سلاام خانوما من دیگه واقعااا بریدم🥲
مامانم دیشب بعد از یک هفته پسرمو دیده میگه وااای چقد لاغر شده تو اصلاا به بچه نمیرسی و..............
چیکار کنم من شیرش هر دوساعت تا سه ساعت میدم
پوشک مرتب عوض میکنم حموم میبرمش حداقل هفته ۲ بار مراقبشم
همیشه لباس تمیر و مرتب تنش میکنم ...خودم همش تو خونم خونه ی کسی نمیرم نمیام البته غیر از مادرم و مادرشوهرم)
خودم گرما میکشتم ولی تو باد مستقیم بجه مو نمیارم که خدای نکرده مریض نشه....بازم منوو که میبین مادر بودنمو میبرن زیر سواال چیکار کنم تورو خدا شما بگین ....
خستم .... مادرم یه طرف راجب این قضیه بالا...
مادر شوهرم دیشب بهش گفتم آبی رو بچه میزیزی تازه پریودم امده بود کمرم گزفته بود گفت بخدا جون ندارم گفتم خب ادمه شاید واقعا خستس
از حرف من هنوز ۳ دقه نگذاشته بود دختر جاریم پی پی کرده بود مادرشوهرم متوجه شد بلند شو بچه رو شست پوشگ کرد شلوار برش کرد داد تحویل مامانش
اخه چرااا این بچه ست اونم بچه دلم شکسته ازشون

۱۱ پاسخ

منم تو شرایط تو بودم سر بچه اولم بعدش جوری رفتار کردم باهاشون که سر این یکی دیگه قضاوتم نمیکنن

ساعت می‌زاری سر شیر دادن؟

خدا لعنتشون کنه لعنت خدا هزاران بار بهشون

حرف مردم مهم نیست مهم اینکه خودت مادر بودنتو ب بچت نشون میدی وضیفه مادر همونه ک لباس حمام شیر بیشتر از این چیکار باید کنیم ب خدا بچه من تو بیداری سینمو نمیگیره از گشنگی خوابش میبره گریه می‌کنه میگن سیره الکی اونجوری نکن منم واقعا ناراحت میشم

عزیزم مامان بابای منم همینن...بذار بگن بچه که یهو لاغر نمیشه الکی.بهتر که کسی کاراشو نکنه من که اصلا راستش دوست ندارم بچه مو غیر خودم کسی بشوره

مامان منم همینه. ولی برا وزن گیری بچه باید همش چیزای مقوی بخوریم شیرمون قوی باشه

از مامانت دلگیر نشو
دیدی که همیشه اصطلاحا میگن مادربزرگا همیشه میگن شدی پوست و استخون😄 اون از دوست داشتن زیاد میگه
ولی از مادرشوهرت دلگیر شو کصافط فرق داره میزاره😒

همه همیننن من نشدبرم خونه مامانم گیرنده سربچه تاگریه کنه چی خوردی دلش درد یه بارمیگه شیرت کمه یه بارمیگه خوبش شیرش نمیدی و....

مامان منم خخخخ

عزیزم رفت و آمد نکن باهاشون حالا چه مادرت چه مادر شوهرت . بعدشم به مادرت بگو بیا اینجا نو نگهش دار چاق بشه منم استراحت کنم

