بیاین میخوام تجربه بارداری و زایمانمو بگم
اول لیانا
من ۲۱ خرداد ۴۰۰ رفتم خونه ی خودم بدون هیچ جشنی چون کرونا بود و اینا همینجوری رفتیم خونه ی خودمون
۲۵ خرداد پریود شدم و دیگه تعطیل🥲ینی چهار روز بعد ازدواج شروع بارداریم بود اینقدر عجله داشتیم😅
تا ۱۶ هفته نه سونو رفتم نه دکتر نه ازمایش هیچی فقط یه بی بی چک زدم دیدم مثبته و تمام. حتی بهداشت هم نرفتم
دیگه هفته ی شونزده زنگ زدم از دکتر نوبت گرفتم برام سونو و ازمایش نوشت اولین سونویی که رفتم جنسیتم بهم گفتن. هیچ کدوم از غربالگری هارو رو هم نرفتم نه ان تی نه انومالی
سونو بعدیمم ۳۴ هفته رفتم و تمام
۳۷ هفته که کامل شد شروع کردم به پیاده روی یه بار صبح یه بار عصر دوساعت پیاده روی میکردم اونم تند جوری که پاهام درد میگرفت
اخر شب هم شیاف گل مغربی میزاشتم و میخوابیدم
۳۷ هفته و پنج روز خونه ی مادرشوهرم بودیم دردام شروع شد
احساس میکردم شلوارم داره تو شکمم فرو میره رفتم تو اتاق درش اوردم همینجوری لخت تو اتاق راه میرفتم. یه اشتباهی هم کردم شام نخوردم موقع زایمان بدنم خیلی خالی کرد ضعف کرده بودم
دیگه تا ساعت یازده اونجا بودیم بعدم سوار موتور شدم خوش و خرم اومدم خونه یه دوش گرفتم دیدم دردام بهتر شد گفتم پس انقباض کاذب بوده گرفتم خوابیدم

۲۰ پاسخ

حالا من شدید درد داشتم اینا هم چهار نفری منو گرفته بودن تکون نخورم. گان بیمارستان هم از پشت کلا بازه چاک باسن همه چی ریخته بیرون یه ماما گیر داده بود تو اون وضعیت روسری سرم کنه که دکتر بیهوشی زلفای پریشون منو نبینه. منم که اینقدر پر پر زده بودم کلا یه قیافه ی بهم ریخته ایی داشتم که نگو روسری رو از ماما گرفتم پرت کردم گفتم دست از سرم بردار اون چاکو داره میبینه کار به موهای من نداره. دیگه دکتر بیهوشی اومد اول یه امپول بی حسی سطحی زد بعد امپول اپیدورال رو. تو مهره ی اولی که زد گفت این تهش مسدوده نمیشه باز کشید بیرون رو مهره ی پایین زد. درد نداشت ولی خیلی ترسناک بود چون بهم گفته بودن اگه تکون بخوری فلج میشی داشتم سکته میکردم. گفت حتی انگشت پاتم تکون نباید بدی.
امپول رو که زدن انگار کلا درد نداشتم. یهو همه اش رفت تونستم چند دقیقه استراحت کنم. تا نفسم جا اومد مامای شیفت اومد که یالا باید زور بزنی تا فول بشی. دستشو گذاشته بود سر دلم با هر انقباض میگفت زور بزن تا انقباض تموم میشد میگفت حالا نفس عمیق بکش بهم ابمیوه میداد چون ضعف کرده بودم سرم گیج میرفت. نیم ساعت اینجوری گذشت گفت فایده نداره روی دوزانو بشین یه زور محکم بزنی فولی میبرمت رو تخت زایمان. منم تا یه زور زدم فول شد گفت دیگه زور نزن ویلچر اوردن منو بردن رو تخت زایمان

اینم یادم اومد بگم
وقتی لیانا دنیا اومد نمیدونم تاثیر بی حسی بود یا ضعف یا درد من خنگ شده بودم. یکی از دانشجوها گفت دخترت خیلی خوشگله بوره چشماش رنگیه منم گیر داده بودم بهش برو بیرون شوهرمو صدا بزن اونو ببین تا بفهمی خوشگل کیه. هی میگفت نه من نمیتونم برم بیرون الان باز من اصرااااار که نه برو بگو فلانی تا بیاد ببینیش چقدر خوشگله😅الان یادم میاد دلم میخواد خودمو خفه کنم

