ای کاش تو گهواره میشد ویس فرستاد اخه نمیشه این همه حرفی که می خوام بزنم بنویسم که ولی چاره چیه پسرم الان یکماه بیشتره که غذا نمیخواد نمیدونم چرا این اتفاق بعد واکسنش افتاد سابقش خیلی خوب بود بچه ای هم نیست که با تلویزیون یا گوشی یا هر نوع اسباب بازی بتونی حواسش رو پرت کنی به هیچ وجه حواسش پرت نمیشه باید خودش بخواد تا بتونم بهش غذا بدم مثل سابق اما نمی خواد دوسه روزه واقعا کم میارم هیچ جوره حرفش نمیشم با بازی با مشغول کردن توسینک ظرفشویی یا جلوی پنجره اصلا هیچ منم دیگه رهاش کردم نمیدونم نتیجه داره یا نه دیروز که چیزی نخورد یعنی خواستم بدم نخورده دوتا قاشق چایخوری همین دیشب بدون سام خوابیده و شیردادم وقتی خوابش برد صبح صبحانه ندادم چند تا تیکه سیب گذاشتم تو با یه دونه بیسکویت وسط اتاق پاشدم مشغول کارام شدم ولی بیشترشو اینطرف اونطرف از زمین برداشتم فقط موقع ناهار داشتم سیب زمینی سرخ میکردم اومد گفت به به یه نعلبکی ریختم دادم دستش دیدم داره میخوره ناهار هم ندادم ماکادونی گذاشته بودم اومد جلو سفره در حد ۶تا دونه ماکارونی فرمی خورد یه تیکه گوجه از سالاد الانم که خوابیده نمیدونم میتونم طاقت بیارم به نظر شما امیدی هست چکار کنم باهاش بخوام بدم زورم نمیرسه ندم اینجوری مریض هم هست دارو هم نمیخوره زودتر خوب بشه کسی بوده بچه شو ول کنه بچه خودش شروع کنه سمت غذا بیاد الان باید یه همش چیزی بزلرم زمین که مثلا خودش یهویی پیداش کنه از سر کنجکاوی بخوره ببینه چیه یا گرسنه نگه دارم وعده اصلیشو خوب بخوره واقعا نمیدونم از دستش چی کار کنم که راه بهتری باشه

تصویر
۴ پاسخ

عزیزم زورش نکن مطمئن باش خودش گرسنه میشه میخوره همون سیب زمینی خودش ب تنهایی سیرش کرد دیگه

به خدا منم مثل شما هستم دقیقا بی چون وچرا.فقط داره دق مرگم میکنه

پسر من اینجوری بود و من چند روز جز شیر هیچی بهش نمیدادم حتی جلوشم نمیذاشتم که نبینه چون تا غذا رو میدید فرار میکرد ولی بعدش کم کم.دوباره شروع کردم.البته پسر من با سرگرم کردن یه مقداری میخوره

من شرایطم از شما بدتره
یکی دوبار بردم پارک بعد از هر بار سر خوردن خورد درحد دوسه قاشق اینا

سوال های مرتبط

مامان مهرا مامان مهرا ۱ سالگی
مامانا سلام
امروز با دخترم رفتیم خانه بازی
کلا دوسه بار رفته
امروز بچه هایی رو که میدید به وسیله ای که بازی کرده باهاش دست میزنن
جیغ میزد و میرفت که مثلا بگیره
من درگوشش میگفتم باید نوبتی باشه و از کسی وسیله نگیریم و از این حرفا
یه زنه که پسرش خیلی مظلوم بود و دختر من چیزی ازش میخواست سریع میداد
یهو اومد در نقش مادر خیلی خوب و گفت الان وقت اموزش نیست
تو گوشش نخون
گفتم پس کی وقتشه !
خونه که تنهاست
الان که تو موقعیت باید بگم
بعدش گفت من تو خونه صبح تا شب دارم با بچم حرف میزنم لبم خشک میشه
گفتم والا ما هم همینیم
تو خونه گفتن یه طرف الان که تو شرایط و داره میبینه بطرف
بعدم اول باید بذاریم خودشون باهم کنار بیان شابد بتونن حل کنن و دپست شن
خیلی ناراحت شدم
از اینکه همه شدن متخصص بچه داری و به خودشون اجازه میدن به دیگران راه یاد بدن
دختر منم تجربه های اولشه
خیلی دوست دارم تو این موقعیت ها فرار بگیره و خودش حل کنه مشکلو یا اگر منجر به درگیری چیزی بود خودم ورود کنم
مامان آریا مامان آریا ۱ سالگی
خانوما شاید باور تون نشه ولب من نه خواهری نه هیچ قوم و خویش نزدیکی نداشتم که بچه داشته باشن و من ببینن یاد بگیرم یه شخصیت خیلی درونگرایی دارم با هیچکس نمیتونم دوست بشم هیچ دوستی ندارم ۱۱ سالم بود منو نامزد دادن ۱۶ سالم بود عروسی الان بیست سالمه بچه کسیو نداشتم ار بچه داری چیزی یادم بده خواهر دارم انقدر با من بدن که از بچه داری هیچ چیزی بهم یاد ندادن مثل پیامای شمارو که میخونن
ماز رفلاکس میگین از غذای بچه از مریضی هاش من اینارو با این که بچم نزدیکه دوسالش بشه بلد نیستم نمیفهمم چه غذا هایی باید بهش بدم چطوری باید از شیر بگیرمش شیر خشکی هم هست نمیفهمم چطوری بهش یاد بدم دستشویی کنه خودش 😭 شاید همتون تعجب کنید ولی اره واقعا من هچی نمیفهمم نه همسایه ای نه دوستی نه خواهری وفتی باشما هم میخوام حرف بزنم دل دل می کنم چند بار مینویسم و پاک میکنم باخودم میگم اینا همه با هم دوستن من چرا باید مزاحمتون بشم یعنی در این حد وضعم خرابه اخه دوتا از همسایه هام اندازه خودم هستن بچه هم دارن خیلی هم خوبن ولی شوهرم نمیزاره باهاشون حرف بزنم نه از لباس چیزی میفهمم نه از مد ونه از این ست کردن مثلا دیروز رفتم دکتر اونجا هم سن و سالای من از من بزرگ تر 😭 همه تووضع خوبی بودن ولی من با کفشای کهنه وشلوار سوراخ اصلا دیگه ،،،، 😭😭😭😭😭