۱۲ پاسخ

ی سوال من احساس میکنم زایمان طبیعی مثل یبوست هست اما دور از جون ب جای اون بچه میاد و ازجای دیگه درست میگم اونایی م تجربه کردن بگن

همش میخوردی ک😂😂

با بیمه 16تومن شد?

عطسه.?وقتی عطسه ات نداشت چجورس عطسه کردی?

حالا من اصلا بخیه هام را متوجه نشدم

خداروشکر ک زایمان خوبی بود ،تجربتو خوندم خنده بر لبمون آورد 🎈مرسی

الانم ی چیزی بخور قوت بگیری😂❤️

واای😢😢بدنم لرز گرفت خوندم

هزینه زایمان طبیعی تو بیمارستان مردم چقدربود
راضی بودی؟

حتی تو اون موقع هم میخوردی😂😂😂
چه راحت منم دوسدارم طبیعی بیارم ولی میترسم

خوش به حالت همشو خوندم زایمان من ک روز مرگم بود

اون حالت هم داشتی میخوردی😂😂😂😂

سوال های مرتبط

مامان پاشا💙 مامان پاشا💙 ۱ ماهگی
پارت 5زایمان
بعدش دیگ زور زور زور سرش در. اومد و گفتین بیشتر ی زور دیگ که بدنش هم در بیاد و یکی هم می‌ره رو صندلی و شکمت فشار میده اون اصلا حس نمیکنی چون درد زایمان بیشتر تا اون
و ماساژ ماساژ تا به دنیا اومد بلاخره تو ی پارچه سبز گذاشتن بچه گذاشتن رو تختش و من که یکم بهتر شدم نشون دادن و گذاشتن رو صورتم دستگاه در آورد ی بوس کردم و بردنش اونور ت ریکاوری
بعدش گفتن یه زور دیگ بزن تا جفت هم در بیاد و مغز شکم و شکم فشار دادن هم داشتن همون موقع و جفت در اومد و شروع کردن بخیه زدن دوتا آمپول بی حسی زدن و شروع کرد ب دوختن ت دوختن بی حس آدم ولی همون نخ ک میبینی ی جوری میشی😂✋ولی درد ندارع اصلا
و بخیه زدن و بدنم می‌لرزید همینجوری چون خون زیادی رفت ازم
بعدش آوردن ریکاوری ت بلوک زایمان بیاد ببرمون
و من همچنان لرز شدید برام بخاری مثل جارو برقی بود آوردن گذاشتن زیر پتوم و یکم بهتر شدم و اومدم بلوک زایمان ک اونجا خابوندن یکم بعدش گفتن ماینه باید بشی هم واژینال هم مقعدی ی انگشت داخل میکنن ک ببین بخیه ها چطوریه الان ک دارم میگم هنوز اون ماینه ها حس میکنم 😂
و بعدش اوکی بود لباس ب بچه پوشیدن سایز 1پوشک سایز صفر
و آوردن تو بخش آزمایش گرفتند ک کم خونی پیدا نکرده باشم
و تا صبح بستریم و ایشالله صبح مرخص میکنن این زایمان من
پسرم روز یک شنبه تاریخ،7/2زایمان کرردم
مامان جانان مامان جانان روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی پارت چهارم
تا سرش اومد بیرون دیگه زور ندادم خودش یک حالتی سرخورد
اونجا آدم خیلیییی حس خوبی داره
یعنی درد ها که حس میکردی می‌میری ازشون یهو تموم میشه
و بچت رو میبینی واقعا اونجا اوج لذت عه
بچم به دنیا اومد گریه نکرد اول ترسیدم گفتم چشه
گفت هیچی خوبه
دیگه بعدش گریه کرد
وزنش 3300 بود
لباس اول براش روسری سر کردن پوشک کردن و شلوار
بالا تنه لخت بهم دادن که شیر بدمش😊😊
حالا سینم چیز خاصی اصلا نداشت
ولی خب همون تماس پوست ب پوست خیلییی عالی بود
شیر رو بردنمون اتاق دیگه ای که بهش دادم ...
از بخیه ها بگم من آنقدر ذوق بچمو داشتم و هی نگاش میکردم زیاد متوجه نشدم
داخلی ها که بی حسی زده بودن اصلا نفهمیدم
روی پوستی سه تا بخیه خورد که خب در حد سوزش خیلی خفیف بود