از این حرفا زیاد میگن محل نذار مشورت بگیر اما تصمیم رو بذار با خودت تو کارای بچت

سوال های مرتبط

مامان آریا مامان آریا ۵ ماهگی
چقد دلم گرفته
زنعموم که رابطمون تقریبا صمیمی بود چند وقت پیش بچه‌م بغلم بود دستشو بوس کرد من به نشونه احترام کشیدم گفتم وای زنعمو کوچیکته دستشو نبوس
منظورم این بود که اون بزرگواره مثلا تعارف کردم
دیدم ی مدت سر سنگینه
الان به مادرم گفته ناراحت شدم دست بچشو کشیده من خواستم ببوسمش
و ی جورایی قهر کرده تا اینجا رو داشته باشید
ی بارم بچه ام حدودا ۱۵ روزه بود شب گریه کرد مادرم اوند کمکم بده مثلا با دوتا دست کتفشو گرفت بلند کرد من ترسیدم گفتم مامان اینجوری نه
خطر داره بچه منم ۲.۲۰۰ گرم بود اون موقع
دیروز با مامانم داشتیم بحث زنعموم رو میکردیم
گفتم من حساسم
مادرم گفت آره اون شبم بچه‌ت رو از دستم کشیدی من هنوز به بچه تو دست نزدم فکم چسبید زمین که من چقد ساده ام . مردم میزان میگن مادرم کمکم میکنه اونوقت من ....
اون لحظه فهمیدم مادرم هنوز به بچه من دست نزده نه از نگرانی برا بچه‌م از سر لج و قهر با من
افتخارم میکرد
برا خودم متاسفم واقعا تو این شرایط کم نگرانی دارم اینام اعصابم رو خورد کردن
مامان آسد محمد جواد مامان آسد محمد جواد ۱۰ ماهگی
اولین بار تنها بردمش حموم😍😍
خیلی حال کردم که دارم میشورمش و یکم هم آب بازی کرد😍
آخر سر که میخواستیم بیایم بیرون خیلییی گریه کرد از گریه نفسش داشت میرفت و حسابی هول کرده بودم ولی سریع اومدم بیرون‌ و لباس تنش‌ کردم و از گریه زیاد خوابش برد😭😢

