تجربه زایمان طبیعی پارت اول
من از 34 هفته رحمم دو سانت باز بود هرکار میکردم بیشتر نمیشد چهار روز مونده بود ب تاریخ زایمانم همش میترسیدم دردام شروع نشه مجبور بشم با آمپول فشار زایمان کنم شب قبل زایمانم رابطه بدون جلوگیری داشتم نیم ساعت بعد رابطه حالم خوب بود هیچ دردی نداشتم بعدش دیدم دردای خیلی شدید میاد سراغم که هر پنج دقیقه یه بار میگیرن ول میکنن تا صبح خواب نرفتم شوهرم همش کمرمو ماساژ میداد آخرش خواب رفتم صبحش بیدار شدم دیدم دردام مث دیشب شدید نیست باز نا امید شدم گفتم اینام درد الکی بوده شوهرم میخاست بره بیرون بهش گفتم من ببره خونه مادرم یهو وسط راه بهش گفتم من ببر بیمارستان دیشب اینقد درد کشیدم شاید رحمم باز شده بیشتر رفتیم بیمارستان معاینه کردن گفتن نزدیک چهارسانتی برو چایی نبات بخور یکم راه برو زیاد خودت خسته نکن منم رفتم خونه مادرم چایی خوردم خاکشیر خوردم یکمم راه رفتم دیدم دردام باز مث دیشب شد شدیدتر میشدن هرچی راه میرفتم بعدش که خسته شدم ب مامانمو شوهرم گفتم بریم دیگه خسته شدم نمیتونم راه برم رفتم بیمارستان حدود یک ساعت منتظر موندم که ماما بیاد معاینه کنه تو اون مدتم همش راه میرفتم

۷ پاسخ

واسه منی که نزدیک زایمانمه خیلی دوس دارم تجربه زایمان بخونم😄

کدوووووم بیمارستان خواهر؟؟؟

بچه اول؟

باقیش

چه خوب تا ۴ سانت بی درد رفتی ...

