ســـــلام🌱
زایمان طبیعی👣 این ها تجربه منه و خب میدونید که بدن با بدن فرق داره عزیزان👩🏼‍🍼
من پیاده روی و مثلا رابطه بیشتر رو از ۳۶ هفته شروع کردم، دقیق ۳۸ هفته که شدم چند ساعت بعد رابطه نصف شب درد گرفتم که مث قبل نبود شدید هم نبود اصلاا دیگه بلند شدم خونمو تمیز کردم چون متوجه بودم مال زایمانه ساعت حدودا۴ صبح بود که لک دیدم رفتم بیمارستان گفتن ۱ سانت باز، شدی دیگ اومدم خونه باز کم و بیش درد میگرفتم و همیطور لک داشتم تخم شربتی و خاکشیر و گلاب میخوردم گذاشتم ۲ روز بعدش باز رفتم بیمارستان چون درد نسبت قبل بیشتر بود گفتن ۲ سانت باز شدی باز گفتن برو ۳ سانت شدی بستریت میکنیم منم رفتم پیاده روی و خاکشیر و.... اینارو تو ای چند روز انجام میدادم بازم تکرار کردم دیگ دیروز یعنی شنبه از شبش درد داشتم ساعت۴ صبح دیدم دردام زیاده رفتیم بیمارستان که ۲/۵ سانت بود اعصابم خورد شد ک ببشتر نشده، بهم گفتن بچه پایینه برو راه بروو نرو خونه تا ظهر بستری میشی منم تو بیمارستان راه رفتم تخم شربتی خوردم یکم دیگ جلو ظهر ایقدد درد داشتم که گریه میکردم همه اونا ک اونجا بودن دلداریم میدادن چون انگار یجور میدونستن چقد درد دارم یعنی ی دختر حدود۱۶ ساله بود همش میگفت ای بنده خدا خیلی درد داره بلند شد دستم گرفتن راه برم چون حتی راه نمی تونستم خدا خیرش بده
با اییی همه درد هنوز ۲/۵ سانت بودم ایقد گریه میکردم دیگه بردن بستریم کردن ی سرم زدن نمیدونم برا چی بود بعدش امپول فشار،،، نگو تازه از اینجا شرووووع شده بود واییی پناه بر خدا کاری ب جایی رسیده بود ک ب ماما گفتم منم مث خواهرت تو رو خدا بیا ای سرمو در بیار غلط کردم

۱۰ پاسخ

ادامه۲
گفت حالا دیگ نمیشه در بیار هر چی دکتر میگه انجام میدم تحمل کن و بعد رفت بیرون
برا معاینه خودم میگفتم بیا معایته کن اول همو ۲/۵ بود ک دیگ عصبییی شده بودمممم بعد معاینه دیدم لک دارم زیاد متمایل ب قرمز و داد میزدم خونننن با ینفر دیگ اومدن معاینه کردن گفت عالیی۷ سانت شده بعد کیسه آبم خودشون پاره کردن و یکم دست کاری کردن و گفتن فوله
منم پرسیدم دارم زایمان میکنم؟ ک حالا خندم میگیره از سوالم تا ای جد حالم بد بود خلاصه چند نفری اومدن دورم و امادم کردن گفتن موقع درد زور بزن دیدن زور میزنم ولی نمیاد بی حسی زدن که دردش چندان نیس و میشه تحمل کرد و برش دادن گفتن موقع درد زور بزن منم جیغغغغغغ زور میزدم ک بچه یهو پرید رو دست پرستارا😍فک میکردم کم کم میاد ولی بچع من یهویی پرید بیرون گذاشتنش رو قفسه سینم نمیدونید چی حسییی داره عالیه چون درد نداشتم دیگع
گفتم هرگز فراموش نکن من چی کشیدم تا بیای، بعد بچه بردن رو تخت مخصوص کاراشو کردن اومدن بخیه زدن ک اون پایینا بی حسه اصلا درد نداره ولی چن تای اخر بی حس نمیشه کرد یمقدار درد داشت
الانم فقط همو بخیه ها اذیتم میکنن وگرنه درد دیگ خداروشکر ندارم
سوالی هس درخدمتم

چند هفته و چند روز بودی دقیق عزیز؟

خداراشکر عزیزم،پشت سر گذاشتی ای راهو

درداش درچ حد دردناک بود همون پریودهای شدید یابیشتر؟؟؟؟

به سلامتی عزیزم.قدمش خیر باشه

شبیه فیلم ترسناکابود تعریف کردی عزیزم من نمیدونم چه اصراریه به زایمان طبیعی وقتی اینطوریه وآمادگی نداریدوانتظارهم داری بچه هم قدربدونه چطوردنیا اومده

بسلامتی عزیزم چه خوب که یهو ۷ سانت شدی منم از ۴ سانت یهو فول شدم تو یساعت😍

اخی عزیزم
بازم‌خداروشکر بخوبی گذشت

بدترین چیز امپول فشاره که میاد به دردهای خودت اضافه میشه🫠
باز خداروشکر طبیعی شدی،من درد طبیعی کشیدم،سزارین شدم🫠

