۹ پاسخ

بگو من حوصله بچه خودمم ندارم چه برسه بچه یکی دیگه ناراحت میشع ولی در عوض تمومه دیکع وگرنه این ۴ ماه تعطیلی بدبختت میکنه

اگ خودت گفتی بیارش تقصیرته اگ ن خودش میخاد بفرستش بگو جان خودت میخام برم بازار یا خونه مادر شوهرم البته مگه خونش همون شهر خودتون نیس

بگو داری میری خونه مادر شوهرت یا بگو خودم با سامیار میخوام بیام خونتون حال و هوامون عوض شه

چقدر مگه میخواد بمونه ؟

خودت گفتیی بیاد پیش پسرت ؟

عزیزم ب خواهرت بگو بچه هام خوابن یا بگو شوهرت خونس میخواد استراحت کنه

بگو شوهرم قبول نمیکنه

بگو مسئولیت بچه کسی دیگه رو نمیتونم قبول کنم
قبول نکن سه ماه یه چیزی بشه هزار تا حرف باید بشنوی
یا بگو به شوهرم گفتم گفت مسئولبت قبول نمیکنم

خانوما لطفا یه حمایت ازم بکنید پیج لباسی زدم فالورام کمن کمک کنید به یه مادر تو این شرایط سخت
delvinshop_1403

سوال های مرتبط

مامان گلی مامان گلی ۳ سالگی
تازه میفهمم بچه رو ببری پارک بازی کنه بهش خوش بگذره یعنی چی.....تا چندوقت پیش بچمو اگر می‌بردم پارک یه بچه دیگه حواسش نبود می‌خورد به این یک قشقرقی بپا می‌کرد که چرا خورده بمن،یا میگفت کسی نباید سوار سرسره یا وسیله بازی دیگه ای بشه فقط من باید بازی کنم کلا خسته و کلافم می‌کرد ازبس با همه ناسازگار بود همش باید حواسم می‌بود کسی و نزنه ولی جدیدا خداروشکر خییییلی خوب شده یه بچه هم بزنتش حمله نمیکنه به بچه هه فقط میگه مامان این منو زد....الان با بچه ها دوست میشه کلی بازی میکنه منم کیف میکنم که اون دغدغه هام تموم شد.فقط یه مشکلی دارم با اینکه از 9 ماهگی دائم بردمش پارک و خانه بازی بازم انگار یه هراسی داره از بچه ها....اگر تو سرسره بچه پشت سرش باشه انگار می‌ترسه وا میسه کنار اون رد شه بعد خودش بره اگرم کسی جلوش باشه نزدیک نمیشه میزاره برن بعد میره بهش میگم برو کاری با تو ندارن میگه نه بهم میگن نمیشه تو بری.....یعنی میشه این ترسشم بریزه و تموم شه بره؟
مامان هانا ✨ مامان هانا ✨ ۴ سالگی
صبحتون پنکیکی😁🥞 خوبین رفقا چه خبرااا چه میکنید با خونه تکونی؟
دیروز هانارو بردم خانه بازی،هردفه که میریم من پر از استرس میشم واسه اینده این بچه،یعنیی انقدررررررر مظلومه،انقدرررر آرومِ حد نداره واقعا نگرانم
خیلی مظلوم میرفت سمت بچه ها خیلی مودب میگفت سلام من هانا هستم🥺 (میخاست دوست شه باهاشون)
بعد میرفت با یه اسباب بازی بازی کنه یه بچه دیگه مث گرگ میومد میگفت من میخام بازی کنم،هانام خیلی راحت کنار میرفت،اول فقط نگاه کردم ببینم چیکار میکنه دیدم نههههه این بچه تا میره با یچی بازی کنه اون بچه فضولچه هه میومد ازش میگرفت هانام خیلی راحت قبول میکرد میرفت کنار.ااخر هانا رفت پیانو بزنه باز بچه هه اومد گفت پاشو من میخام با این بازی کنم هانا تا اومد پاشه گفتم برو با یچی دیگه بازی کن بازی هانا تموم شد شما بیا با این بازی کن😠
میترسم دوروز دیگه تو مهد یا مدرسه از این بچه ها باشه که بهش زور میگن
یا مثلا یه بچه دیگه جیغ بزنه یا موقع بازی داد بزنه هانا خیلی میترسه و از اون محیط فرار میکنه حتی اگه اون بچه از خودش کوچیک تر باشه
البته اینم بگم ما اطرافمون بچه کوچیک نیست واسه همین هانا خیلی تو جمع بچه ها نبوده و ارتباط نگرفته.
ولی خب نگرانی مادرانه دارم....
مامان جوجه ها مامان جوجه ها ۳ سالگی
دردودل یه مامان خسته رو می شنوید، دوماهه سزارین کردم مادرم ده روز تقریبا یه سره اینجاموند بعد اون همه روز به جزپنج شنبه جمعه ها حدودساعت ده میاد خونه ما و دوازده میره کلیدمو گرفته که آیفون نزنه بچه هارو بیدارنکنه،من واقعا از اینکه اینقدروقت میذاره شرمنده شم وواقعا ازش توقعی ندارم، اوایل خیلی این اومدنه خوب بود برای روحیه م هم خوب بود تا که کم کم سرپاشدم ولی اعصابم خیلی درهمه همش فکرای ناراحت کننده میادسراغم بچه به شیرخشک که از سراجباربهش دادم عادت کرده داره شیرمنو ول میکنه دارم از غصه ش دق میکنم فشاراز طرف شوهرم و مادرشوهرم درهرزمینه ای فکرشو بکنید زیاده ، پسر بزرگه اضطرابش تشدید شده، بدقلقی و لجبازی هم به اقتضای سنش داره،مشکلات مالی هم که به قوت خودش باقیه، حالا با این همه دغدغه وبا وجوداینکه بچه م یه سره ریخت وپاش میکنه،از طرفی شب توی اتاق میخوابیم روز تشک بچه رو میارم توی سالن،یه بالش هم همیشه دم دستمه، شوهرمم بی سلیقه و شلخته ست وسایل توی خونه خیلی زیاده و توی یکی از کابینت ها موش هست که میره ومیادونمیتونیم بگیریمش وسایلشو ریختم بیرون،طبیعی یه که خونه خیلی درهم باشه، بابچه بزرگه نمیتونم بازی کنم عذاب وجدان اینم میادروی اعصاب خوردی هام، بچه رو یه هفته ست ختنه کردیم رسیدگی به اونم اضافه شده،حالا اخیرامادرم میاد از لحظه ای که میاددوتا پنج دقیقه با بچه هاوقت میگذرونه بعدشروع میکنه به کارکردن و همزمان غرزدن(اینم بگم هرروز حتماحتما خونه رو جارو میزنه وحمامو دسشویی رو میشوره بعدمیره)