ساعت دو شب یهو احساس کردم شوهرم افتاد روم. اخه خیلی غلت میزنه چندباری هم تاحالا له کرده منو البته قبل بارداری. با ترس بیدار شدم دیدم نه شوهرم اون طرف دیگه است نگو انقباض بوده من اینجوری حس کردم. دیگه بلند شدم زنگ زدم مامانم حاضر شد با بابام اومدن دونبالمون رفتیم بیمارستان. من این همه با موتور این طرف اون طرف رفتم کاریم نشد. همون شب تو ماشین بابام از یه سرعت گیر بد رد شد یه درد خیلی بدی کل شکممو گرفت انگار از جاش کنده شد. تا پامو از ماشین گذاشتم پایین تو بیمارستان کل کیسه اب خالی شد ریخت. دیگه مثل حلزونا یه خط اب پشت خودم کشیدم رفتم تا زایشگاه. اینقدرم درد داشتم گفتم الانه بزایم
رفتم رو تخت معاینه کرد گفت هنوز دو سانتی ولی چون کیسه اب پاره شده باید بستری شی🥲
منو بردن رو یه تخت ماما و دکتر اومدن خودشونو معرفی کردن دستگاها رو وصل کردن هر نیم ساعت دستگاه ان اس تی یه بوق میزد نمیدونم چی بود سریع ماما میومد وضعیت بچه و فشار منو چک میکرد ولی چیزی به من نمیگفت. از تخت هم نمیزاشتن بیام پایین. ساعت ۳ بستری شدم تا ده صبح شدم هفت سانت. دیگه نمیتونستم دردارو تحمل کنم پا میشدم رو تخت برپا هی ماما و دانشجوها دستامو میگرفتن به زور منو میخوابوندن باز دوباره بلند میشدم. یا میرفتم رو حالت سجده جیغ میزدم. از اخر دکتر اومد گفت یه بار دیگه اینقدر وول بخوری میبندمت به تخت
اومد معاینه کرد گفت بشین رو تخت بگم دکتر بیهوشی بیاد اپیدورال بزنه تا خودتو از این بالا ننداختی پایین

بازم یه ماما اومد کنارم دستشو گذاشته بود سر دلم اون مامای قبلی هم رفته بود پایین تخت. با اولین انقباض گفت حالا یه زور محکم بزم. اولی رو نتونستم گفت زور بزن وگرنه بچه گیر میکنه تو کاناله سریع باش. با زور دوم گفت سرش اومده یه زور دیگه بزنی شونه اش بیاد من میگیرم. دیگه نفسمو حبس کردم چنان زوری زدم که اصلا لازم نشد ماما بچه رو بکشه کلا پرید بیرون. تا بچه اومد بیرون همینجوری داغ و خیس و خونی گذاشتنش رو شکمم گفتن محکم بگیرش تا جفت بیاد البته خود ماما هم حواسش بود. به یک دقیقه نرسید جفت هم اومد بعدم ماما نشست اون وسط یه نیم ساعتی بخیه زد 🤣ولی کلا پنج تا بخیه داشتم یکی بالا چهارتا پایین. خیلی صحنه ی عجیبی بود یکی نشسته بود وسط پام دوخت و دوز میکرد یکی هم رفته بود برام ابمیوه اورده بود

کاش منم بتونم راحت مثل شما زایمان کنم چون خیلی تنهام مادرم فوت کرده مجبورم طبیعی زایمان کنم که سریع سرپا بشم

خدایگان آرامشی 👍👍😄
ایول

بارداری خوبی داری پس دومی هم راحت فقط سونو هات همیشه برو گاهی اولی بدون سونو هم سالم گاهی دومی دردسر

درد نداشتی چجوری میفهمیدی انقباضاتو؟

یعنی وقتی داشتم سرگذشت زایمانتو میخوندم با تک تک اعضای بدنم دردی که کشیدی رو حس کردم.. آخه منم بچه اولم طبیعی اوردم..کدوم بیمارستان رفتی واسه زایمان عزیزم؟

زایمان دوممو تو تاپیک بعدی میزارم اینجا کامنتا بالا پایین میشه

وای تو الان سومی هم طبیعی میخای بیاری
من چند روزع از ترس گریم میگیره دومی میخام طبیعی بیارم
تجربه دومی بگو

