چقد دلم گرفته
زنعموم که رابطمون تقریبا صمیمی بود چند وقت پیش بچه‌م بغلم بود دستشو بوس کرد من به نشونه احترام کشیدم گفتم وای زنعمو کوچیکته دستشو نبوس
منظورم این بود که اون بزرگواره مثلا تعارف کردم
دیدم ی مدت سر سنگینه
الان به مادرم گفته ناراحت شدم دست بچشو کشیده من خواستم ببوسمش
و ی جورایی قهر کرده تا اینجا رو داشته باشید
ی بارم بچه ام حدودا ۱۵ روزه بود شب گریه کرد مادرم اوند کمکم بده مثلا با دوتا دست کتفشو گرفت بلند کرد من ترسیدم گفتم مامان اینجوری نه
خطر داره بچه منم ۲.۲۰۰ گرم بود اون موقع
دیروز با مامانم داشتیم بحث زنعموم رو میکردیم
گفتم من حساسم
مادرم گفت آره اون شبم بچه‌ت رو از دستم کشیدی من هنوز به بچه تو دست نزدم فکم چسبید زمین که من چقد ساده ام . مردم میزان میگن مادرم کمکم میکنه اونوقت من ....
اون لحظه فهمیدم مادرم هنوز به بچه من دست نزده نه از نگرانی برا بچه‌م از سر لج و قهر با من
افتخارم میکرد
برا خودم متاسفم واقعا تو این شرایط کم نگرانی دارم اینام اعصابم رو خورد کردن

۱۶ پاسخ

مامان منم همینه درک ندارن بچه اولمونه

عزیزم شاید درست منظور حرفتو نرسوندی
شاید بهتر بود حرفتو قطع نمیکردی و ادامه میدادی که حالا یجوری که ناراحت نشه مثلا اگه نیتت احترامش بود میگفتی زحمت نکش زن عمو دست بوس شماست
اگه میخواستی یجوری برسونی که بچم دستشو میزاره دهنش و ممکنه مریض بشه دور از جون، دور از جون میگفتی زن عمو چن وقت پیش بچم یکم کسالت داشت بردمش دکتر گفت به بوس حساسه اینجوری دیگه ن ناراحت میشه ملاقات بعدیتون هم خودش مراعات میکنه

ولکن تازه اول راهی

وای مت هر روز دعوامه با مامانم رو این موضوع

بنظر من مامانت اصلا کار بدی نکرده اینجوری برداشت کرده ک تو دوس نداری و بهت احترام گذاشته و تکرار نکرده
درسته براش سوتفاهم پیش اومده اما از قصد نبوده
براش توضیح بده و دلجویی کن

هنوز بچه هممون کوچیکن نباید اهمیت بدیم هنوز اول راهیم تابچه هابزرگ بشن همش باید حرف بشنویم پس باید محکم باشیم،ازهرکس به اندازه درک وشعور انتظار داشته باشیم،داشتن ما لیاقت میخواد پس قدر خودمونو بدونیم

اووو‌ من انقد از این داستانا داشتم با مامانم

ولش بابا زیاد اعصاب خودتو خورد نکن هممون خیلی از این حرفا شنیدیم ولی فقط اعصاب خوردکنی میمونه واسمون

ول کن بابا ببخشید ولی چی خوش چوس تشریف دارن
من بودم دیگه خونه مامانم نمیرفتم
بچه کوچیکه دیگه باید حواست خیلی باشه

ای بابا متاسفانه تمام مامان ها همینجوری ان منم یک چیزی میگم مثلا مامان اونجوری نکن میگع هیچی نمیشه بهشم بر میخوره ولی من میگم دفعه بعد نکنه 😂

من واقعا نمی‌فهمم چرا دست بچه رو بوس میکنن،بچه هم همش دستش تو دهنشه،تازه میگن صورتشو بوس نمیکنم دستشو بوس میکنم
زیاد اهمیت نده،کاری که درسته رو بکن،هر چند آدم ناراحت میشه،ولی چه میشه کرد

