تجربه زایمان ۲
بعد دیگه لباس عمل تنم کردن سوند وصل کردن زیاد درد نداشت ک میگن خیلی درد داره و اینا فقط بعدش کمی سوز میزنه ک عادی میشه براتون..
با همسرم خدافظی کردم و رفتم تو اتاق عمل دکترا همه اومدن و هی احوال پرسی میکردن بهم روحیه میدادن.بعد دکتر سوزن بی حسی زد تو کمرم ک خیلی استرسشو داشتم ولی اونم زیادی درد نداشت واقعا بعضیا میان یجوری تعریف میکنن خیلی می‌ترسیم
پاهام داشت سنگین میشد دکترا شروع کردن برا برش گفتم من هنوز میتونم پامو تکون بدم صب کنید گفتن تو اصلا درد و احساس نمیکنی و شروع کردن هیچی متوجه نمی‌شدم ک یدفع صدا آب خالی کردن اومد و حس کردم شکمم خالی شد و صدای گریه جوجمو شنیدم و زدم زیر گریه بعد آوردن پیشم و بوش کردم واقعا تا عمر دارم این بو یادم نمیره اصلا ی بوی بهشتی بهترین بویی بود ک استشمام کردم .
نینی رو بردن یدفع یجوری شدم کل بدنم می‌لرزید شدید بخیه ک زدن اومدن بلندم کردن و روی ی تخت دیگه گذاشتن الان نمی‌خوام ک کسی بترسه ولی وحشتناک ترین دردو داشتم وقتی داشتن میبردنم ریکاوری و اونجا ک لرز کرده بودم ی چیزی گذاشتن زیر پتوم ک باد گرم میزد حالم بهتر شد .ی خانم اومد ب شکمم فشار می‌آورد وحشتناک درد داشت😖😖😖دوبار این کارو انجام داد و رفت خیلی اه و ناله میکردم شوهرم اومد پیشم دستامو گرفت و گفت تحمل کن خوب میشی..
بعد بردنم تو بخش و شوهرم برام کارامو انجام میداد واقعا خیلی ممنونم ازش قدرشو میدونم ک اینقدر پا ب پام اومد و کمکم میکرد
دردام ی کم کمتر شد .خانم دکتر اومد و گفت چند ساعت دیگه سوند می‌کشیم و بلند شو راه برو ولی اگه ضعف و اینا داشتی شیرینی بخور وقتی بلند میشدم جلو چشمام سیاهی می‌رفت

۲ پاسخ

اخییی 🥲

عزیزم میشی از تجربه هات بگی مثلا خوراکت حین بارداری چی بود ک نی نی تپل شد؟؟

سوال های مرتبط

مامان مه لکاء مامان مه لکاء ۷ ماهگی
تجربه زایمان(سزارین)
من 37هفته نوبت سزارین داشتم برای اینکه فشار داشتم صبح رفتم بهداشت گفتن شکمت شله باید بری بیمارستان ان اس تی بدی خیلی نگران شدم شب ک شد رفتم بیمارستان برای ان اس تی ک گرفتن خداروشکر خوب بود دکترم اونجا بود نامه رو داد گف پسفردا صبح ساعت هشت بیا منم ساعت هشت صبح اماده شدم راهی بیمارستان شدم منو پذیرشم کردن لباسامو تنم کردم معاینم کردن ضربان نینی رو گرفتن فرستادنم زایشگاه اونجا انژیوکت وصلم کردن بعد رسید نوبت سوند ک ینی نگم چقد درد داشت خیلی خیلی اخه بی حس نبودم بشدت درد داشت سوندو ک وصل کردن تا نیم ساعت زایشگاه بودم تقریبن ساعت یازده بود منو بردن تو اتاق عمل ک اقای دکتر برای سوزن اسپینال یکم دیر کرد اونجا معتطل شدم خیلی استرس داشتم ترسیده بودم بعد دکتر اومد سوزنو زد سوزنه اصلن درد نداشت خانوم دکتر اومدن و شروع کردن ب عمل ک چار دیقه بعد نینی ب دنیا اومد شروع کرد ب گریه تا گریه