بقیش😍

خب ادامه ش؟؟

سوال های مرتبط

مامان سلینا ♥️ مامان سلینا ♥️ ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی🥺😍
من ساعت ۳ شب دردام شروع شدخیلی شدید بود ولی طوری هم نبود که خابم ببره
دیگه تا ساعت ۶ صبح خابم نبرد هی مینشستم هی دراز می‌کشیدم😢بالاخره ۶ خابم برد تا ۷
ساعت ۷ از خواب پریدم با درد زیر دل و کمر درد شدید
خلاصه همسرم هی بیدار می‌شد می‌گفت بریم بیمارستان من می‌گفتم نه زوده دوباره میخابید😂 بعدش تا ساعت ۹ همش تو خونه راه رفتم تا جای که تونستم هم قر کمر رفتم یکی دو تا بشین پاشو رفتم ک درد شدیدی واژنم رو گرفت که بیخیال شدم😂 دیگه طاقتم تموم شد همسرمو بیدار کردم با گریه گفتم منو ببر بیمارستان بعد آماده شدیم به مامانم زنگ زدم گفتم من دارم میرم سمت بیمارستان توعم بیا مامانم بیچاره خیلی ترسیده بود🥺همش نگران زایمان من بود دیگه تا وقتی رفتیم ساعت ۱۰ شد اونجا هم ک رفتم دردام شدید بود اونا هم واسه ی معاینه خیلی معطل میکردن تا وقتی معاینه کردن ساعت ۱۱ شد گفتن دو سانتی😢گفتن برو خونه دوش بگیر راه برو دردات بیشتر شد بیا
منم دردام خیلی شدید بود 🥺🥺دیگه رفتیم خونه مامانم یه دوش گرفتم ی چیزی خوردم راه رفتم دردام خیلی شدید بود همش ب مامانم میگفتم بهم مسکن بده😭😭تا ساعت ۱ راه رفتم دوباره رفتیم بیمارستان گفتن ۴ سانتی برو بستری نمی‌کنیم
دیگه نرفتم
مامان اقا آیهان🚗🤍 مامان اقا آیهان🚗🤍 ۸ ماهگی
خب خب میخوام تجربه زایمانمو بگممممم عشقا🥲😂
زایمان سزارین
خب دوستان من چهارشنبه همش زیر دلم درد میکردددد و ول میکرد
از صبح بلند شدم
زمان گرفتم ۱۰ دقیقه بود ۲۰ دقیقه بود و…..
رفتم بیرون خرید کردیمو رفتم گلزار شهدا کنار خونمون
بعدش رفتم خونه
شد ساعت۸ شب
دیدم همش داره درد میگیره ول میکزد داشت نزدیک میشد 🥲
رفتم بیمارستان
ان اس تی گرفتم
لگد زدنا بچم خوب بود ماما گفت برو خونه هیچ دردی نداری شده بود شاعت۱۰:۳۰ شب
رسیدیم خونه تا شام درست کرد مامانم اومد شام بخورم دیدم دردم گرفت رفتم دستشویییی ببخشید دوستان(اسهال شده بودم از درد)
بعدش میومدم بیرون به ۲ دقیقه نمیشد میرفتم دستشوییی
دیدم دردام داره زیاد میشه و زمان کم🫠
۵ بار رفتم دستشوییی داخل نیم ساعتتت
اخرش اومدم بیرون بدنم شروع کرد به لرزش🙁
تمام بدنم داشت میلرزیددددد
دیگه شد ساعت۱۲:۳۰ تا راه افتادیم رفتیم بیمارستان جلو بیمارستان رسیدم شد ساعت۱۲:۴۹
پیاده شدم دردام خیلی زیاد شده بودددد خیلییی
رفتم زایشگاه معاینه کرد گفت ۴سانت بازی🥲
مامان محمد مهدی💙 مامان محمد مهدی💙 ۴ ماهگی
ســـــلام🌱
زایمان طبیعی👣 این ها تجربه منه و خب میدونید که بدن با بدن فرق داره عزیزان👩🏼‍🍼
من پیاده روی و مثلا رابطه بیشتر رو از ۳۶ هفته شروع کردم، دقیق ۳۸ هفته که شدم چند ساعت بعد رابطه نصف شب درد گرفتم که مث قبل نبود شدید هم نبود اصلاا دیگه بلند شدم خونمو تمیز کردم چون متوجه بودم مال زایمانه ساعت حدودا۴ صبح بود که لک دیدم رفتم بیمارستان گفتن ۱ سانت باز، شدی دیگ اومدم خونه باز کم و بیش درد میگرفتم و همیطور لک داشتم تخم شربتی و خاکشیر و گلاب میخوردم گذاشتم ۲ روز بعدش باز رفتم بیمارستان چون درد نسبت قبل بیشتر بود گفتن ۲ سانت باز شدی باز گفتن برو ۳ سانت شدی بستریت میکنیم منم رفتم پیاده روی و خاکشیر و.... اینارو تو ای چند روز انجام میدادم بازم تکرار کردم دیگ دیروز یعنی شنبه از شبش درد داشتم ساعت۴ صبح دیدم دردام زیاده رفتیم بیمارستان که ۲/۵ سانت بود اعصابم خورد شد ک ببشتر نشده، بهم گفتن بچه پایینه برو راه بروو نرو خونه تا ظهر بستری میشی منم تو بیمارستان راه رفتم تخم شربتی خوردم یکم دیگ جلو ظهر ایقدد درد داشتم که گریه میکردم همه اونا ک اونجا بودن دلداریم میدادن چون انگار یجور میدونستن چقد درد دارم یعنی ی دختر حدود۱۶ ساله بود همش میگفت ای بنده خدا خیلی درد داره بلند شد دستم گرفتن راه برم چون حتی راه نمی تونستم خدا خیرش بده
با اییی همه درد هنوز ۲/۵ سانت بودم ایقد گریه میکردم دیگه بردن بستریم کردن ی سرم زدن نمیدونم برا چی بود بعدش امپول فشار،،، نگو تازه از اینجا شرووووع شده بود واییی پناه بر خدا کاری ب جایی رسیده بود ک ب ماما گفتم منم مث خواهرت تو رو خدا بیا ای سرمو در بیار غلط کردم
مامان شایان مامان شایان ۱ ماهگی
سلام تجربه زایمانم رو میخوام براتون بگم پارت ۱
تا ۱۹ مهر من دردام طوری بود نصف روز می‌گرفت بعدش تموم میشد میرفتم زایشگاه اما میگفتن حرکت بچت خوبه برو هر وقت دردت گرفت بیا معاینه کردن گفتن یه سانت باز شدی از اون روز تحرک و هر کاری که فکرشو کنید انجام دادم دردام زیاد میشدن ولی ادامه دار نمیشدن و ول میکردن از پله بگیر تا رابطه .
۲۱ مهر شبش رفتم پیش یه ماما که کارش خوبه البته بگم من از شهرستانم
