بیاید یه خاطره از گم شدن دخترم بگم...

خداروشکر یسنا پیدا شد، خدا به دل مادرش رحم کرد واقعا

پسرمو ۲ ماهه باردار بودم و به شدت تحت فشار بودم هم خونریزی داشتم هم دخترم خیلی کوچیک بود اذیت میکرد خلاصه ، یه روز ظهر با همسرم و دخترم خونه بودیم نمیدونم چی شد دخترمو دعوا کردم و اونم رفت ( اون موقع ۲ سالش بود دخترم ) دخترم رفت تو پذیرایی از اتاق و منم اومدم برم آشپزخونه حس کردم دخترم نیست.. کل خونه رو با همسرم گشتیم نبود که نبود .... درب خروج هم جوریه که دستگیره اش سفته به هیچ وجه نمیتونست باز کنه خلاصه حتی بیرون هم گشتیم اما دخترم نبود....

ادامه رو تو نظرات میگم

من دیگه انقد بهم استرس و شوک وارد شده بود همینجوری لخته لخته خون ازم میرفت خودمم از ترس گم شدن دخترم گریه و زاری و تپش قلب که خدایا این بچه چی شد آخه مگه میشه بچه تو خونه گم بشه
آب شده بود رفته تو زمین اصلا انگار کلا نبوده دور از جونش
بعد کلی گریه زاری و صدا زدنش دیگه مبخواستیم به پلیس زنگ بزنیم که....

که یهو همسرم گفت ایناهاش اینجاست😑😑😑 یکی از طبقات کمد شیشه نداشت و دخترم وقتی قهر کرده بود رفته بود به نشانه اعتراض تو کمد نشسته بود و درو هم بسته بود و تمام مدت داشته به گریه زاری های من و پدرش پوزخند میزده😂😂😂

خوب بقیش چجوری پیداش کردین

🥺

بقیشو بگو عزیزم

منتظریم گلم

من منتظرم عزیزم

وای ولی حس خیلی بدیه آدم احساس میکنه داره خفه میشه قلبش وایمیسته 😣

یبار داداش منم رفته بود خونه همسایه چقد گریه کردم تا پیداش کنیم

یسنا کیه؟کجا گمشده بوده؟

یه وجبی چ استرسی هم داده خوبه غش نکردی😐😐😐
برا همونه ماکان لجه باهاش بنظرم😂😂😂

وای چه حس بدی بوده

پشت کمد یا تو کمد بود؟