خب بقیه اش عزیز راضی بوددی

سوال های مرتبط

مامان مهراد مامان مهراد روزهای ابتدایی تولد
سه روزه طبیعی زایمان کردم
شنبه ساعت هفت صبح که از خواب بیدار شدم رفتم سرویس خونریزی کردم اماده شدم و رفتم بیمارستان دهانه رحمم دوسانت باز شده بود ولی بستری نمیکردن گفتن برو زیر دوش اب گرم و راه برو ساعت ده بیا ساعت ده رفتم هنوز تغییری نکرده بود گفت عصر بیا دیگه امدم خونه و درد داشتم و راه میرفتم ساعتای چهار عصررفتم دهانه رحمم ازدوسانت بع سه سانت باز شده بود ماما گفت میخوای کمکت کنم گفتم اره گفت تو زور بزن بعد دو سانتم اون باز کرد شدم پنج سانت ماما گفت یک ساعت راه برو که بعد بستریت کنم ساعتای شیش عصر بستریم کردن بعد دکتر امد کیسه اب و پاره کرد از اون جا دردام خیلی خیلی زیاد شد دهانه رحمم ب هشت سانت رسید باز ماما گفت بیام کمکت کنم فک کردم مث اون دفعه دردی چیزی نداره تا امد دستشو روی شکمم فشار میداد و اونجا روهم محکم فشار میداد نفسم بند امده بود نتونستم بزارم ادامه بدم. باز خیلی درد داشتم دیگه گفتم دوباره بیاد دیگه فول شدم و باید زور میزدم ساعت هشت و خورده شده بود دیگه زور زدم و ساعت یه ربع به نه بردن منو اتاق زایمان ساعت نه دیگه زایمان کردم
مامان نون خامه ای مامان نون خامه ای ۳ ماهگی
۷آذر رفتم خونه بابام یه درد خفیفی داشتم اونجا ورزش کردم ساعت ۶ عصر بود ازم آب اومد اولش فک کردم ادراره رفتم دسشویی دیدم تموم نمیشه ترسیدم مامانم زنگ زد ب شوهرم و رفتیم بیمارستان معاینه کرد یک سانت بازشده بودم ولی کیسه آبم ترکیده بود...گفتن بستری میشی ...۱۰ شب بستری شدم بهم آمپول زدن بعد ده دقیقه دردام شدیدتر میشد خیلیم سردم میشد میلرزیدم ولی دهانه رحمم انقد سفت بود ب سختی باز میشد گفتم سزارین کنین گفتن نمیشه بچه سرش پایینه و سه سانت باز شدی...خییلی درد کشیدم بهم گفتن باید ورزش کنی توپ اواردن پر از درد بود ولی انجام دادم...هر نیم ساعت بهم امپول میزدن و دردمو بیشتراز قبل میکرد..هر دقیقه معاینه زشت و دردناک...رو تخت پیچ وتاب میومدم سعی کردم صدام درنیاد فقط اشک میریختم تا ساعت ۳ صبح شدم ۵ سانت..گفتن باید ۱۰ سانت شی...دوباره امپول فشار...دوباره معاینه دردناک...از ۱۰ شب دیشبش تا فرداش از خانوادم و شوهرم بی خبر بودم اونا پایین بیمارستان منتظرمن بودن و منم بالا پر از درد و استرس ک آخرش چ بلایی سرم میاد...
مامان یزدان🤰 مامان یزدان🤰 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان پارت 1
بخاطر iugrبودن بچم قرار بود 37هفته و5 روز یعنی 20 اسفند بستری شم
ب صبح نکشیده ساعت 12 شب دردام شروع شد
ساعت حدودا 3 بیمارستان رفتم 3 سانت بودم البته 36 هفته ی سانت باز بودم
خلاصه گفتن راه برو صبح بستری میکنیم
راه رفتم صبح ساعت 7 گفتن بیا رفتم گفتن زنگ زدیم دکتر اطفال گفتیم بچتون iugrهست و وزنش کمه و دکتر گفته طبق این شرایط اینجا بستری نشه بهتره چون احتمال داره بچه بره دستگاه و ما دستگاه نداریم (بیمارستان خصوصی دستگاه نداشتن)
خلاصه ردم کردن ی بیمارستان دیگه قبلش ی معاینه کردن 6 سانت شه بودم
چون میترسیدم ماما همراه گرفتم سری قبلش قرار بود دکترم بیاد ولی چون باید ی بیمارستان دیگه میرفتم ماما همراه گرفتم سری
خلاصه راهی شدیم ک بریم بیمارستان دیگه
دردام ب شدت اوج گرفته بود طوری ک زبونمو گاز میگرفتم پاهامو چنگ میزدم اشک میریختم
خلاصه شوهرم بجای اینکه ببره بیمارستان هول شده بود برد کلنیک اون بیمارستان و دقیقا افتادیم وسط ترافیک شدید
....
مامان راܥ‌‌ࡐ‌ࡅ࡙ࡍ߭🩵 مامان راܥ‌‌ࡐ‌ࡅ࡙ࡍ߭🩵 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت2️⃣
البته نا گفته نماند من از ۳۸ هفته یک سانت باز بودم
و سه روز قبل از اینکه دردام شروع بشه رفتم معاینه تحریکی و در حد ۱۰ دیقه برام ماساژ دهانه رحم انجام داد ولی هنوز همون ۱ سانت بودم و پیشرفتی نکرده بودم..😐
خلاصه ک ساعت ۹ونیم رسیدیم بیمارستان اول ان اس تی گرفتن گفتن خوبه بعد معاینه ام کرد ۱ سانت و نیم بودم 🥺
گفت چون زایمان اولته تا ۳ سانت نشی بستریت نمیکنیم
ولی چون من ۴۰ هفته‌ بودم گفت میتونی با رضایت خودت و همسرت توی بخش بستری بشی تا فردا از طرف بیمارستان ازت سونو بگیرن و اگه مشکلی نداشتی مرخص بشی
منم از خدام بود ک بستری بشم🤣💃💃
دیگه شوهرم کارای بستری رو انجام داد و ساعت ۱۱ شب بود ک رفتم بستری شدم 🥲
با اینکه درد داشتم یه یک‌ساعتی خوابیدم ولی هعی بیدار میشدم از درد و دوباره خوابم می‌برد
دیگه از ساعت ۲ شب ب بعد دردهای خیلی بدی اومد سراغم😵‍💫
اونجا بود ک داشتم ب غلط کردن می افتادم ولی نمیدونستم ک این دردها در مقابل اون درد های اصلی هیچ و پوچ هستن😂
دیگه ساعت ۵ صبح یه پرستار اومد معاینم کرد گفت ۲سانت و نیمی منم تو باسنم عروسی شد از خوشحالی 💃🤣
گفت هروقت رسیدی ب ۳ سانت میفرستم تو بخش زایشگاه منم انرژی گرفتم از این حرفش و وقتی دردام می‌گرفت اسکات میزدم ولی با سختیییی🥲
از اول سالن تا آخرش ۱۰ باااار رفتم و اومدم تند تند مثل پیاده روی و شد ساعت ۶ونیم و خیلی دردام ببشتر شد اومد معاینه کرد گفت ۳ سانت شدی بلند شو بریم بخش زایشگاه 😍
واییییی خدا اینقدر میترسیدم ک نگو😭
دیگه مامانم تا وسایل هامونو تو اتاق جمع کرد و پرونده تشکیل دادیم شد ساعت ۷ و رفتیم تو زایشگاه....
مامان مهیار🤎🧸 مامان مهیار🤎🧸 ۲ ماهگی
سلام خانوما اومدم تجربه زایمانم رو براتون بزارم