از جفت هم بگم قبل بخیه زدن جفت باید در بیاد...
من صبر کردم یکم دیدم نیومد گفتن پس سوند وصل کنیم تا بیاد جفت...
من شنیده بودم اگر سرفه کنی جفت خارج میشه
گفتم صبر کنید تا سرفه کنم
گفتن خب سرفه کن🤣🤣
هرچی زور زدم سرفه کنم دهنم خشک خشک بود نمی‌تونستم
اثرات گاز بی دردی بود یا جیغ هام نمیدونم ...
دیگه سریع سوند که وصل کردن بازم اینو نفهمیدم🤣 جفت اومد
کلا اونجا فقط حواسم به جانانم بود
مامان مامان دوتافرشته مامان مامان دوتافرشته ۱ ماهگی
پارت 5
دیگه ماما همراه اومد و من خیلی خوشحال شودم تا رسید بهم ورزش روی توپ داد خیلی خوب بود گفت دراز بکش ببینم و من شودم 7سانت گفت عالیه دوباره شروع کن ولی دیگه بدنم کششش نداشت بی حال بشین پاشو میداد برام شیافت گل مغربی و معاینه تحریکی انجام میداد ولی من دیگه بریدم نمی‌تونستم دردش داخل کمرم بود اصلا. زیر دل احساس نمی‌کردم دکتر معاینه کرد گفت عالی10سانت شودی حالا باید زور بزنی فقط زور ولی دیگه بدنم خالی کرده بوده و شروع کردم زور زدن فقط موقع درد ولی فایده نداشت سر پایین نیومد و رحمم ورم کرده بود دیگه همه ماماها نگران شوده بودن شوهرم بهشون گفته بود کمکش کنید هر چه قدر بخواید بهتون میدم هزینه ماما همراه1200بود ولی شوهرم 1500ریخته بود براش فقط گفته بود کمکش کنید دیگه همشون ریختن رو سرم فایده نداشت و معاینه شودم گفت خانم 7سانت شودی از 10به 7برگشتم گفتن خوب زور نمی‌زنی ازم قطع امید کردن که دکتر گفت ببرین سر تخت فایده نداره اونجا بهتره رفتم سر تخت زایمان و دوباره ریختن رو سرم یکی رفت رو شکمم یکی رحمم رو باز میکرد فقط میگفتن زو بزن زو بزن خلاصه منم هی زور زدم زور زدم تا سرش اومد ولی دیگه تا نداشتم که دکتر گفت اومد سرش چ شونه هاش سخت بود ولی پاهاش خیلی خوب اومد و دیگه همه خسته شودن بچه رو گذاشتن روی شکمم و دکتر گفت تکون نخور تا جفت و برات در بیارم و با چند تا معاینه جفت هم در اومد و گفت حالا بخیه کنیم و ماما شروع کرد به بخیه کردن که گفت برات عالی زدم اصلا تکون نخور دیگه بخیه تمام شود و من خونریزی کردم و فشار رحمی رو شروع کردن و دست کردن داخل شکمم ون همش جیغ میزدم دیگه لرز کردم خیلی بد بود که دیگه تمام شود ساعت 12شب تا 12ظهر درد کشیدم ولی راحت شودم
مامان ابوالفضل.آیلین مامان ابوالفضل.آیلین ۴ سالگی
رفتم رو تخت و گفتن با هر دردی که اومد زور بزن سر بچه خیلی نزدیکه چندبار زور زدم و یهو صدای بچه اومد وبا دوتا زور دیگه هم جفت اومد بیرون و تموم شدم و بچه رو گذاشتن رو بدنم و تماس پوست با پوست انجام دادن بعدش بچه رو دادن یکی از ماماها لباساشو بپوشونه و ماما شکمم رو ماساژ میداد که هرچی هست بیاد بیرون و گفت خونریزیت خیلی زیاده زنگ زدن دکتر اومد و معاینه کرد گفت رحم پارگی داره و یکم از جفت داخل رحم باقی مونده کلی اذیتم کردن و آخرش دیدن انقد گریه کردم والتماس کردم قسم خوردم چون واقعا تحملشو نداشتم خیلی زیاد درد داشتم دکتر گفت بزارینش رو تخت دیگه و ببرین اتاق عمل با بی حسی بقایای جفتش رو کورتاژ کنم و رحم رو هم بخیه بزنم بردنم اتاق عمل یه دکتر اومد بی حسی زد و شروع کردن انجام دادن تموم شدم و بردن فشار و نبضم رو‌کنترل کردن یکم بعدش بردن بخش و هنوز تا چند ساعت بی حسی رو داشتم و همش میومدن خونریزیم رو کنترل میکردن خداروشکر دیگه رفته رفته کم میشد تا اینکه ساعت ۱۲ ظهر دکتر اومد گفت دوتا گاز گذاشتم تو رحمت اونا رو برداشت و بخیه هام رو کنترل کرد و گفت خوبه ولی هروقت خونریزی داشتی خبر بده
