۱۲ پاسخ

بزن گوگل اموزش رنگها به کودکان حلما دوسالش بود ازاونجا یادگرفت

الان این خیلی مهمه پسر منم بلد نبود هیچی صفر بود
پیش رفت کمی یاد گرفت بعدم مدرسه الانم نابغه اس
حتی بلد نبود تا ۵ رو بشمره
یه مشاور عالی به من گفت بچمو بردم پیش بهم گفتن این اموزشو داریم اونو داریم
گفتم فقط بچه من بازی کنه نمیخوام چیزی یاد بگیره چون الان وقت بازیشه نه درس و یادگیری انچنانی

عزیزم براش برنامه آموزش رنگ از بازار دانلود. کن خیلی راحت یاد میگیره..

آه سخت نگیر اینقد یاد بگیره ،میره پیش یاکلاس اول خودش بعد یاد میگیره بعضی بچه ها تو یادگیری بعضی چیزا ضعیفن، بعضیا تو ی چیزای دیگه قوی، پسر من حالا اصلا دلش نمیخاد شعر یاد بگیره اصلا حوصلشو نداره ۲ تا کوتاه هم بیشتر بلد نیست زورش هم نمیکنم چون بازیگوشی میکنه،اما رنگ ها مثلا خیلی زود تو ۲ سالگی یاد گرفت،اما عدد تا ۱۵ میگه بیشتر حوصله نداره فعلا بگه بازیگوشی میکنه پسر من مثل پسر شما عاشق ماشین انواع ماشین سنگین سبک ،بقول شما حتی آچار بکسی😄الان بچن عشق این چیزا ب وقتش یاد میگیرن

مهم نیست بنظرم...‌ با بازی جذبش کن

منم فکر میکردم دخترم بلد نیست ینی من ازش می‌پرسیدم بمن بر عکس جواب میداد تا یسری رفتیم خانه بازی اونجا داشتن نقاشی میکردم در کمال ناباوری دخترم ۱۲ رنگ رو درست داشت میگفت و از دور من نظاره گر بودم و چقدر من حرص خوردم ک بلد نمیشه در واقع بلد و بود لج منو میخواست در بیاره نمی‌گفت الانم بازم ازش میپرسم آسمون چه رنگیه میگه زرد 🙄😐 بعد ک سکوت میکنم میگه ابیه مامان

شاید روش یاد دادنت درست نبست

دخترمنم بلد نیست دلش نمیخواد کلا یادش بگیره بنظرم مهم نی

براش بلوکه های خونه سازی هستن بزرگا براش بگیر بگو این قرمزه این ابی رنگها رو بهش گفتی بهش بگو ابی بده زردو بده پسر منم کوچیک تر بود بلد نبود اسم رنگها رو بگه یا اشتباهی میداد انقدر با همین اجرخونه سازی و مدادرنگی بهش گفتم فلان رنگو بده ی موقع اشتباه میداد میگفتم این نیست دستش میدادم مثلا میگفتم قرمز زرد میداد میگفتم نه قرمزو‌ مدادم دستش این قرمز براش چند بار تکرار میکردم عادت شد براش رنگها رو یاد گرفت بلد نبود بگه بجز ابی ولی رنگها رو یاد گرفت قشنگهر کدومو‌میگفتم میداد سریع یواش یواش اسمها رو یاد گرفت هر کدومو میگفتم خود رنگو میداد الانم بلده بیشتر رنگها رو با مثال رنگها بهش یاد بده حالا با رنگ بلوز،موکت،تنه درخت،اسمون،برگ درخت انقدر با بازی تکرار کن تا یاد بگیره

والا منم یادش ندادم
و نخواهم داد
الان فقط بازی و بازی
حتی بردم مهد گفت فلان اموزشا را داریم اصلا ثبت نامش نکردم‌گفتم دلم میخواد فقط بازی کنه و کمی بیشتر اجتماعی بشه
سر همون میبرم‌کارگاه مادر و کودک که فقط بازی کنه و بهش خوش بگدره تمام

چرا انقد سخت میگیری عزیزم
به وقتش یاد میگیره دوروز دیگه میره مهد میره پیش بالاخره اینطور نمیمونه که
خودتو ناراحت نکن
خودت میگی بازیگوشه....پس نگران نباش

