اینجا بارداری و زایمان آوینا رو میگم قاطی نشه
۱۴ اسفند ۴۰۰ لیانا دنیا اومد ۲۵ فروردین من پریود شدم بعدش ۲۵ اردیبهشت بعدشم ۲۵ خرداد و تمام. دقیقا شروع بارداری لیانا و آوینا تو یک روز بود.
برای آوینا بیشتر سونو و اینا رفتم ولی بازم غربالگری و اینا رو نه
۳۰ هفته که بودم درد داشتم رفتم دکتر گفت دهانه رحم یک سانت باز شده استراحت کن
ولی مگه میشد لیانا هنوز یک ساله نشده بود دیگه توکل به خدا ادامه دادم نسبتا هم استراحت میکردم گفتم اینم مثل خواهرش ۳۷ هفته دنیا میاد عجله داره ولی رفت تا ۳۹ هفته و پنج روز.۲۴ اسفند دیگه دیدم داره دیر میشه با شوهرم رفتیم کوهنوردی. بعدم اومدم خونه گفتم بزار یخچال فریزر رو بریزم بیرون تمییز کنم. تا یخچالا رو خالی کردم دردام شروع شد. چهارتیکه تمییز میکردم میزاشتم سرجاش مینشستم دردم کم بشه باز دوباره. تند تند تمییز کردم جمع کردم از خونه تکونیم فقط جارو برقی مونده بود اونم گفتم بکشم که تموم شه. چنان پر قدرت کشیدم گفتم دیگه امروز بزایم هر جوری هست. جارومو کشیدم تموم شد دردام غیب شد. گفتم ای بابا باز کاذب بوده. گرفتم خوابیدم تا ساعت ۱۲ شب دوباره دردام شروع شد. این دفعه خودمون ماشین داشتیم ساک لیانا رو برداشتم بردم گذاشتمش پیش مامانم با شوهرم رفتیم بیمارستان. منم درد خاصی نداشتم با خودم گفتم اون دفعه با اون همه درد اومدم دو سانت بود الان که برم هیچی بر میگردم خونه. تا رفتم رو تخت معاینه کرد گفت چهار سانتی بستری میشی. تا کارای بستری رو کردم و خوابیدم رو تخت شد ساعت یک شب

۶ پاسخ

تا ساعت دو گرفتم برای خودم خوابیدم درد هم نداشتم ماما هم نیومد برای معاینه. ساعت دو بیدار شدم ماما گفت اگه میتونی بیا راه برو ورزش کن. رفت یه توپ بزرگ اورد با اون ورزش کردم از لبه تخت گرفتم اسکات زدم کلی تو زایشگاه راه رفتم تا ساعت چهار ولی درد خاصی نداشتم ماما هم معاینه کرد گفت پنج سانتی هنوز. منم خسته بودم اساسی دیروزش از صبح کوهنوردی و خونه تکونی و اینا رفتم رو تخت گرفتم خوابیدم تا شش صبح. یهو ساعت شش دکتر شیفت اومد اخمالو بداخلاق که توکه درد نداری برای چی اومدی بیمارستان خونه تون میگرفتی میخوابیدی دیگه. معاینه کرد گفت خانم هفت سانتی چجوری درد نداری خوابیدی. گفتم بخدا درد ندارم چیکار کنم. ماما هم از پشت من دراومد گفت کلی ورزش کرد راه رفت دیگه خسته شد خوابید. دکتر گفت امپول فشار بزنین تا زایمان کنه . یه امپول تو پام زدن به پنج دقیقه دردام برگشت . سر نیم ساعت فول شدم گفتن بشین ویلچر بریم رو تخت زایمان. اونجا هم با زور اول آوینا دنیا اومد بدون هیچ بخیه ایی. با اینکه اوینا ۴۰۰ گرم از لیانا درشت تر بود. ساعت ۶.۵ امپول فشار زدن. ساعت ۷ فول شدم و ۷.۵ هم برگشته بودم رو تخت قبلیم با شکم خالی و همه چی تموم