کرد گفتم خدایا شکرت آوردن نشونم دادن بوسش کردم گرمای لپشو احساس کردم ی حس خیلی خوبی بود بعد بردنم ریکاوری اونجا لرز گرفتم تا نیم ساعت فقط لرزیدم نینیو اوردن یکم شیرش دادم هنوز درد نداشتم بی حس بودم بعد نینی رو بردن پیش باباش و مامان بزرگش منم بردن بخش ک تازه دردا شروع شد خیلی خیلی درد داشتم امپول مسکن زدم دوتا شیاف دیکلوفناک دوتا قرص نوافن اصلن اثری نداشت تموم شب درد کشیدم نخابیدم خابم نبرد بشدت برام سخت گذشت
مامان فندق مامان فندق ۶ ماهگی
تجربه زایمان پارت 3#
دکترم اومد و جلو دید منو بستن ب دکترم گفتم من هنوز میتونم پاهامو تکون بدم برا اینکه مطمن بشین بی حس شدم یکاری بکنید یوقت بی هوا نبرین گفت ن حواسم هست ولی وقتی داشتن شکممو برش میدادن متوجه شدم اما هیچ دردی نداشتم بعدشم دکتر سر دلمو فشار میداد و میگفت بیا بیرون دیگه فشار دکتر رو هم متوجه میشدم مدام ی خانومی بالا سرم میگفت چشماتو ببند حرف نزن ولی من همش یچی میگفتم یهو حس کردم چشام سیاهی میره و کل بدنم داره بی حس میشه ب خانومه گفتم یوقت نمیرم دکتر بی هوشی رو صدا زدن فشارم شده بود 4 سرمو همش میاوردم بالا و عق میزدم ولی خب خداراشکر بالا نیوردم بعدش یچی زدن فشارم اوکی شد و زیر سرمو اوردن بالاتر تو اون لحظه گفتن ک بچه بدنیا اومد وسالمه دخترخوشگلمو با پارچه پوشوندن واوردن جلو صورتم تا وقتی کار بخیه زدن و ماساژ دادن شکمم تموم بشه بچه کنارم بود بعدشم چندتا اقا اومدن منو از تخت اتاق عمل گذاشتن رو ی تخت دیگه و بردن اتاق ریکاوری اونجا پاهام بی حس بود ولی دلدرد داشتم اومدن ک ببرنم بیرون باز شکممو ماساژ دادن ک دردش زیاد نبود باز گذاشتنم رو ی تخت دیگه ک برم داخل بخش ی خانومی اومد شکممو ماساژ داد درد بدی داشتم و با داد زیاد ناله میکردم بعدشم بردنم تو بخش درد زیاد نداشتم و قابل تحمل بود شب وقتی شیفت عوض شد پرستار اومد شکممو باز ماساژ داد اونقد از درد جیغ و داد میکردم ولی فایده نداشت و محکم دستامو گرفته بودن خیلی لحظه بدی بود بعد اون شبچیاف استفاده کردم کلی گریه میکردمنصف شب هم اومدن سوند رو باز کردن ب هر سختی بود از تخت اومدم پایین راه رفتم
با همه سختیاش و درداش تجربه خوبی بود ♥️
امروزم پنجشنبه 21تیر 4روزه ک زایمان کردم خداراشکر حالم خوبه
مامان دو پرنسس💖👸 مامان دو پرنسس💖👸 ۸ ماهگی
سلام خانما اومدم از تجربه ی زایمانم بگم براتون 😍
فوق العاده دردش سخت بود و غیر قابل تحمل اما خداروشکر ک گذشت روز ۵ شنبه بود ک بیدار شدم از خواب ساعت ۱۱ ونیم صبح حس کردم یه دلپیچه تو شکمم و کمرمه گفتم بزار تایم بگیرم ببینم چطوریه دردام هر ۵ دقیقه میگرفت و شکمم سفت سفت میشد و ول میکرد دیدم ادامه داره ساکمو وسایلمو آماده کردم رفتم حموم و آماده شدم ک دردام خیلی زیاد شن اول آروم آروم بودن همینطور موندم تا ساعت ۸ شب ب