کدوم دکتر میری

😍😍😍😍

عزیزم درخواست میدی داشته باشمت..من پرم🥰

عزیزم خودت خواستی سه تا بچه پشت هم بیاری؟

فاصله بچه هات چند ساله؟ چون گفتی ۱۴۰۰ و الانم بارداری میپرسم

عزیزم چه باحال😄

بقیش پس

خوشبحالت بارداریت اینقد اسون بود من ک مردم تو مطب و سونو و بهداشت

بقیش😍

سوال های مرتبط

مامان سه‌تاجوجه‌طلایی مامان سه‌تاجوجه‌طلایی ۵ ماهگی
اینجا بارداری و زایمان آوینا رو میگم قاطی نشه
۱۴ اسفند ۴۰۰ لیانا دنیا اومد ۲۵ فروردین من پریود شدم بعدش ۲۵ اردیبهشت بعدشم ۲۵ خرداد و تمام. دقیقا شروع بارداری لیانا و آوینا تو یک روز بود.
برای آوینا بیشتر سونو و اینا رفتم ولی بازم غربالگری و اینا رو نه
۳۰ هفته که بودم درد داشتم رفتم دکتر گفت دهانه رحم یک سانت باز شده استراحت کن
ولی مگه میشد لیانا هنوز یک ساله نشده بود دیگه توکل به خدا ادامه دادم نسبتا هم استراحت میکردم گفتم اینم مثل خواهرش ۳۷ هفته دنیا میاد عجله داره ولی رفت تا ۳۹ هفته و پنج روز.۲۴ اسفند دیگه دیدم داره دیر میشه با شوهرم رفتیم کوهنوردی. بعدم اومدم خونه گفتم بزار یخچال فریزر رو بریزم بیرون تمییز کنم. تا یخچالا رو خالی کردم دردام شروع شد. چهارتیکه تمییز میکردم میزاشتم سرجاش مینشستم دردم کم بشه باز دوباره. تند تند تمییز کردم جمع کردم از خونه تکونیم فقط جارو برقی مونده بود اونم گفتم بکشم که تموم شه. چنان پر قدرت کشیدم گفتم دیگه امروز بزایم هر جوری هست. جارومو کشیدم تموم شد دردام غیب شد. گفتم ای بابا باز کاذب بوده. گرفتم خوابیدم تا ساعت ۱۲ شب دوباره دردام شروع شد. این دفعه خودمون ماشین داشتیم ساک لیانا رو برداشتم بردم گذاشتمش پیش مامانم با شوهرم رفتیم بیمارستان. منم درد خاصی نداشتم با خودم گفتم اون دفعه با اون همه درد اومدم دو سانت بود الان که برم هیچی بر میگردم خونه. تا رفتم رو تخت معاینه کرد گفت چهار سانتی بستری میشی. تا کارای بستری رو کردم و خوابیدم رو تخت شد ساعت یک شب
مامان امیرسام وآنیسا مامان امیرسام وآنیسا روزهای ابتدایی تولد
مامانا 😂 همه زایمان شون و تعریف کردن 🥹 منم زایمان پسرم و لحظه به لحظه اش یادمه هم مینویسیم برا یادگاری هم خیلی تکنیک ها شاید به دردتون خورد 😍
من ۱۸ سالم بود سر پسرم ماه آخر خیلی انقباض های الکی داشتم هی می‌گرفت و ول میکرد میرفتم بیمارستان میکفتن اینا ماه درد برید خونه من سه شنبه بود همین جوری نشسته بودم دیدم دوباره کمر درد پ انقباض اومده سراغ گفتم حالا این همه راه پاشم برم بیمارستان الکیه ساعت ۵ عصب بود دیدم نه انگار آروم نمیشم قشنگ منظم بود ده دقیقه ای می‌گرفت با دقیقه می‌گذشت باز می‌گرفت زیر کمر و دلم همزمان اینم بگم من از اول ماه نهم پیاده روی شروع کردم در حد یه ساعت با مامانم می‌رفتیم پیاده روی یه ساعت میشد شکمم هی سفت میشد تو پیاده روی و ترشح زیاد داشتم به نظرم پیاده روی خیلی تاثیر داره خیلی تو خونه هم اسکات میزدم کار زیاد انجام میدادم بشین و پاشو
پله رو نگفتم 😂 الکی تا بالا میرفتم میومدم پایین باز میرفتم باز میومدم اذیت میشدم ولی خب تو ماهم بودم میخواستم بدنم آماده باشه برا زایمان
ساعت پنج که دردم شروع شد پا شدم خونه رو جمع کردم یکم اسکات زدم دیدم ساعت هفت شد و همین جوری درد ها داره نزدیک میشه بهم
رفتم حموم و تمیز کاری انجام دادم 😁 تو حموم دردم آروم تر شده بود تو حموم ام یه چند باری ورزش کردم اومدم بیرون مامانم وسیله ها رو جمع کرد و با شوهرم رفتیم برا بیمارستان. اونجا که رفتیم از شانس کن انقد شلوغ بود که نگو
ادامه تاپیک بعدی 🥹