۲ پاسخ

اره احتمالا همون عفونت باشه

کلا آدم غذا میخوره نباید سریع دراز بکشه عزیزم
خدارشکر آپاندیسیت نبوده

سوال های مرتبط

مامان مامانdelmah😍 مامان مامانdelmah😍 ۸ ماهگی
سلام دوستان عزیز مامان مهربونه... دخترم الان ۵ماه ۵روز هس سزارین بودم دکتر بهم گفت که نباید چیز سنگین بلند کنی منم ب حرفش گوش ندادم و وقتی می‌خواستم یچیزی بلند کنم ب شوهرم نمیگفتم ک بیا این سنگینه بلندش کن برام خودم کارمو انجام میدادم و یه مدت شکم درد داشتم و رفتم پیش مامانم گفتم شکمم درد می‌کنه دست بزار رو نافم مامانم گفت که من این کارو نمیکنم شاید بارداری منم میگفتم ن من باردار نیستم خلاصه با اسرار مامانم رفتم دکتر دارو داد وقتی استفاده کردم بعد ۳روز خارش داشتم و نمیتونستم رابطه داشته باشم با شوهرم خلاصه بی‌خیال دارو زدن و دکتر شدم بعد چند ماه حس می کردم یچیزی تو شکممه ب اندازه هلو بازم بیخیالش شدم گفتم هیچی نیس ولی ب شوهرم میگفتم ک چیزی تو شکمم می‌گفت بیا بریم دکتر منم میگفتم من با بچه هیچ وقت جای نمیرم گناه داره گرمه هوا بزار یه روز میرم و بازم بیخیالش شدم و این ۳هفته بیشتر ک حس میکنم ک اون چیزی ک اندازه هلو بود بزرگ تر شده و ب خواهرم گفتم یلحظه بیا نگاهش کن و بلافاصله ب مامانم زنگ زد و گفت ک رقیه نمیره دکتر مامانم دعوام کرد گفت باید بری مشکل پوله من میدمت و من گفتم ن مامان از گرما نمیرم بخاطر دلماه گناه داره تو گرما ببرمش خلاصه مامانم گفت امروز حتما باید بری ک قراره ساعت ۳با خواهرم برم دکتر دعا کنین ک چیز نباشه 😥🙏و اینو هم بگم که خیلی لاغر ظعیف شدم
مامان کوچولو🤱💙 مامان کوچولو🤱💙 ۴ ماهگی
تجربه زایمانم
پارت ۲
بعد یه روز قبل زایمانم رفتم بستری شدم بهم آمپول فشار وصل کردن دیگ کم کم دردام شروع شد ولی دهانه رحم باز نمیشد شب دکتر اومد معاینه کرد گفت بهش سون وصل کنین یعنی جونم در اومد خیلی درد داشت این سون گذاشتن تا دهانه رحمم باز بشه صبح شد دیدم خیلی درد دارم اومدن گفتن فقط دوسانت باز کردی باید باشه من گفتم دیگ طاقت ندارم درش بیارین بعد درش آوردن دیگ همینطور دردام شدید بود ولی دهانه رحم همین دوسانت مونده بود یک پرستار اومد گفت چیزی نخور احتمال داره ببریمت واسه سزارین منم تا این روز دیگ هیچی نخوردم ک شیفت پرستار عوض شد یکی دیگ اومد معاینه کرد گفت ک تو رحمت بالاست واسه همین دهانه رحمت باز نمیشه با دستش رحمم کشید پایین ک یهو ۷سانت باز کردم با اون ۲سانت قبل میشد ۸سانت ک گفت این ۲سانت دیگشم حالت سجده برو ک راحت باز بشه منم همین کار کردم بعد چند دقیقه حس کردم داره بهم زور میاد انگار میخام مدفوع کنم پرستارا اومدن گفتن برگرد گفتم نمیتونم بزور منو برگردوندن ک گفتن زور بزن من گفتم نمیتونم خیلی درد دارم بعد گفتن بهش بی حسی بزنین از کمر به پایین بی حس کردن ک بعد تونسم زایمان کنم دقیقا برج ۵روز۱مرداد ساعت ۹:۱۵شب بود ک زایمان کردم
مامان mlikam مامان mlikam ۸ ماهگی