کلا خوش زای عزیزم وگرنه من کل دنیا رو گشتم اخرشم ۵روز درد کشیدم هی هوون ۱ سانت بود 😂😂😂خدا کنه رو این دخملی خوب باشه زایمانم

خداکنه برا منم انقد راحت باشه

الان بچه سومته؟

عزیزم لایک کن ادامشو بخونم ❤️

عزیزم کدوم بیمارستان رفتب واسه بچه هات

سوال های مرتبط

مامان سه‌تاجوجه‌طلایی مامان سه‌تاجوجه‌طلایی ۵ ماهگی
بیاین میخوام تجربه بارداری و زایمانمو بگم
اول لیانا
من ۲۱ خرداد ۴۰۰ رفتم خونه ی خودم بدون هیچ جشنی چون کرونا بود و اینا همینجوری رفتیم خونه ی خودمون
۲۵ خرداد پریود شدم و دیگه تعطیل🥲ینی چهار روز بعد ازدواج شروع بارداریم بود اینقدر عجله داشتیم😅
تا ۱۶ هفته نه سونو رفتم نه دکتر نه ازمایش هیچی فقط یه بی بی چک زدم دیدم مثبته و تمام. حتی بهداشت هم نرفتم
دیگه هفته ی شونزده زنگ زدم از دکتر نوبت گرفتم برام سونو و ازمایش نوشت اولین سونویی که رفتم جنسیتم بهم گفتن. هیچ کدوم از غربالگری هارو رو هم نرفتم نه ان تی نه انومالی
سونو بعدیمم ۳۴ هفته رفتم و تمام
۳۷ هفته که کامل شد شروع کردم به پیاده روی یه بار صبح یه بار عصر دوساعت پیاده روی میکردم اونم تند جوری که پاهام درد میگرفت
اخر شب هم شیاف گل مغربی میزاشتم و میخوابیدم
۳۷ هفته و پنج روز خونه ی مادرشوهرم بودیم دردام شروع شد
احساس میکردم شلوارم داره تو شکمم فرو میره رفتم تو اتاق درش اوردم همینجوری لخت تو اتاق راه میرفتم. یه اشتباهی هم کردم شام نخوردم موقع زایمان بدنم خیلی خالی کرد ضعف کرده بودم
دیگه تا ساعت یازده اونجا بودیم بعدم سوار موتور شدم خوش و خرم اومدم خونه یه دوش گرفتم دیدم دردام بهتر شد گفتم پس انقباض کاذب بوده گرفتم خوابیدم
مامان گل پسرا،گل دختر مامان گل پسرا،گل دختر ۵ ماهگی
خاطره زایمان :
(قسمت اول)
سلام این خاطره زایمان اولمه گفتم تعریف کنم شاید به درد کسی بخوره و از استرس بعضی ها کم کنه☺

من تو بارداری اولم کلاسای تئوری زایمان رو بیمارستان صارم میرفتم تا ۲۰ هفته بعد از اون هم کلاسای ورزش بارداری و پیش خانم کرباسی رفتم که واقعا عالی بود.😊