من ۴۰ هفتم بود هنوز زایمان نکرده بودم همون روز ک ۴۰ هفته شدم رفتم پیاده روی فقط ۲ ساعت پیاده روی کردی بعداز ظهرم رفتم پیاده روی ۱ ساعت بعد شبش درد داشتم خیلی خیلی کم بود اینقد کم بود ک خوابیدم تا صب بعد صبح ساعت ۶ ونیم بیدار شدم برا همسرم چایی دم کنم دیدم دارم هی خیس میشم بعدش تا ساعت ۸ صبر کردم دیگ ساعت ۸ رفتم بیمارستان معاینه کرد گفت فعلن ک خیس نیستی بزار تست بزنم تست ک زد گفت اره کیسه ابش نشتی دارع دیگ من رو بستری کردن بخاطر نشتی کیسه اب بعدش گفت چون ک نشتی داشته خود ب خود پیشرفت میکته وقتی ک اولین معاینه رو کرد ۲ سانت بودم دیگ ساعت ۹ شد بعد ۱ ساعت دیدن هیچ پیشرفتی نداشتم امپول فشار زدن من دیگ از ساعت ۱۲ دردام شروع شد ولی قابل تحمل بود ساعت ۳ کیسه ابمو پاره کردن دیگ ساعت ۶و نیم عصر بود هنو تازه ۳ سانت بودم مامام اومد هی ورزشم میداد ساعت ۸ ۴ سانت شدم بعد ۴سانت دردام زیاد شد فقط ورزش میکردم هی اسکات عمیق میزدم دیگ ساعتای ۹ونیم بود گفت ۵ چقد دیر پیشرفت میکنی چهار نفر زایمان کردن تو هنوز زایمان نکردی بعدش پیشرفتم زیاد شد ساعت ۱۱ ۷سانت بودم ۱۲ ۸سانت دیگ ساعتا ۱ونیم بود ک من فول شدم بردنم رو تخت زایمان ۳ تازور زدم اقا مهیارم رو گذاشتن رو سینم🥹😍و بگم مامام خیلی خوب بود هی ک میدید دردام خیلی شد میبردم دوش اب گرم اروم میشد دردم