من ۱۹ سالمه اول اینکه دلیل زود ازدواج کردنم بخاطره رسم و رسوم هست و بعد اینکه زود باردار شدم بخاطره یه سری شرایط و اوضاع خانوادگی
من تا ماه ۶ بارداری باردارم خیلی خوب بود اصلا متوجه نبودم باردار خیلی راحت بودم ولی وقتی رفتم اول ۷ از شب اول هفت ماهگی کلیه دردم شروع شد به حدی که با مسکن آروم نبود
رفتم دکتر گفت باید سونو بدی رفتم سونو دادم گفتن دوتا سنگ به اندازه ۱۶ میل و ۴ میل داخل کلیه سمت چپ هست به دلیل اینکه بچه بزرگ شده فشار بهشون میاد وای چه دردی من کشیدم خدا کنه دشمن آدم نکشه این دردو خلاصه زنگ دکتر خودم زدم گفت برو بیمارستان چکت کنن اگه مشکلی نبود برو دکتر کلیه همون بیمارستان بیمارستان منم کوثر بود رفتم چک شدم هیچ درد زایمانی نداشتم گفتن برو اورژانس دکتر کلیه ببینت رفتم گفتن بخاطره بارداری باید بستری بشی دکتر آمد گفت خطر برای بچه خیلی میتونیم عملت کنیم میل از بیرون پشت کمر به کلیه بزاریم تا فشار از کلیه برداشته بشه که امکان داره زنده موندن بچه پنجاه پنجاه هست یا میتونیم یک استند از مثانه بفرستیم به کلیه این کم خطر تره نذاشتن اون شب بیام خونه گفتن اگه رفتی هر اتفاقی افتاد پای خودتون منم از درد همچین گریه میکردم که همراه هرکی اونجا بود میومد کلیه هم رو ماساژ میدادن البته زن بودند یا دعا و سوره میخوندن بعضیا هم گریه میکردن برام خیلی حال بدی داشتم
مامان برسا👶 مامان برسا👶 ۸ ماهگی
پارت دوم .
رسیدیم بیمارستان یه ماما بود تو بخش با دیدن من گفت عه بازم که تویی چرا اومدی دوباره گفتم کیسه ابم پاره شده توروخدا بستریم کنین گفت برو دراز بکش دیدن بله بازم دوسانتم بازم ولی کیسه پاره شده بالاخره بستریم کردن رفتیم زایشگاه که نگم براتون از شانس من جمعه بود دکتر خودم نیومد مامای بخش گفت چون مریض نیس خودمون بهت میرسیم نگران نباش خلاصه که ازدرد کمر نمیتونستم بخوابم چند شب هم بود نخوابیده بودم باورتون میشه چشام تار میدید همرو یکسره هم گریه میکردم جراح اومد کیسه ابمو کامل پاره کرد کیسه ابم ۲۹ بود انقد ابم زیاد بود شد دریای عمان😂انگلولک کرد گفت هنوز دوسانتی بهم امپول زدن امپولو که زدن حالت تهوع گرفتم بالا اوردم گفتن نترس امپول اثر کرد یه چند ساعت که گذشت منم همونجوری باز مونده بودم فقط گریه میکردم از درد کمر اومدن معاینه کردن تقریبا ساعت ۱۲ اینا بود گفتن عالیه ۹ ساانت بازی یکم دیگه گفتن سر بچه دیده میشه منم تو همون شرایط گریه میکردم میگفتم منو ببرین سزارین نمیخام دیگه طبیعی بیارم گفتن نه وضعیتت خوبه یه چند ساعت دیگه زایمان میکنی ساعت ۱ که شد دیگه فول فول شدم گفتن زور بزن یعنی هرچی درتوانم بود فقط زور زدم بچه که اومده بود تو لگنم از بالای شکمم فشار دادن وخلاصه تا ساعت ۳ زایمان کردم اما اصلا جیغ نکشیدم تا وقتی بچه بیاد جفتم که نصفش چسبیده بود به شکمم هرکاری کردن نیومد دست دکتر تا کجا تو شکمم بود ازدردش نگم افتضاح بود بهم گفتن جفتت اومد نگونصفش مونده که بعد ده روز خونریزی شدید رفتم بیمارستان ۴ روز بستری شدم به زور امپول و سرم جفتم اومد خیلی خلاصش کردم براتون ولی من خیلی اذیت شدم