از هفته ۳۳ دردای پریودی اومد سراغم و هربار پیش دکتر میرفتم میگفت طبیعی....
گذشت تا ۳۶ هفته و ۶ روز بودم از شب قبلش همون دردای پریودی اومد سراغم
ولی کمی بیشتر بود هم تعداد دفعات هم شدتش ولی اصلا جوری نبود که اذیت بشم یا فکرم پیش زایمان برم
فقط تا صبح نتونستم درست از درد بخوابم.
من وقت دکترم هفته ی بعدش بود اما صبح به شوهرم گفتم نره سرکار که بریم دکتر ویزیت شم.😁
ساعت ۱۲ ظهر رفتیم مطب دکتر و گفتم بین مریض اومدم و تا ساعت ۱:۳۰ معطل شدم.
وقتی رفتم دکتر گفتم دیشب درد داشتم گفت پس بزار معاینه ات کنم😯 منم چون اولین معاینه ام بود و خیلی ترس از معاینه داشتم کلی ترسیدم🤕
اما خداروشکر با کلی ژل معاینه کرد و اصلا درد نداشت 😊
وسط معاینه چشمای دکتر اینجوری شد (😳😳)
گفت الان درد نداری؟ گفتم اصلا از صبح‌درد نداشتم فقط دیشب درد داشتم.
نشست پشت میزش یه نسخه نوشت داد دستم با خنده گفت دختر ۵ سانتی برو بیمارستان تا من بیام 🤒🤒
این جمله رو که شنیدم یه دفعه استرس گرفتم چون اصلا منتظر زایمان نبودم.
دیگه من وسایلمم اماده کرده بودم رفتم خونه یه دوش سریع گرفتم و تند تند وسایلمو جمع کردم و رفتیم سمت بیمارستان
مامان امیرسام وآنیسا مامان امیرسام وآنیسا روزهای ابتدایی تولد
ادامه 😍❤️
انقد شلوغ بود بیمارستان یکی گفت چی شده گفتم خیلی درد دارم از ساعت پنج عصر تا حالا که دو ساعت شده درد ولم نمیکنه منظمم هست بخواب می‌خوام معاینه کنم 🤕 معاینه کرد ۳ سانت باز بود گفت بشین تا پرونده تشکیل بدیم بستری کنیم
من نشسته بودم یه گوشه به مامان های نگاه میکردم که هی میومدن و میرفتن باورتون نمیشه اون شب بیمارستان دیگه تخت خالی نداشت بخش زنان خیلی شلوغ بود بعد شیفت عوض شد یکیشون گفت تو چرا اینجا نشستی 😄 گفتم سه سانت بودم معاینه کرد دیدم زد زیر خنده 😐 سه سانت اگه یه سانت بودی ساکت میشستی فلانی اینو معاینه کن ببینم چند سانته 😳 موندم و آخه مگه مجبورم دروغ بگم زنیکه 😁
دوباره معاینه کرد در عرض نیم ساعت شده بودم ۴ سانت
گفت ۴ سانت بازه سریع بستری کنید
دیدم خندید گفت خوب صبوری همه دو سانت جیغ میزنن تعجب کردم هیچی نمیگی
خلاصه تا بیاد پرونده تشکیل بدن برا من ساعت ده شب شد
من تا اون موقعه که بستری بشم تو سالن راه میرفتم و نشستم غذا خوردم واقعا خاطره خوبی بود همه چی سر حوصله بود بعد دیگه ساعت ده بستری شدم دوباره معاینه کردن گفتن عالیه شش سانت بعد ماما خیلی مهربون بود گفت نوک سینه ها تو ماساژ بده تا سریع فول بشی نیازی به سوزن فشار نباشه من با اینکه تو اتاق بودم مامانمم پیشم بود با توپ ورزش میکردم 😂 یعنی بگم ورزش به خدا جوابه خیلی ام جوابه دیگه ترشحاتم شده بود صورتی و قهوه‌ای لزج .و دردم داشت خیلی نزدیک بهم میشد نفس کشیدن سخت بود ولی هر بار که حس میکردم نمیتونم دیگه یکم دراز می‌کشیدم نفس عمیق می‌کشیدم دوباره پامیشدم راه رفتن مامانم با روغن کمرم و ماساژ میداد همه چی خوب بود تا اینکه ساعت ۱۲ شب
مامان گل پسرا،گل دختر مامان گل پسرا،گل دختر ۵ ماهگی
خاطره زایمان
(قسمت دوم)