شوهرم که همون اول گفت خودت میبریش حموم من هیچ کمکی نمیکنم و ازت بچه رو نمیگیرم،‌منم گفتم‌ باشه‌ خودم و بچه باهم میایم بیرون و‌خودم‌ لباس تنش میکنم و همین کار رو هم کردم، ولی آدمیزاد که نیست میدید بچه‌ داره گریه میکنه حتی نیومد یه‌ پستونک یا شیشه دهنش کنه تا من بتونم راحت تر لباس تنش کنم،فقط خسته نباشه یک‌ دقیقه اومد باهام دعوا کرد که چکارش کردی تو حموم و بچه رو تو حموم اذیتش کردی که گریه کنه فقط گفتم الان داد نزن بچه بیشتر گریه میکنه😑
بچه آب بازی خیلی دوس داره و از آب خوشش میاد و مامانم هم هرسری میبردش حموم داخل حموم ساکت بود ولی وقتی حوله تنش میکرد و میخواست بیاد، بیرون شروع میکرد به گریه کردن و شوهرم هم دیده بود و هم مامانم بهش گفته بود،واقعا نمیدونم با همچنین مردی باید چجوری رفتار کنم؟
فقط دفعه آخرم بود میبرمش حموم یا وقتی رفتیم مشهد پیش مامانم اونوقت میبرمش که حدقا مامانم کمکم کنه
مامان میران‌‌وماهلین🫀✨ مامان میران‌‌وماهلین🫀✨ هفته بیست‌وهشتم بارداری
مامان پناه❤ مامان پناه❤ ۹ ماهگی
امشب برای اولین بار تو پنج شش سال زندکی مشترک اومدم جا خابمو جدا کردم، اونم دلیلش پناه خانوم بود باورم نمیشه 😬🤣 دیروز صبح پناه یه جوری پی پی کرد که مجبور شدم ببرمش حموم همیشه شوهرم میبره حمومش میکنه و من لباساشو تنش میکنم ولی این دفعه چون پیپی کرده بود دیگ رفتم باسنش بشورم دیدم زده زیر بغلش خلاصه حمومش کردم دادم به شوهرم گفتم سریع لباس بپوشنش از حموم اومدم دیدم یه تیشرت کوتاه بشدت نازک تنش کرده وشلوار گفتم که بچه سرما میخوره کولر روشن گفت نه و من جلو کولر نمیبرم گرمه فلان این خانومم کلا از بچگیش کلاه سرش نمیزاره بکنیم خلاصه یه دو ساعتی اینطوری بود دیدم شکم بچه کلا بیرونه طاقتم نیومد رفتم سه سرهمی برداشتم تنش کردم تا شب که قرار بود کیک ماهگرد 4 ماهگیش بگیریم ببریم بیروون هکین کوهسنگی مشهد، من لباس گرم تنش کردم یه زیر دکمه با یه بلوز شلوار و بلوزشم گرم بود تو پارک هی میگفت کلاه سر بچه کن بعد مامانم ومن گفتیم گرمه واقعا هم گرم بود گفت نهههه بچه سرما میخوره فللن خلاصه یه نیم ساعتی گذشت گفتم ولش مامان بده کلاه سرش کنم پناه صبا بشدت دماغش گرفتس هرروز باز بدتر نشه و سرش کردم بعد امروز کلا بچم بی حال بود بی قراری میکرد یکمم داغ بود تب سنج زیر بغل گذاشتم تب نداشتد36.9 بود و 37 ولی بازم پنج قطره پاراکید دادم اروم شد بعد اخر شب خیلی گرمم بود حالمم بد بود کولر بیشتر کردم دریچشم زدم رو به خود چون پناه زیر سینم بود واقعا حالم یکجوری بود گفت بچه رو سرما میدی گفتم نه بعدم ده مین میخام بسمتم باشه بعدش شیزش تموم شد از جلو کولر بلتد میشم اینم بگم پشتم کردم به کولر، گفت نه سرش سرما میخورع
بقیش تو کامنت میگم
مامان لیانا🌼 مامان لیانا🌼 ۱۰ ماهگی
سلام خانوما
⛔⛔خانومای باردار و اونایی که میترسن نیان لطفا⛔⛔
من دوشب پیش خونه مامانم بودم شب که خوابیدیم دشک دخترم از خودم فاصله داشت بعد صبح بیدار شدم مامانم گفت چرا بچه رواوردی اینقد نزدیک خودت خطرناکه گفتم دیشب که بیدارم کردی گفتی بچه رو شیر بده گذاشتی بغلم بعدش اینقد خوابم میومد نزاشتمش سرجاش همینطوری خوابیدم بعد مامانم گفت نه من نیاوردم بچه رو که گفتی چرا بابا گفتی شیربده گشنشه بعد میخواستی بری گفتی فاطمه گیجی مواظب باش رو بچه نیوفتی چون دراز کشیده شیرش دادم مامانم گفت نه من نبود من اصلا نیومدم تو اتاق شما
گفتم پس حتما محمد(شوهرم) بوده من گیج بودم فکر کردم تویی مامانم گفت اره بعد شوهرم از سرکار اومد ظهر بهش گفتم تو نمیخواد بچه رو میزاری بغل من منو قشنگ از خواب بیدار کنی لیانا تا صبح بغلم بوده خطرناکه اینجوری خدای نکرده رو بچه میخوابیدم چی بعد شوهرمم گفت من؟گفتم اره تو گفت من اصلا دیشب بیدار نشدم گفتم مگه تو نذاشتی بغلم بچه رو گفت نه از اون شب یه ترس بدی دارم نمیدونم اون کی بوده اصلا نه صداش یادمه نه ظاهرش ولی حرفاشو یادمه چون هیکل و قد بلند بود به مامانم و شوهرم گفتم بابام و داداشم لاغرن دیگه از اونا نپرسیدم
این اخری مامانم دید ترسیدم گفت من بودم یادم رفته بود الان گفتی یادم اومد ولی میدونم الکی گفت برا نترسم چون اون اول خیلی محکم گفت من نبودم
حالا من چیکار کنم چی بوده به نظرشما😓