شوهرم گفتم بریم زایشگاه دردام داره بیشتر میشه وقتی رفتیم گفتن بزار معاینه ات کنیم وقتی معاینه کردن گفتن هنوز دو سانتی با اون همه دردی ک داشتم فقط دوسانت بودم😢 بعد نوار قلب اینا گرفتن گفتن برو ما بستریت نمیکنیم تا ۴ سانت نشدی برو دردات خونه بکش خلاصه ک رفتم خونه تو نت خوندم پیاده روی خیلی خوبه هی راه میرفتم ساعت۳ شب دردام خیلی خیلی زیاد شد غیر قابل تحمل ب همسرم گفتم زود منو ببر داره میاد حس کردم خیلی اومد پایین و حس مدفوع داشتم زود رفتیم بیمارستان ساعت ۳ ونیم شده بود معاینه کردن گفتن ۵ سانتی دیگه گریه ام گرف با اون همه درد هنوز ۵ سانت بودم بستریم کردن و درد هی زیادتر و وحشتناک تر میشد شروع کردم جیغ زدن و داد و بیداد ساعت ۵ اومد چک کرد گف داری فول میشی یکم صبر کن بعد اومد پیش پاهام نشست و وسایل گذاشتن قیچی چراغ اینا یهو حس مدفوع داشتم با سوزش کمر فقط جیغ میزدم جیغ جیغ تا یهو ب دنیا اومد و دخترمو گذاشتن رو شکمم و تمام😍 بعدم بی حسی زد و بخیه برام زد اما خیلی درد داشت چون خوب بی حس نشده بود و هی شکمم فشار میداد میگف هنوز از تیکه های جفت مونده تو شکمت باید تمیز شی خیلی اذیتم کردن هر ده دقیقه می اومدن شکمم فشار میدادن که دردش مثل زایمان بود 😒
مامان 💙هامین💙 مامان 💙هامین💙 ۲ ماهگی
#پارت دوم تجربه سزارین ...
بعدش گفت دراز بکش بعد واسم اکسیژن زد و آمپول تهوع و ی پرده زدن جلو صورتم و آماده کردن براعمل دکتر اومد احوال پرسی کردمنم کم کم پاهام گرم شد و سنگین عمل شروع شد هیچی نفهمیدم حس خیلی خوبی بود من ت فکر این بودم ک نکنه تیغو بزنن بی حس نباشم دردم بگیره و گفتم من هنو میتونم انگشتاپامو تکون بدم صب کنید فعلاک صدای بچه اومد اون لحظه شیرین ترین لحظه بود برام اونقد ک قابل توصیف نبود حسش بچه رو از بالای سر نشونم دادن ولی چون ۳۶هفته و۵ روز ب دنیااومد ومشکل جفت داشتم وزنش ۱۷۰۰بود مستقیم بردن دستگاه شکمم فق یبار حین عمل فشاردادن ک اصلن نفهمیدم ی دستگاه هم وصل بود خون های اضافی شکممو باهاش کشیدن بیرون عمل ک تموم شدن بردن ریکاوری. هنو بی حس بودم بعد ی ربع یواش یواش دردام شروع شد ک حتی دردای بعد بی حسیم اونطور ک گفتن نبود مثل درد پریودی بود وقابل تحمل وبا شیاف قابل تحمله برای کسی ک حساسیت ب شیاف نداره واینم بگم سوند فق تا قبل آمپول بی حسی اذیتم کرد بعدش دیگه نفهمیدم تا شب ک درش آوردن بعد ریکاوری اومدم بخش توی بخش چن سری اومدن نگاه کردن ولی گفتن لازم نیس شکممو فشار ندادن واینم بگم من بخاطر حساسیت ب شیاف توی ریکاوری درخواست پمپ درد کردم ک خیلی کمکم کرد و واقعا سزارین برام خیلی آسون گذشت وهمون پمپ درد باعث شد راه رفتن اولم خیلی خیلی راحت باشه ودرد نکشم اینم خلاصه زایمانم در کل میگم بهتون خانمایی ک تو راهی دارین وانتخابتون سزارینه انتخاب خوبیه واصلن ترس وحشت نداره همه چی قابل کنترله
