دیشب خواهر شوهرم دعوتمون کرده بود برای شام
پسر منم کمی شلوغ و یکجا نمیشینه همشونم میدونن که موقعیت بچم اینجوری .
بچه تا میخواست تکون بخوره شوهر خواهر شوهرم وای بچه شلوغه وای چجوری نگه میدارین بچه فلانه بچه بهمانه خواهر شوهرم خودش طالبی داد دست بچم من گفتم نده نمیفهمه می‌مالد اینور اونور نه چیزی نمیکنه پسرمم با بچه اونا رفت اتاق نگو مالیده به رو تختیشون خواهر شوهرم دیده برگشته اره روتختی رو ایهان کثیف کرد منم گفتم چند بار گفتم نده به روی ادم وایمیستین من میدونم خسیت بچمو شوهرش اره میگرفتی دا از دست بچه منم گفت اقا گرفتم بازم خانومت داد دست بچه ناراحتین بدین ببرم بدم بشورن چندین بار باز تیکه مینداخت وسط در باره بچه م منم دیگه صبرم لب ریز شود به بچه اونا تیکه انداختم برگشتم گفتم من بچه شلوغ دوس دارم دوس دارم تمام انرژی شو بریزه بیرون بچه کسل چه فایده مثل منگولا بشینه یه طرف بعدا عقدیی بشه .
مادر شوهرم هی وای چرا اونجوری گفتی الان ناراحت میشن گفتم بزرگ احترام خودشو نگه داره من نمیزارم روی بچه ام هر کسی یه مارکی بچسبونه حالا ببینه خودش خوشش میاد یکی بچه شو تحقیر بکنه
از شب تا الان سر دردم مریضم کردن رسما😖🥴🙂
ادم با خر یه جا بشینه با خانواده شوهر من یه جا نیفته

۲۲ پاسخ

بسیار از جوابت لذت بردم شیر مادر حلالت

عزیزم جوابت قشنگ بود ب نظرم با هرکی مث خودش وقتی اون ک عمه اس بردار زادش براش شیرین نیس شما ک دگ زنذایی هستی

خوب کردی. مال منم رفتن رو مخ ام که چرا دخترم اونارو تحویل نمیگیره بچم از همشون فراری هست میریم خونه هاشون بغل شون نمیره هی میگن چرا این اینجوره میگم بابا بچه است خب بمن چه... باورکن بچه هم حس میکنه محبتشون الکی هس عوضش عاشق دایی و خاله اش.

باز خوبه تحمل جواب دادن دارن
مال من گو خوری میکنن جواب بدمم من میشم آدم بده

ایول خوب جوابشو دادی چه عمه ایه که تحمل برادرزادشو نداره خوب کردی ....

خب چیزی نگفتن ک عصبی شدی دیونه
ایهانم شلوغه خیلی
مادرشوهرم طبقه پایین ماعه اصن نگه نمیداره ایهانو
ی بار بردم دادم دستش گفتم گریه کردم صدام نکن مبرم حموم نگه دار
رفتم بعد ی رب بم گف آدم گوه بخوره ولی ایهانو نگه نداره خیلی شلوغه
منم گفتم پسر باید شلوغ باشه میخوام چیکار بچه ای ک نتونه کاری کنه
اونم هی تیکه میندازه میگه فلانه بهماته منم اصن نمیرم پایین

خوب کردی از بچت دفاع کردی . کسی ک مهمون بچه دار دعوت میکنه فکرهمه چیشم باید بکنه . فدای سرش ک کثیف کرد. من بودم همون اول نمیموندم

دیگه بعضیا زبانی عمه وخالن ولی باطنی از صدتا دشمن بدترن
یه رو تختیه میشوریش دیگه مهم تر از برادر زادت که نیس

بچه شیطونه ینی سالمه این سن هر چی دستشون بدی می مالن همه جا و طبیعیه شمام تذکر دادی نده ولی اخرش جواب خوبی دادی

الان من بخاطرمشکلاتمون گفته بودم میخوام برم خونه بابام زیادمیمونم شوهرمم بیادبرنمیگردم شب مادرشوهرم برگشته میگه به پسرم نگفتم نرودنبال زنت نمیخوادبیاد یعنی ازاون فتنه هاست که خودشو توپوست بره قایم کرده

خانواده ی شوهرمنم همینجوری هستن زر زرو رواعصاب برو ادم دلش نمیخوادایناروببینه اصن

خوش به حال دختر من هرجا میرم .. میگیرمش همه میگن ای وای نگیرش بزار بچه راحت باشه .کلی زندگیشون به فنا میده خم به ابروشون نمیاره .زن دایی زن عمو اینا بمونه خونه فامیلی دور شوهر م میریم ..همه میگن بچه هست ولش کنم 🤣خانواده شوهرت اینگاری درکی از بچه ندارن ...