مامان آیکان👨‍👩‍👦 مامان آیکان👨‍👩‍👦 روزهای ابتدایی تولد
شده بود ساعت پنج عصر ک التماس میکردم به پرستار میگفتم سرم قطع کن یه کم استراحت کنم خیلی فشار بهم میاد افت فشار هم دارم تحمل درد ندارم میگف ن حالت خوبه یکم آبمیوه بخور خوب میشی سرم رو هم باید هشت ساعت بگذره تا استراحت بدیم دیگ رحمم داشت پاره میشد از درد ک اومدن استراحت دادن😅یکم حالم بهتر شد سرم تقویتی هم وصل کردن ولی بازم درد داشتم با فاصله کم یجور داشتم تحمل میکردم ک دیگ حداقلش سرم فشار وصل نیست ک چندتا ماما ودکتر اومدن داخل شیفت اونا بود ماما قبلی گفت خوش بحالت ببین چه بیماری داری هشت سانت دارم بهت تحویلش میدم موقع ک اینو گفت خدایش خیلی تعجب کردم انتظار نداشتم اینقدر خوب پیشرفت کنم چون فکر کردم الان میگه پنج سانتی درسته درد داشتم ولی خوب برام قابل تحمل بود نمی‌گم اذیت نشدم اما انتظار دردای شدید تر رو داشتم از زایمان طبیعی خلاصه ماما جدید اومد معاینه کرد گفت هر وقت درد اومد سراغت پاهات جم کن داخل شکمت و زور بزن چند تا زور زدم اونم معاینه کرد گفت همینطور ادامه بده میتونی بری رو توالت بشینی زور بزنی بعد به یه خانم دیگ گفت اتاق زایمان آماده کن رفتم نشستم توالت درد شدید ک میومد داخل واژنم من زور میزدم انگار ک یبوست گرفته باشی حدودا چهار تا زور زدم ک حس کردم وقتشه واژنم پر شده انگار صداشون زدم اومدن رفتیم اتاق زایمان رفتم بالا رو تخت گفت هر وقت درد داشتی زور بزن تقریبا دو دقیقه درد نداشتم اونم تو این فاصله بیحسی رو زد ک درد اومد سراغم گفت پاهات بده داخل شکمت و زور بده همین کار رو کردم ک حس کردم یچی مثل ماهی لیز خورد ازم بعدم صدای گریه بچم شنیدم ساعت تولدش زد 19.10دقیقع دیگ بعدش اصلا دردی نداشتم درد من تا اونجایی بود ک گفت
مامان فاطمه سدنا ✨️ مامان فاطمه سدنا ✨️ ۱ ماهگی
# 4
تا ساعت ۱ چنتا زور خوب دادم ماما هم همچنان میگفت نفس بگیر دوباره زور بده دوسه تا زور دادم و دخملی ساعت ۱ و ۱۲ دقیقه شب تاریخ ۷ .۷ .۱۴۰۳ دنیا اومد بعدش گذاشتنش رو شکمم حدود نیم ساعت چهل دقیقه و همزمان داشتن کارای بند ناف رو انجام میدادن و بند ناف رو بریدن گفتن ی زور دیگه بده جفت بیاد بیرون دوتا زور دیگه دادم اونام کمی شکمم رو آروم فشار دادن و جفت بیرون اومد بعدش کارای بعد زایمان رو انجام دادن و رفتن بیرون کم کم و من رو با اون حس خوب توی اتاق تنها گذاشتن البته بعد از چند دقیقه نیروی کمکی اومد و خدا خیرش بده خرما داد بهم و رفت از مامانم ک بیرون بود ی لیوان چای نبات واسم گرفت بچه رو برداشت ک بره همون جلوی تخت خودم قد و وزن رو