سوالی بود درخدمتم
مامان دخملی مامان دخملی ۴ ماهگی
پارت ۲
بعدش شکممو ماساز دادن جفت بیرون اومد و بخیه زدن دخترمم اوردن پیشم و من گفتم اخیش چقد چشاشش شبیه شوهرمه
چون شوهرم چشاشش درشت و کشیدس
خلاصه هر طور بود زایمان کردم ولی مشکلاتم از این ب بعد شروع شد
بردنم تو ی اتاق دیگه مامانم و‌مادر شوهرم اومدن پیشم.من بیچاره فک کردم زایمان کردم و‌ راحت شدم ولی خدا سر دشمنم نیاره.دو ساعت بعد زایمان ی درد عجیبی تو مقعدم احساس کردم ک لحظه ب لحظه بیشتر میشد ب ماما گفتم گفت بخاطر فشار زایمان یکم استراحت کن خوب میشی .یک ساعت دیگه گذشت ولی درد من ب طرز وحشتناکی داشت زیاد میشد و طوری ک درد زایمانم در مقابلش هیچ بود .فقط جیغ و هوار بود ک میکشیدم و اومدن معاینم کردن گفتن ی چیزی تو واژنته .اینجاها دیگه طبق گفته‌مامانم نیمه بیهوش بودم و زود بردنم سونوگرافی گفتن ک واژنم هماتوم اورده.بر اثر فشار زایمان ی رگ تو واژنم پاره شده و اندازه ی پرتقال باد کرده ک دردش کشنده بود.اینجاها دیگه خانوادم و همراهام ب جیغ و دادن افتادن ک ای داد دخترمون داره از دس‌میره و تمام فامیل میان بیمارستان 😭😭😭😭😭تجربه مرگ بود برام
مامان نیلا🩷 مامان نیلا🩷 ۲ ماهگی
تجربه سزارین اختیاری
من ۸ صبح رفتم بیمارستان ساعت ۱۲ ظهر منو بردن اتاق عمل. اول پرستار اومد بهم سرم وصل کرد و بهم توضیح میداد ک الان میخان چکار کنن بعد گفتن ک میخان سوند بزنن من خیلی میترسیدم ک گفتن اصلا متوجه نمیشی و باهام شوخی میکردن و بعد چند دقیقه ی ذره سوزش احساس کردم و اصلا درد نداشت اصلا نگران سوند نباشین بعد دکتر بیحسی اومد دو سه تا پرستار دستام و گردنمو گرفتن و دکتر بیحسی برام آمپول زد دردش نمیگم کم بود ولی اصلا غیر قابل تحمل نبود. بعد عملو شروع کردن و پنج دقیقه و بچه رو نشونم دادن و بهم ارامش بخش زدن منو از اتاق عمل با بچه بردن ریکاوری. یک ساعت داخل ریکاوری بودیم اونجا من لرز کردم ک پتو بهم دادن و بچه رو رو سینم گذاشتن بهش شیر دادم بعدش مارو بردن بخش. من پمپ درد داشتم دردی حس نمیکردم شیاف داخل بیمارستان استفادم نشد. ساعت ۱۲ شب اومدن گفتن اماده باش چنتا چایی عسل بخور ک باید راه بری . اول سوندم رو برداشتن ک من دردی حس نکردم بعد منو بلند کردن ک من چند بار پمپ درد رو فشار دادم از قبلش ک دردش زیاد نباشه بخاطر همین موقع راه رفتنم درد نداشتم. بعد رفتن سرویس رو تخت دراز کشیدم و تا صب دو دفه دیگ راه رفتم و خودم سرویس رفتم صبح برام صبحانه ی دونه بیسکوئت اوردن و گفتن شکمت اگ کار کرد بهمون بگو ک شکم من تا ظهر کار نکرد و من چون خیلی خسته شده بودم وقتی دکتر اومد گفتم شکمم کار کرده و گف پس مرخصی. ساعت دو و نیم ظهر مرخص شدم.
پمپ درد خیلی خوب بود.
دردای من تو خونه تا ب الان که ۳ روز گذشته با شیاف قابل تحمله.