مامان پسرکم مامان پسرکم ۶ ماهگی
خب بالاخره ب رسم گهواره منم اومدم با تجربه زایمان مو بگم
خب از اونجایی شروع کنم ک من چن روز بود ک حرکات بچم کم بود و قرار بود دو شنبه برم پیش دکتر یک شنبه از خواب بیدار شدم دیدم بعله یکم خیسم بگو نشتی من تو روبیکا دوستا داشتم گفتن هرچند زود برو بیمارستان رفتم بیمارستان شفا ک ازم نوار قلب گرفتن گفتن هیچی نیس تست نگرفتن ضربان قلبشو شنیدن بعد فرداش من رفتم پیش دکتر گفتم ک اینجوری هست من حرکات کم دارم سونو بیو فیزیکال نوشت دادم اونم گفت از ۶. ۴ میدم بعد گفت فردا تکرار کن این سونو رو منم انجام دادم بعله متاسفانه گفت حرکات کمه کیسه آب نشتی داره شده ۱۱ منو بستری کرد نمیدونستم گریه کنم یا چیکار منو شوهرم دیگه داشتم رد می‌دادیم از دلتنگی ناراحتی حالا من بستری شدم تنهایی در بیمارستان عارفیان روز اول آمپول ریه زدن هی ضربان بچه چک میشد هر نیم ساعت و روز دوم هم دوز دوم آمپول زدن و من یکمم آبریزش داشم گفتن نوار بزار گذاشتم گفتن هیچی نیس گفتم باشه خوابیدم و فرا رسید روز سوم من از شب هیچی نخوردم چون حالم خوب نبود صبحم صبحونه دادن شوهرم گفت نخور خودم واست میخرم میارم منم نخوردم ساعت ۷ صبح بود اومدن نوار گرفتن ک ی دقیقه ضربان بچم رفت دستگاه صدا داد همه اومدن بالا سرم من مردمو زنده شدم زنگ شدم شوهرمو مادرشوهرم کیف آماده کنین زود بیایین اونا هم ترسیده اومدن منو بردن سونو گفتن بعله آب دور جنین کم شده دکترم اومد گفت آماده شو واس زایمان آخه من ۳۶ هفته ۵ روز بودم از شما چه پنهون ن شاد بودم ن غمگین حالا مادرم مادرشوهرم گریه میکردن شوهرم ناراحت بود منو از زیر قرآن رد کردن رفتم
مامان پناه❤ مامان پناه❤ ۱۰ ماهگی
خواستم از خواست خدا بهتون بگم ..برای کسای که واقعا ناامیدن ..
من از سن ۱۲ سالکی که پریود شدم اصن متظم نبود ..یعنی بگم تا سن ۲۰ اینا من هرجی دکتر بود میرفتم ..همه ازمایش سونو و یه مشت قرص ‌‌..تااونارو میخوردم تنظیم ولی ب محض قطع کردنش دوباره نمیشدم و اینم بگم ک شاید سالی دوبار پریود میشدم ..گذشتو گذشت تا من ازدواج کردم ..خودم سرکار می فتم خودم رفتم دکتر بدون اطلاع همسرم ازاین موضوع ..بعد ازمایشو سونو و ...گفتن تنبلی تخمدانه ..ک کلا درمان ندارع و تنها راهش اصلاح سبک زندگیه..من شروع کردم ب رعایت کردن و قرصتی دکتر رو اصن مصرف نکردم ..و با ی ورق قرص ۲۵۰۰ تومنی من بعد ی ماه ب طور خیلیییییی ناگهانی باردار شدم و الان دخترم کنارم خوابه ..و بعد زایمان من همش فک میکردم ک وای بازم قرص و دارو؟؟؟بازم هر ۶ ماه پریود ک دیدم نه خیررررر انگار ک درمان شده و من الان ۳ ماهه قشنگ سر وقتم پریود میشم و خیلیم خوب شدم ..
نمیدونم قضبه چیبود فقط اینو میدونم ک خدا بخواد همه چی ممکنه ...
هیچوقت ناامید نشید..