی تقریبا نه ماهه بود.
چه زود بزرگ می شن و اذیتاشونم با خودشون بیشتر و بزرگ تر می شه! 😓