معاینه کرد گفتش هنوز همون یه سانتی بعدش دردام شروع شد رفتم خونه تموم شد 😂 یعنی موندم خودم
گفتش که اگه دردات تموم شد فرداش برو بیمارستان ۲۲ مهر صب ساعت ۹ راه افتادیم بیایم مشهد ماشینمون خراب شد راه نیافتاده بودیم که گفتیم با اسنپ بریم خلاصه ساعت ۱۰ یا ۱۱ بود راه افتادیم یکمم طول کشید تا برسیم شد ۱۲ و نیم رسیدیم بیمارستان امام رضا بعد منو مامانم و شوهرم همگی دستامون پر وسیله پیاده رفتیم سمت زایشگاه تا معاینه کردن و چک کردن گفتن هنوز جا داری ۴۱ هفته شدی بیا بستری شو من ۴۰ و هفته ۳ روز بودم طبق آن تی
یکمم استرس داشتم دیر بشه ولی از طرفی حرکات شایان خوب بود ولی بازم استرس داشتم گفتم خودم میخوام بستری بشم و بستری کردن شد ساعت ۲و نیم من بستری شدم
مامان کیان🧸🍼🧿 مامان کیان🧸🍼🧿 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی
پارت دو
خلاصه من رفتم نوار قلب تا 75 درصد انقباض نشون داد یعنی جوری میومد که عرق میکردم می‌گفتم بره وقتی میرفت میگفتم اخیش 🤦🏻 دردام دیگه خودی نشون داده بودن بردم گفت انقباض داری منم معاینه تحریکی کردم تا کمک کنه بهت حالا برو سونوگرافی بده ببینم حرکتش چطورع
گفتم والا با این درد نمیتونم راه برم چه برسه برم سونوگرافی گفت ببین شما از هفته سی و شش تا الان هیچ پیشرفتی نداشتی الان باید راه بری فقط خلاصه کشون کشون رفتم سونو گرافی تا نوبتمم برسه تو سالن سونو گرافی راه رفتم این مابین ها هم دو بار رفتم دستشویی دیدم لخته کرمی و ژله ای سفت اومده با خونابه نوبتم رسید رفتم سونو شدم اومدم بردم دوباره بیمارستان گفت خیلی خوب بمون ساعت 11 شب دوباره معاینه بشی ساعت چند بود 8 شب گفتم من الان درد دارم من دارم میمیرم حداقل بستریم کن گفت فقط پیاده روی حداقل دو ساعت شروع کردیم به خیابون گردی بعدش رفتم یکم سوپ خوردم که موقع زایمان یبوست نشم دیگه تا برگردم بیمارستان دوباره دردام بیشتر شد برگشتم کمی تو سالن راه رفتم اینور اونور دوباره رفتم پیش دکتر که همکاراش گفتن برو یکم دیگه دردام دیگه به اخرش رسیدن جوری بود که نمیشد راه برم کیسه اب گرم میذاشتم فایده نداشت فقط گریه میکردم رفتم باز پیش دکتر گفت بخواب معاینه شی معاینه کرد گفت پنج فینگری فعلا یکمی راه برو دیگه با گریه برگشتم سالن انقدر که وضعیت خراب بود ده دقیقه بعد گفتن بشین رو ویلچر که بریم بالا
مامان ماهان مامان ماهان ۷ ماهگی
سلام خانما من۱۱روزه زایمان کردم خواستم تجربه زایمانم رو با شما درمیون بزارم من زیاد ورزش نکردم درطول بارداری ولی تحرک داشتم یه روز درمیون هم پیاده روی داشتم درحدیه ربع بیست دقیقه حرکت پروانه رو تو خونه خیلی میرفتم و اینکه چهاردستو تو خونه راه میرفتم شب راطه داشتم صبح ساعتا۵و نیم بیدارشدم دیدم درد دارم یکم ولی کم بودو غیرمنظم دیگه گفتم شاید ماه درد۳۸هفته۵روز بودم تا ساعتای۹زمان گرفتم دیدم داره کم کم منظم میشه با همسرم رفتم بیمارستان گفتن۳سانتی راه برو تا دکتر بیاد معاینه کنه منم پله رفتم رو جدول راه رفتم اسکات زدم دیگه وقتی رفتم دکتر اومده بود ساعت۱۰ونیم ۵سانت شده بود دردام شدتش بیشتر شده بود دکتر بهم گفت روند زایمانم سریعه یه نیم ساعت یه ساعت آخر دردم خیلی زیاد بودساعت۱۲و۲۰دقیقه زایمان کردم پسرم۳۴۰۰وزنش بود کلا از زایمانم راضی بود خیلی درد نکشیدم کل ساعتایی که درد داشتم۶ساعت بود اونم قابل تحمل امیداورم شماهم زایمان خوبی داشته باشی.
مامان سلینا ♥️ مامان سلینا ♥️ ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت «۲»
دیگه نرفتم خونه همونجا تو بیمارستان راه میرفتم از شدت درد نمی‌تونستم بشینم مامانم بیچاره پا ب پای من درد میکشید 🥺تا ساعت ۴ دوباره رفتم برا معاینه گفتن زوده برو راه برو دوباره تا ساعت ۶ راه رفتم با قر کمر ک خودشون صدا زدن ک بیا لباساتو بپوش دیگ خوشحال شدم گفتم پمپ درد وصل میکنن بلکه یکم دردام کم بشه بستری شدم مامانمو بیرون کردن 🥺 معاینه کردن گفتن ۵.۶ سانتی پمپ رو وصل کردن دردام یکم قابل تحمل شد بعد ی ساعت دردام شدید شد که صدا زدم گفتن هنوز همونی تغییر نکردی یکم بعد ماما اومد دکتر رو صدا زد دکتر گفت کیسه ابتو میزنم منم خیلی ترسیده بودم کیسه ابمو ک زد دیک از درد نمیتونستم نفس بکشم 😭 یکم بعد مامانم و مامان بزرگم اومدن بالاسرم همش گریه میکردم میگفتم میمیرم
دیگ مامان بزرگمو بیرون کردن من گفتن مامان بالاسرم باشه همش گریه میکردم بیچاره مامانم خیلی عذاب میکشید دوباره اومدم یکی دو بار معاینه کردن گفتن زوده
دیگه ساعت فک کنم نزدیک ۱۰ شب بود همش میگفتم طاقت ندارم کمکم کنید البته ی چند باری معاینه تحریکی کردن تا دهانه رحم باز بشه بعد دکتر اومد نگا کرد گفت ۹ سانته آماده کنید برا زایمان منی ک هم گریه میکردم هم خوشحال بودم🥺
مامان جوجو ممد💜🤰🏻 مامان جوجو ممد💜🤰🏻 ۲ ماهگی
#زایمان طبیعی پارت اول


