عاشق خاطره های زایمانم🥹🥹 ، تخمه و دست زیر چونه،،،، خببببب بعدشششش
واییییی ،،، خداروشکر که بخیر گذشته چه عمل سختی داشتی ،، الحمدالله که صحیح و سالم نی نی تو بغل گرفتی و خودت خوبی ،، با اون همه خونی که از دست دادی حتما تا چند ماه درگیر عوارض اش خواهی بود
پس چی شدی ،، بقیه اش رو هم بگو
الان حالت خوبه؟ حال نینی خوبه؟
من چرا گریه ام گرفت؟
خب بعدش چیشد
کم کم امتحان کردم دیدم خیلی کم ولی میتونم انگشت های پام و تکون بدم هم زمان سه تا سرم بهم وصل بود اثر بیحسی داشت میرفت از دیدن شوهرم برادرام و مامانم خوشحال بودم یکم بعد صدازدن که همراهی ها برید نوزاد رو از بخش نوزادان تحویل بگیرید
سردم بود و به شدت میلرزیدم حتی با این که دو تا پتو روم بود و یه وارمر هم گذاشته بودن باز هم میلرزیدم یه ۱۰ دقیقه ای گذشت مسئول ریکاوری یه نگاهی به زیر تختم کرد و سریع دو نفر رو صدا کرد آقا بودن و زیر من رو یه پلاستیک بزرگ و یه پارچه سبز پهن کردن و معلوم بود خونریزی من خیلی وحشت ناک بوده منو بعد یه ساعت از ریکاوری بردنم توی بخش
کم کم داشت ساعت۲ میشد که صدای خانم دکتر شنیدم که گفت تموم شد انتقال بدین به ریکاوری بعد خانم ولیان که جراحی منو انجام داده بود اومد جلو گفت خانم داوودی جراحی شما یکی از سخت ترین عمل هایی بود که انجام دادم و استرس خیلی بالایی داشت این عمل تا فکری به حال فیبروم هات نکردی دیگه به فکر باردار شدن نباش خیلی حس خوبی داشتم که تموم شد و جون سالم به در برده بودم از روی تخت عمل انتقالم دادن روی یه تخت دیگه و بردنم ریکاوری بهم یه سرم وصل کردن دردی حس نمی کردم و فقط لب هام بی حس بود و مور مور میشد و گزگز میکرد پاهامو حس نمی کردم و انگشت های پام و نمی تونستم تکون بدم بی حس و گز گز و مور مور و سنگینی توی تمام بدنم بیشتر توی پایین کمرم
یه حس خواب آلوده گی بهم دست داد و چشمام گرم شد و یه صدای بوق شنیدم و بعدش ۳ یا ۴ثانیه بعد دکتر بیهوشی خیلی یواش زد تو صورتم نخوابی هاااا گفتم خیلی خوابم میاد گفت یکم دیگه عملت تموم میشه میری ریکاوری راحت می خوابی
خیلی حس بدی داشت تهوع درد و گرفتگی زیر بغل و یه حس فشار دادن که از زیر دنده هام شروع میشد و تا زیر شکمم ادامه پیدا میکرد ولی یه حس خیال راحتی بهم دست داده بود که بچه ام سالمه خودمو بیخیال شده بودم
تقریبا ۴۰دقیقه ای ازشروع عملم گذشته بود که صدای گریه گنجشک مو شنیدم ولی نشونم ندادن بردنش تمیزش کنن صدای گریه شو می شنیدم بهشون گفتم چرا نمیارنش ببینمش گفتن دارن تمیزش میکنن ۵دقیقه بعد آوردنش توی یه پارچه سبز پیچونده بودنش صورتش رو چسبوندن به صورتم داشت گریه می کرد یهو ساکت شد چندثانیه نگهش داشتن و بعد بردنش بعد یه واحد خون آوردن وصل کردن ولی به خاطر شدت خونریزی رگ هام خوابیده