۵ پاسخ

من مرگو جلوی چشمام دیدم از شانس من رحمم خونریزی کرد پرستارها هم دست از سر شکمم برنمیداشنن از درست بعد از ۱۰ ساعت فشار دادن شکمم تموم شد

وای من از اونجاش میترسم شکمت فشار میدن

وووااای دوباره برام تداعی شد کل اون حسااا
اخ چه قد خوب بود
چه حیف ک گذشت
بازم بچه میخوام 🤣🤣🤣

تا چن روز این دردا ادامه داش؟

اخی. 🥹🥹🥹

سوال های مرتبط

مامان تبسم و تودلی مامان تبسم و تودلی ۱۰ ماهگی
تجربه زایمان‌😅 یکم‌دیر شد

دوهفته قبل زایمان رفتم‌خونه مادرم چون یع شهر دیگ‌بود شوهرمم‌سرکار چند شب بود ک‌هی درد داشتم فشارمم‌بالا بود خیلی عفونت شدید داشتم تا‌اینک شوهرم‌اومد خونه مامانم‌چدن خیلی دلش برام‌تنگ شده بود شب اش ساعت ۱۲ خیلی درد شدید داشتم ک می‌گرفت ول میکرد تا ساعت۴ صبح ۴ صبح ب مامانم گفتم صبح ۷ رفتم با مامانم بهداشت رفتم بهم نامه داد واسه بیمارستان با شوهرم و مادرم‌رفتیم خیلی شلوغ بود تا وقت ب من رسید و معاینه کرد ب بخاطر مشکل فشار و قلب خودم بستری شدم کلا دردام قطع شد شب اش ک گذشت صبح ساعت ۶ دکتر اومد گفت میتونی بری هر وقت دردات شروع شد بیا ۳۶ هفته و ۶ روز ام بود دستیار دکتر دستگاه رو گذاشت رو شکمم دید قلب بچه نمیزنه دکتر برگشت خودش نگاه کرد خیلی ضعیف شنیده می‌شد گفت شروع دستگاه وصل کنید قلب بچه افت کرده یع نیم ساعتی همش ازم نوار قلب گرفتن تا اینک ضربان قلبش زیر ۹۰ شد گفت سریع زنگ بزن شوهرت بیاد رضایت بده ک باید همین الان ببریم اتاق عمل تا زنگ زدم ساعت ۷ و تیم بود شوهرم بیدار کردم ک بیاد ۸ ک شد اومدن بردنم جلو در اتاق عمل گفت دیر شده رضایت نمیخوایم جلو در اتاق عمل شوهرم اومد😅 بهم میگفت توروخدا نمیری ک من دیوونه میشم بخدا تحمل ندارم من میخندیدم😅 شوهرم و مادرم خیلی نگران بودن بردنم اتاق عمل واییی خیلی لرز داشتم توی اتاق عمل یهو قلبم‌ب شدید درد گرفت و فشار بالا دکتر بیهوشی اومد سریع قرص و دستگاه گذاشت و ماساژ داد قلبمو تا اینک تا ۱۰ و نیم تموم شد بردنم ریکاوری واییی خیلی سردم بود فک میکردم لختم خخخ تا ساعت ۴ توی ریکاوری بودم فشارم‌بالا بود بالاخره بردنم بخش و شوهرم منو دید یکم حالش بهتر شد خیلی درد داشتم آخرش با پمپ درد بهتر شدم
مامان امید مامان امید ۳ ماهگی
پارت نهم داستان بارداری
من رو بردن اتاق عمل و شوهرم لباس کرد تنم و کلی هم رضایت گرفتن من رفتم اتاق عمل میخواستن آمپول بزنن کمرم از ترس خیس عرق بودم وسط استرس میگه خیلی عرق می‌کنی برو بوتاکس کن و درد میکشیدم میگفت زایمانت نمیکنیما ده بار آمپول وارد کمرم کردن خوابیدم مدام میگفت درد داری پنجیر میگرفتن من میگفتم اره میگفت درپغ میگه اهر یه ماسک گذاشتن رو دهنم و من کلا بی هوش شدم تا ماسک رو برداشتن و من به هوش اومدم البته با گریه بچه نه بچه رو دیدم نه حال خوبی داشتم لخت با یه ملافه روم بردنم ریکاوری اونجا هم همش مرد هیچکس هم پیشم نبود. هی فقط میومدن شکمم فشار میدادن داشتم از درد میمردم ولی هیچکس نبود بهم برسه خواهرم اومد پیشم بدبخت با صندلی پلاستیکی موند صبحم ساعت شش بیرونش کردن من فقط گریه میکردم از درد و فشاری که میوردن به شکم بردنم تو بخش تخت خالی شده بود روز بعد بهم گفتن پاشو راه برو دنیا داشت برام میورخید و سیاه بود همه چیز بهم کلی آبمیوه و شربت دادن یکم راه رفتم خوابیدم ولی همش با جیغ بچه هم ندیدم و....
مامان آریا مامان آریا ۵ ماهگی
چقد دلم گرفته
زنعموم که رابطمون تقریبا صمیمی بود چند وقت پیش بچه‌م بغلم بود دستشو بوس کرد من به نشونه احترام کشیدم گفتم وای زنعمو کوچیکته دستشو نبوس
منظورم این بود که اون بزرگواره مثلا تعارف کردم
دیدم ی مدت سر سنگینه
الان به مادرم گفته ناراحت شدم دست بچشو کشیده من خواستم ببوسمش
و ی جورایی قهر کرده تا اینجا رو داشته باشید
ی بارم بچه ام حدودا ۱۵ روزه بود شب گریه کرد مادرم اوند کمکم بده مثلا با دوتا دست کتفشو گرفت بلند کرد من ترسیدم گفتم مامان اینجوری نه
خطر داره بچه منم ۲.۲۰۰ گرم بود اون موقع
دیروز با مامانم داشتیم بحث زنعموم رو میکردیم
گفتم من حساسم
مادرم گفت آره اون شبم بچه‌ت رو از دستم کشیدی من هنوز به بچه تو دست نزدم فکم چسبید زمین که من چقد ساده ام . مردم میزان میگن مادرم کمکم میکنه اونوقت من ....
اون لحظه فهمیدم مادرم هنوز به بچه من دست نزده نه از نگرانی برا بچه‌م از سر لج و قهر با من
افتخارم میکرد
برا خودم متاسفم واقعا تو این شرایط کم نگرانی دارم اینام اعصابم رو خورد کردن