هی خواهر تو خوبی بزا من بگم 🤣 من با خونوادم چهار ساعت فاصله دارم بعد دو ماه رفتم خونه مامانم گفتم مامان مواظب پسرم باش من یکم بخوابم چی بگه خوبه گفت بچتو ب هیچکی نسپر 😅🤣🤣🤣🤣 وای منو میگی حرص در اومد

زنعموتم اصلاااا مهم نباشه اصلا بهتر ک دیگه بچتو نبوسه

به مامانت بگو از دستت رفته ک به بچه دست نزدی
چشم بهم بزاری بزرگ شده و حسرتش میمونه برات ک تو این سن و سال دستش نزدی

متاسفانه همه مون درگیر این خاله زنک بازی ها هستیم ،اهمیت نده با شوخی و خنده رد کن 🥰

بحث انتظاره ازشما انتظار نداشتن جای ناراحتی رفتارتو اصلاح کن

سوال های مرتبط

مامان لیانا🌼 مامان لیانا🌼 ۹ ماهگی
سلام خانوما
⛔⛔خانومای باردار و اونایی که میترسن نیان لطفا⛔⛔
من دوشب پیش خونه مامانم بودم شب که خوابیدیم دشک دخترم از خودم فاصله داشت بعد صبح بیدار شدم مامانم گفت چرا بچه رواوردی اینقد نزدیک خودت خطرناکه گفتم دیشب که بیدارم کردی گفتی بچه رو شیر بده گذاشتی بغلم بعدش اینقد خوابم میومد نزاشتمش سرجاش همینطوری خوابیدم بعد مامانم گفت نه من نیاوردم بچه رو که گفتی چرا بابا گفتی شیربده گشنشه بعد میخواستی بری گفتی فاطمه گیجی مواظب باش رو بچه نیوفتی چون دراز کشیده شیرش دادم مامانم گفت نه من نبود من اصلا نیومدم تو اتاق شما
گفتم پس حتما محمد(شوهرم) بوده من گیج بودم فکر کردم تویی مامانم گفت اره بعد شوهرم از سرکار اومد ظهر بهش گفتم تو نمیخواد بچه رو میزاری بغل من منو قشنگ از خواب بیدار کنی لیانا تا صبح بغلم بوده خطرناکه اینجوری خدای نکرده رو بچه میخوابیدم چی بعد شوهرمم گفت من؟گفتم اره تو گفت من اصلا دیشب بیدار نشدم گفتم مگه تو نذاشتی بغلم بچه رو گفت نه از اون شب یه ترس بدی دارم نمیدونم اون کی بوده اصلا نه صداش یادمه نه ظاهرش ولی حرفاشو یادمه چون هیکل و قد بلند بود به مامانم و شوهرم گفتم بابام و داداشم لاغرن دیگه از اونا نپرسیدم
این اخری مامانم دید ترسیدم گفت من بودم یادم رفته بود الان گفتی یادم اومد ولی میدونم الکی گفت برا نترسم چون اون اول خیلی محکم گفت من نبودم
حالا من چیکار کنم چی بوده به نظرشما😓
مامان نور زندگیم💙🥹 مامان نور زندگیم💙🥹 ۹ ماهگی
سلاام خانوما من دیگه واقعااا بریدم🥲
مامانم دیشب بعد از یک هفته پسرمو دیده میگه وااای چقد لاغر شده تو اصلاا به بچه نمیرسی و..............
چیکار کنم من شیرش هر دوساعت تا سه ساعت میدم
پوشک مرتب عوض میکنم حموم میبرمش حداقل هفته ۲ بار مراقبشم
همیشه لباس تمیر و مرتب تنش میکنم ...خودم همش تو خونم خونه ی کسی نمیرم نمیام البته غیر از مادرم و مادرشوهرم)
خودم گرما میکشتم ولی تو باد مستقیم بجه مو نمیارم که خدای نکرده مریض نشه....بازم منوو که میبین مادر بودنمو میبرن زیر سواال چیکار کنم تورو خدا شما بگین ....
خستم .... مادرم یه طرف راجب این قضیه بالا...