بود و خود خون رد نمی شد به زور یه سرنگ بزرگ خون رو وارد رگم میکردن که خیلی هم درد داشت صدای ساکشن شدن یه مایع و یه عالمه فشار حس میکردم یهو بی اختیار شروع کردم به عق زدن چند بار عق زدن پشت سر هم باعث شد دکتر سرش رو از اون ور پرده بیاره سمت من و از دکتر بیهوشی بپرسه چی شده گفت واکنش به دارو نشون میده هم زمان یه درد و گرفتگی زیر بغل چپم حس میکردم
از اتاق عمل اینو بگم که یه تخت باریک مشکی بود دوتا چراغ بزرگ و یه عالمه وسایل عمل روی پارچه سبز و پایه سرم دراز کشیدم روی تخت به هر دو دستم انژوکت وصل کردن دکتر بیهوشی که خیلی آدم ماهی بود بهم گفت الان چه حسی داری گفتم درد شدید و انقباض و استرس شدید گفت تا جایی که میتونی خم شو مهره های کمرم رو معاینه کرد و بیحس کرد و گفت سریع برش گردونید روی تخت بعد بهم گفت چه حسی داری گفتم پاهام داغ شده و داره مور مور میشه و دردم هم رفت
مامانم داداشام و شوهرم پشت در زایشگاه موندن و من رفتم داخل مثل چی میترسیدم و استرس داشتم خوابیدم روی تخت بهم یه سرم وصل کردن ساعت ۴ صبح بود ساعت ۶ و ۱۰ دقیقه توی سرم آمپول فشار زدن و ساعت ۸ دردهام شروع شد تا ۱۱ و نیم درد کشیدم و معاینه شدم یک فینگر بود باز نشد دردش وحشت ناک بود استرسش کشنده ضربان قلب بچه تا ۱۶۸ بالا رفت و دکتر شیفت دستور داد سرم رو بکشن و اتاق عمل رو آماده کنن و تیر خلاص به منی که داشتم می مردم خورد هم دردم داشت من میکشت هم استرس داشت خفه ام میکرد همه به من گفته بودن با وجود این دو تا فیبروم و کم خونی شدید ریسک عمل سزارین برای من خیلی بالا بود و همون جا از من و شوهرم تعهد گرفتن که اگه حین عمل اتفاقی افتاد و من حتی رحمم رو از دست دادم مسئولیت باخودمه
شوهرم بدو بدو رفت مامانم و صدا کرد( تو یه خونه هستیم)و کمتر از ۲۰ دقیقه بعد همه حاضر و آماده تو ماشین نشسته بودیم که از نور راه بیوفتیم بریم ساری من فقط نشت آب داشتم ولی درد هیچی نداشتم با سرعت ۱۱۰ تا تقریبا یک و نیم ساعت بعد تو بیمارستان بخش اورژانس مامایی بودم پرونده تشکیل دادن معاینه کردن لباسامو عوض کردن نشستم روی ویلچر و رفتم طبقه بالا زایشگاه
اومدم خونه سحر دوشنبه ساعت ۱۲ و ۲۰ دقیقه شب دراز کشیده بودم داشتم توی اینستا میگشتم که دیدم یه آب گرمی ازم خارج شد از ترس تمام تنم شروع کرد به لرزیدن شوهرم بیچاره رو با جیغ و داد بیدار کردم که پاشو بد بخت شدیم کیسه آبم پاره شد
رفتم بیمارستان و پذیرش شدم بهم گفتن تا وقت زایمانت ۱۸ روز مونده شاید فردا دردت بگیره شاید ۱۸ روز دیگه و از اون جایی که من از بیمارستان متنفرم و از فضای بیمارستان میترسم ۴۰ دقیقه بعد رضایت شخصی دادم و مرخص شدم قیافه کادر بیمارستان دیدنی بود🤪
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.