روز چهار شنبه ساعت ۱۱صبح از کلاس آمادگی زایمان اومدم تا اومدم خونه بخوابم حس کمر درد داشتم گفتم هیچی نیس و خوابیدم ساعت ۴بعد از ظهر شد دیدم داره بیشتر میشه گفتم بزار برم بیمارستان یه دوش گرفتم و رفتیم معاینه کردن گفتن ۲فینگر ولی درد داشتمااا بعد ان اس تی گرفتن خوب بود بعد بهم تا ۶سانت بستری میکنیم برو پیاده روی دردت بیشتر شد بیا منم ۳ساعت پیاده روی رفتم دردم دیگه زیاد شد رفتم معاینه گفتن ۴فینگری برو خونه دوش آب گرم و پیاده روی منم اومدم خونه دوش آب گرم و پیاده روی کردم خیلیاااا زیر دوش آب گرم کمرمو ماساژ میداد زن عموم که هم دردو کمتر میکنه هم دهانه رحمو باز میکنه واقعا عالی بودم دردام اونقدر زیاد شده که نمیتونستم راه برم رفتم معاینه گفتم ۹فینگری زود بستری کردن منم فول شدم بعد گفتن هرموقه درد داشتی زور بده نداری زور نده تا خودتو خسته نکنی بعدش من درد داشتم خرما میخوردم تا ضعف نکنم اینم خوب بود.... ادامه دارد 🥲