مادر شوهرم دیشب بهش گفتم آبی رو بچه میزیزی تازه پریودم امده بود کمرم گزفته بود گفت بخدا جون ندارم گفتم خب ادمه شاید واقعا خستس
از حرف من هنوز ۳ دقه نگذاشته بود دختر جاریم پی پی کرده بود مادرشوهرم متوجه شد بلند شو بچه رو شست پوشگ کرد شلوار برش کرد داد تحویل مامانش
اخه چرااا این بچه ست اونم بچه دلم شکسته ازشون
مامان آرسام مامان آرسام ۴ ماهگی
سلام مامانا دلم خيلي گرفته هم اومدم باهاتون درد و دل كنم هم مشورت
پدرم نمي دونم چرا اينطوري وقتي كه من خواستم ازدواج كنم پدرم زمينش به اسم و منت اينكه من زمينمو به خاطر تو فروختم تا جهيزيه بگيرم فروخت اما در مقابل پول زمين جهزيه خيلي معمولي داد بعد از ازدواج ماه اول من باردار شدم كلي قهر كه چرا باردار شدين مگه نگفتم يه سال صبر كن تا نه ماه بارداريم حرفش همين بود بعد چون بارداري پرخطر بود تو مازندران يه بيمارستان براي زنان پرخطر بود دولتي كه امكانات بچه هاي نارس داشت مجبور شدم يه ماه بستري باشم اونجا زايمان كنم ميگفت بايد بري خصوصي مي گفتم اخه قبولم نمي كنند بعدم قبول كنند جون بچه ام در خطر ميگفت فداي سرت به اندازه ي موي سرت بچه دار ميشي تو دوران باداري و زايمانم يه مدتي اونجا بودم كاري باهام كرد كه هر دودفعه با قهر و دعوا برم شوهرم مي فهميد كه من نمي خواستم متوجه شه سيسموني بهم نداد مادرم از پس اندازهاش برام خريد گفت چون به حرف گوش ندادي و زود بچه دار شدي بعد عروسي ندارم در صورتي كه داشت يه شوهرم به دور از چشم من رفت پيشش بهش ميگفت چرا بچه دار شدين زود بود كادو بچه امو يارانه ده ماهو جمع كرد به اندازه اون سه ميليون داد تا الان يه پوشك براي بچه ام نخريده
مامان گل پسر❤️ مامان گل پسر❤️ ۶ ماهگی
انقد گریه کردم خیلی حالم بده عصابم بدجور خرده
از دست شوهرم دارم دیونه میشم هیچی از مراقبت بچه تو این سن نمیدونه هرچی دم دستش باشه میده بخوره از وقتی تازه ب دنیا اومده بود هم کارش همین بود مثلا بلندش میکرد بچه دوماهه ک رو پاهاش وایسه، ی بار هفته پیش دیدم پاهای پسرمو گرفته داره میکشونتش رو زمین ک مثلا بازی کنه باهاش انقد گریه کرد بچم طفلی،ی بارم وقتی ی ماهش بود دیدم داره بهش سیب میده، هفته پیش خواست یخمک بده لحظه آخر گرفتمش، با کلی ریش و پشم از وقتی خیلی کوچولو بود صورتشو بوس میکرد ک بعد قرمز میشه و جوش میزنه، دیروز دیدم دماغشو کرده تو دهن پسرمون مثلا ب بازی و شوخی، الانم دیدم شستشو کرده تو دهنش بچه داشت میمکید امروز ماشینشو تعمیر میکرد دستشم شسته بود ولی هنوز بوی روغن و بنزین میداد😭😭
اینا یه نمونه از کاراشه نه همش
خیلی کلافم بخدا هزاربار منطقی باهاش صحبت کردم ک بچه حساسه نکن این کارا رو ولی کو گوش شنوا الان دیگه حسابی دعواش کردم حتی زدمش گفتم دیگه حق نداری ب بچم دست بزنی
الان خیلی حالم بده پسرمم نمیخوابه من چیکارکنم اخههه میدونم عاشق بچمونه ولی نمیدونم چرا انقد نفهمه تو این مورد🤕😭