منم اونروز زنداییم گفت بچت فلان بهمان منم گفتم گوه خوردم اومدم خونتون دیگه عمرا پامو بزارم به داییم گفته غیر مستقیم منو فحش میداد

خوشه خودم که قهرم با خواهرشوهرم😂😂😂

چ‌جواب دندون شکنی

من‌دخترم‌تقریبا شیطونه خودم‌گفتم‌من عاشق بچه شیطونم خوشم‌نمیاد بشینه یه گوشه البته بگم‌این‌چند‌نفر همش میگن‌پسر شلوغ میشه دختر ساکت وا شادییییی کلافه نمیشی وایی شادی دهنت سرویسه که گفتم‌خودم‌دوست دارم‌ ساکت شدند مادرشوهراهم دختر و دامادشون هرچی بگه مهم نیس وا عروس چیزی نگه فقط زشته

وقتی میخوان اینجور کنن چرا دعوت میکنن .بخدا که خوب کردی .آدم وقتی چیزی نگه فکر میکنن خره

از قدیم گفتن
دعوت خواهر شوهر بی طمع نیست😅
اصلا بهترین کار دنیا رو کردی مگه آدم رو بچه اسم میزاره خو بچست دیگ اونا خواستن تربیت کردن تو رو ببرن زیر سوال گلم
یبار جوابشونو بده دیگه جرعت نکنن

صبوری میکردی عزیزم از قدیم میگن جواب ابلهان خاموشیس

وا چه بی فرهنگ.عزیزم خودتو ناراحت نکن.جایی که احترام بچه و خودتو نگه نمیدارن نرو اصلا عزیزم.

باریکلا خوب بهش گفتی
بعدم بگو هرکسی جنبه نداره دعوت نکنه بچه س دیگه شلوغ و شیطون

عزیزم کاملا حق با شماست ...اما فکر نمیکنی هر چقدر رفت و آمد نکنی تا خیلی از حرفها زده نشه و حرمت ها شکسته نشه بهتره 🙂🙂

سوال های مرتبط

مامان علی🧸 مامان علی🧸 ۱ سالگی
دیشب پریود شدم و اصلا نخوابیدم در حدی که با ژلوفن و دیکلوفناک یهخورده دردم اروم و خوابیدم
صبح با چشای پف کرده بیدار شدم از بس شب قبل گریه کرده بودم
به شوهرم گفتم مراقب علی باش یخورده من خسته م
برعکس هر روز که تا لنگ ظهر میخوابید پاشد لباساشو بپوشه بره مغازه ش که یه وقت مراقب بچه نباشه
بعد داشتم برا پسرم پنکیک درست میکردم گفتم مراقبش باش تا اماده ش کنم
بچه رو به امان خدا ول کرد پسرمم محکم رو کاشی لیز خورد افتاد بعد برگشته میگه مگه خودت مراقبش نیستی خب احمق من دارم صبحونه شو اماده میکنم
اینا به کنار وقتی بهش گفت بهش بده بخوره من دراز بکشم گفت بلد نیستم نمیدونم چطوری میخوره
کلا تو هیچکاری کمک نمیکنه هر چی ازش میخوام میگه بلد نیستم
من دیگه واقعا تنهایی از پس بچه م برنمیام خیلی شیطونه و همه کاراش با خودمه مدام هم گریه میکنه و یه چیزی میخواد
بابا فقط موقع غذا و خواب خونه س بقیهشو فراریه مبادا بچه رو بگیر
همشم تقصیر اون مادرشوهرمه وقتی بچه م کوچیک بود تا پسرش علی میگرفت زود میقاپیدش مبادا پسر نازنینش اذیت بشه
اینقدر ازش کفری ام دلم میخواد تیکه پاره ش کنم
هر یه مدت یه بار سر این موضوع دعوا داریم اصلا هم ادم نمیشه جالبه اون بود ‌که بچه میخواست اون وقت الان همش ازش فراریه