محمد هم خیلی بلد نیست

سوال های مرتبط

مامان رضایار مامان رضایار ۵ سالگی
مامانا یع راهنمایی ازتون میخوام رضایار تا خرداد کسی نمی فهمید چی مسگه گذاشتمش مهد الان مثل خودمون جمله بندی داره اگه هم یه کلمه رو کسی نفهمه دوباره درست تکرار میکنه میفهمن مشکل من اینه رضایار شش تا حرف رو تا چند ماه پیش بلد نبود ولی الان ق رو کامل یاد گرفت ج چ ح رو وسط کلمات میگه ل ر هم چند روزه داره میگه در کل رو به پیشرفته من تا اسفند بهش فرصت داده بودم گفتم اگه خوب نشد میبرم گفتار درمان که دیدم الان پیسرفت کرده واسع همین مسگم چند ماه دیگه هم صبر کنم بمدیر مهدشونم گفتم گفت اکی میشه فرصت داره از طرفی من خودم اگه زوم کنم رو یه کلمه عصبانی میشه میگه بریم یه بازی دیگه غیر مستقیم باشعر وقصه بهتر یاد مگیره ولی یکم وجدان درد دارم اینم بگم نمیزارم تا سن مدرسه برسه اگه تا چند ماه دیگه پیشرفت نکنه میبرم گفتار درمان با اینکه میدونم الان گفتار درمانو همکاری نمیکنه ولی یکم عذاب وحدان دارم حتی مشاور دکترشم گفت بزار مهد اکی میشه کسی تو این شرایط هست
مامان مهدیار مامان مهدیار ۴ سالگی
سلام دوستان روزتون بخیر وشادی🥰 امروز حالتون چطوره 🥰🥰
من خداروشکر خیلی حالم خوبه امروز 🥰 دیروز خیییلی دلتنگ خواهرم بودم یعنی هر روز دلتنگ میشم و باهاش حرف میزنم هر روز براش زیارت عاشورا میخونم هدیه میکنم دیروز ولی خیلی بغض داشتم گفتم خیلی بیمعرفتی گذاشتی رفتی نگفتی ما دلمون برات تنگ میشه چیکار کنیم هر روز زنگ میزدی بهمون باید بیای سر بزنی و...
خلاصه دیشب اومد تو خوابم تا صبححححح با خواهرم بودم انقد باهاش حرف زدم😍😭 انقدر بغلش کردم فشارش دادم😍🥰 دیگه نشستم کنارش تا صبح دستاشو ماساژ میدادم مثل دوره مریضیش و باهاش حرف میزدم خیلی حالم خوب بود کنارش حتی میدونستم مرده به مامانم و و خواهرم و شوهرش گفتم بیاین ملیحه اومده شمام میبینین گفتن نه گفتم اینجا کنار منه داریم حرف میزنیم بشینین شمام گوش کنین🥰
گفتم خواهر هنوزم دستات درد میکنه گفت نه دیگه خوب شدم 😭
گفتم از من راضی هستی گفت اگه کارایی که بهت میگفتم خوب نیست و کارایی که خوب هست و درست انجام میدی آره کارت درسته 😍😭
خلاصه جیک تو جیک بودم هر موقع ازش میخوام میاد بهم سر میزنه یه مدت خیلی بیقرارش بودم اومد گفت چرا اینقد شماها ناراحتین گفتم بخاطر تو مریضی گفت نه دیگه من مریض نیستم ببین هیچ جام دیگه درد نمیکنه من خوبه خوب خوب شدم دیگه برای من غصه نخورینا یه شبم شب جمعه براش فاتحه خوندم دم صبح صدام زد از صداش بیدار شدم 🥰😭
ممنونم از خدا که اجازه میده خواهرم بیاد پیشم 😭🥰
هر موقع خوابش میبینم تا چند وقت حالم خوبه 😍🥰😍🥰
دیگه ناهارم آبگوشت تو دیزی گذاشتم جاتون خالی یه صبحانه خوشگلم آماده کردم گفتم بیاین باهم بزنیم بر بدن 🤪
مامان Mehrsa مامان Mehrsa ۴ سالگی
سلام به شب زنده داران قشنگم🥰

و من كه امشب عجيب ترين و يكي از دوگانه ترين حس هاي مادرانه رو دارم تجربه ميكنم🥹😢❤️

مدتهاس كه دلم ميخواست دخترم راضي بشه و جاي خوابش رو جدا كنم ديگه از خودمون ولي راضي نميشد ، 🤔
امشب به طرز عجيبي خودش گفت مامان ميخوام بريم اتاق خودم بخوابم امشب ، منم اول فكر كردم الكي ميگه رفتيم و منم صندلي گذاشتم بغل تختش و حدودا يكساعت و نيم مشغول قصه گويي شدم😇😂

ديگه خودم داشتم بيهوش ميشدم و كف كردم والا🙃😃و ديدم كم كم خوابش برد بعد از ٨ تا قصه🤪

و الان هم خوشحالم ازينكه داره مستقل شدنو ياد ميگيره و روند رشدش جلو ميره و از هم سن و سالهاش عقب نميفته😘و از طرفي يهو اومدم تشك خالي و پتو و متكاش رو كنار تشك خودم ديدم بغضم گرفت🥹😭

خودمم خييلي بهش وابسته شدم يه جورايي زندگيمو انگاري فقط وجود مهرسا معنا ميده 😩😭❤️

حالا تا ببينم پيش ميره اينجوري يا فردا شب ميزنه زير قول و قرارهاش😂
اصن ببينم تا صبح ميخوابه يا نه😃

همين ديگه…. خواستم با شما هم اين حس رو به اشتراك بزارم🥰🙌