مامان 💙آرسام🩵 مامان 💙آرسام🩵 روزهای ابتدایی تولد
#زایمان سزارین
پارت ۲
نفر اول رفتم اتاق عمل از در ک رفتم تو دیدم چند تا خانم نسبتن کم سن اونجا بودن و ی خانم نسبت ب بقیه کامل سن تر هم اونجا بود ک داشتن وسایلو عمل آماده میکردن چون سوند داشتم نمیتونستم خوب راه برم و ازیت بودم کمکم کردن برم رو تخت انقدر مهربون خوش برخورد با ادب با شخصیت بودن ک واقعا هرچی از خوب بودنشون بگم کم گفتم واقعا عاااالی بودن.سعی میکردن باهام صحبت کنن ک استرس نداشته باشم
خلاصه دستگاهارو وصل کردن و دکتر بی هوشیو صدا کردن اومد رفتم لبه تخت نشستم دوتا از خانما یکی اومد جلو شونهامو گرفت ک تکون نخورم یکی دیگشونم دستامو گرفتن گفت اگر ترسیدی یا دردت اومد دستامو محکم فشار بده دکتر آمپولو زد اصلا درد نداشت انقد دکتر خوب و مهربونی بود ک وقتی میخاس بتادین بزنه قبلش بهم گفت نترسیا این خنکی از بتادینه دردشم مثلا در حد آمپول دندود در بود.
دکتر گفت خییلی سری پاهاتو ببر پایین تخت کمکم کردن رفتم پایین و دراز کشیدم .پردرو وصل کردن و دیگه چیزی ندیدم دکترم اومد و ازم سوال کرد گفت پاهاتو حس میکنی گفتم ن گفت گرم شدن پاهات گفتم اره و بد عملو شروع کردن.
چیزی حس نکردم فقط حالت تهوع شدید داشتم بعد از آمپول اونم چون قبل عمل مایعات خورده بودم و همرو برگردوندم ولی یکی از همون خانم کم سنا اومد پیشم بهش گفتم حالت تهوع شدید دارم و ایشونم خیلی با مهربونی کمکم کرد تا برگردونم آمپولم زد داخل سرمی ک بهم وصل بود ولی انگاری فایده نداشت چون تهوعم قطع نشد و مجبور شدم برگردونم.
از عمل هیچی حس نمیکردم حتی فشار فقط چند دقیقه یکبار بدنم تکون میخورد
بریم پارت بعدی 😁😁
مامان khosh مامان khosh ۳ ماهگی
#تجربه_زایمان #سزارین پارت یک
زایمان اول هفته ۳۸ و ۶ روز صبح ساعت ۶ رفتم بیمارستان خاتم الانبیا
بد اینکه ضربان قلب بچه چک کردن دیدن درد های منظم دارم ک واقعاا هم یکم درد داشتم بد ک کاراهای اتاق عمل اینا انجام دادن سوند زدن برام درد نداشت فقط اخر سر ک دراوردن درد داشتم من خیلی استرس اظطراب داشتم خیلی ترسیده بودم گریه میکردم یکم باهام حرف زدن بردنم اتاق عمل ک دیگ داشتم وحشت میکردم امپول بی حسی زد تو کمرم ک داخل نمیرفت یکم تزریق کرد درد تو پهلو هام پیچید خیلی سخت بود فقط میگقت تکون نخوری منم به یکی گفتم منو بگیره ک تکون نخورم بد دوباره بالاتر امپول تزریق کرد بازم تا اخر نرفت باز یکباذ دیگ جای دیگ امتحان کرد شد ۳ بار امپول زد تو کمرم و درد بدی تو پهلو هام بود بد درازم کردن پاهام داشت
گرم میشد بی حس میشدم دکتر امد ازم اثر انگشت گرفت هم واس خودش هم واس بیهوشی ک نمیدونم چی بود رضایت بود انگار بد با یچیزی زدنرو شکمم
ک من حس میکردم ازشون خواهش کردم ک صبر کنن خوب بی حس شم دو دقیقه وایسن شروع کردن عکل من لرزشدید گرفتم دستام بالا تنه ام بشدت میلرزید فک ام میلرزید و کنترل نداشتم ی نفر دستام گرفت گفت تحمل کن نمیخواایم بی هوش شی تا اینجا امدی تحمل کن منم تحمل کردم وقتی شکمم میبریدن قشنگ حس میکردم درد نداشتم صدای بچه بلند شد قلبم ریخت همه چی یادم رفت اوردن گذاشت رو صورتم بهترین حس دنیا بود کاش ازش عکس داشتم ک ندارم خیلی خوب بود بد دیگ بردن ریکاوری اونجا گفتن تو ادرارم خون هست