وارد بلوک زایمان شدم نامه دکتر و دادم به مامایی که اونجا بود گفت چند هفته ای گفتم ۳۶ و ۶ گفت پس چرا دکتر نامه بستری داده؟
گفتم چون ۵ سانت بودم ، پرستار گفت زود ممکنه بچه بره تو دستگاه😥
با شنیدن این حرف تمام ارامشی که به دست اورده بودم دوباره از دست دادم همه ی وجودم شد اضطراب و ناراحتی دیگه نفهمیدم چجوری لباسامو عوض کردم.😭
من ساعت ۳ بود که بستری شدم.
خداروشکر اجازه میدادن شوهرم کنارم باشه و بهش گفتم حق نداری از پیشم تکون بخوری😁
درخواست ماما همراه هم کردم که اومد بهم ورزشا رو میگفت و میرفت و من با شوهرم ورزش میکردم🤰🏻
ساعت ۴ و نیم بود که دکترم اومد، ازم پرسید هنوز درد نداری؟ گفتم نه . معاینه کرد گفت بین ۶و۷ای 😕 و از اتاق رفت بیرون
به ماما گفتم میخوام برم وان ، برام وان و آماده کرد و تا ساعت ۵ تو ان بودم. همش فکرم پیش بچه بود که مشکلی براش پیش نیاد به خاطر همین اصلا انرژی ورزش کردن نداشتم.
ساعت ۵ دوباره دکتر اومد معاینه کرد و گفت پیشرفتی نداشتی و بچه بالا به خاطر همین برام امپول فشار وصل کرد.
بهم گفت اگه اپیدورال میخوای الان میتونم برات انجام بدم که گفتم نه.
حدود ۱۰ دقیقه بعد از وصل کردن سرم تازه دردام شروع شد و هی بیشتر و بیشتر میشد 😣
اما هنوز قابل تحمل بود مخصوصا با ورزش و ماساژایی که ماما همراه انجام میداد دردا رفع میشد و یکی از چیزایی که خیلی کمکم میکرد تو دردا تکنیک های تنفس بود که واقعا کمک کننده بود و تسکین دهنده
مامان امیرسام وآنیسا مامان امیرسام وآنیسا روزهای ابتدایی تولد
مامانا 😂 همه زایمان شون و تعریف کردن 🥹 منم زایمان پسرم و لحظه به لحظه اش یادمه هم مینویسیم برا یادگاری هم خیلی تکنیک ها شاید به دردتون خورد 😍
من ۱۸ سالم بود سر پسرم ماه آخر خیلی انقباض های الکی داشتم هی می‌گرفت و ول میکرد میرفتم بیمارستان میکفتن اینا ماه درد برید خونه من سه شنبه بود همین جوری نشسته بودم دیدم دوباره کمر درد پ انقباض اومده سراغ گفتم حالا این همه راه پاشم برم بیمارستان الکیه ساعت ۵ عصب بود دیدم نه انگار آروم نمیشم قشنگ منظم بود ده دقیقه ای می‌گرفت با دقیقه می‌گذشت باز می‌گرفت زیر کمر و دلم همزمان اینم بگم من از اول ماه نهم پیاده روی شروع کردم در حد یه ساعت با مامانم می‌رفتیم پیاده روی یه ساعت میشد شکمم هی سفت میشد تو پیاده روی و ترشح زیاد داشتم به نظرم پیاده روی خیلی تاثیر داره خیلی تو خونه هم اسکات میزدم کار زیاد انجام میدادم بشین و پاشو
پله رو نگفتم 😂 الکی تا بالا میرفتم میومدم پایین باز میرفتم باز میومدم اذیت میشدم ولی خب تو ماهم بودم میخواستم بدنم آماده باشه برا زایمان
ساعت پنج که دردم شروع شد پا شدم خونه رو جمع کردم یکم اسکات زدم دیدم ساعت هفت شد و همین جوری درد ها داره نزدیک میشه بهم
رفتم حموم و تمیز کاری انجام دادم 😁 تو حموم دردم آروم تر شده بود تو حموم ام یه چند باری ورزش کردم اومدم بیرون مامانم وسیله ها رو جمع کرد و با شوهرم رفتیم برا بیمارستان. اونجا که رفتیم از شانس کن انقد شلوغ بود که نگو
ادامه تاپیک بعدی 🥹