اندازه بگیره و چای نبات رو داد دستم ک بخورم ،بعد از اون گفتن همراهی من بیاد کمک کنه بچه رو شیر بدم که مامانم اومد فسقل خانوم رو داشتم با کمکش شیر میدادم ک گلاب ب روتون هر چی خرما قبل از زایمان خورده بودم پس آوردم دیگه بعدش یکم دیگه بچه رو شیر دادم و کمکی اومد بچه رو برداشت ک لباس بپوشه و کف پاش رو بگیره بعدشم گفت بمون الان میام میبرمت بخش و بعد از چند دقیقه اومد و ما ساعت ۳ و خورده صب از زایشگاه رفتیم بخش ...
مقدار کمی اذیت شدم ولی خب زایمانه دیگه بدون درد و راحت که نمیشه 😅( مقدار کمی اینجوری بود ک وقتی رفتم بخش انگاری کمرم و شکمم بی حس بود دیگه خودتون تصور کنید چی کشیدم ولی وجود اون فرشته کوچولو کنارم همه چی رو از یادم برده بود)
ببخشید اگه ی جاهایی رو خوب ننوشتم چون همش گیجم و خوابم میاد😂😂😂
مامان پسریم مامان پسریم روزهای ابتدایی تولد
خب منم اومدم تا از زایمانم بگم دیروز رفتم ورزش بعدش ماما همراه معاینم کرد گفت دهانه رحمت باز شده ولی ن اونقد ک بخای بری برا زایمان منم درد شدید داشتم ب دکترم زنگ زدم گفت بیا ببینمت رفتم پیش دکترم معاینه کرد گفت ۷ سانت بازی برو بیمارستان نامه دادرفتم بیمارستان ماما همرام اومد برام مسکن اینا تزریق کرد یکم ورزش داد من دردم بیشتر میشد بعد دید سر بچه پایین نمیاد کیسه ابمو با دستش پاره کرد وحشت ناک درد داشت درد اصلی بعد پاره شدن کیسه اب شروع شد ب حدی درد داشتم ک محکم دستمو گاز میگرفتم خیلی درد داشت از ۴ درد و زور زدم تا ۹ شب ک رادینم بدنیا اومد بعد دنیا اومدنش سبک شدم خیلی ولی خب جفت داخل رحم گیر کرده بود با هزارتا بدبختی انقد دست کردن تو رحمم در اوردنش دکتر میگفت از همه زایمانا بیشتر خون از دست دادم حالا جفت در اوردن کلی بعدش لخته گیر کرد تو رحمم باز با کلی فشار دست کردن تو رحم لخته اومد بیرون ولی اگ همکاری کنین زود راحت زایمان میکنین و اینطوری شد رادین من ساعت ۹ شب شنبه ۵ ابان بدنیا اومد
مامان رادمان مامان رادمان ۷ ماهگی
ماما دستپاچه و شد و دکتر رو صدا زد . دکتر با عجله اومد تو اتاق و بهم گفت زود باش زور بزن . منم بی حال و بی جون تموم تلاش خودمو میکردم که فقط زود تموم شه . با چهارمین زوری که زدم بچه به دنیا اومد. صدای گریه ش اتاق رو برداشت . گذاشتنش رو سینم و یه پارچه سبز پیچیدن دورش . بچه میلرزید و گریه میکرد منم خوشحال و ذوق زده نگاهش میکردم و خشکش میکردم. پسرم تمیز تمیز بود . فقط خیس بود . نه خونی بود نه چیزی. داشتم ذوق میکردم که دردهام تموم شده که یهو دکتر گفت زود بچه رو بردارید از رو سینه ش جفت کشیده بالا . بچه رو بردن رو تخت نوزاد و دکتر یه دستکش بلند پوشید و عین وحشی ها دستش رو قشنگ کامل کامل تا آرنج کرد تو واژنم . از حرکت یهوییش جیغم رفت آسمون و از شدت دردفقط موهام رو میکشیدم. وقتی دکتر دستش رو تو شکمم میچرخوند که جفت رو پیدا کنه کااامل از روی پوست شکمم حرکات دستش رو میدیدم. جفت لعنتی رو کشیدن و بیرون و من ضعف کردم اومدن بزور آبمیوه دهنم گذاشتن تا یکم حال اومدم. تموم بدنم مور مور شد و میلرزیدم. انقد بی حال شدم که دیگه سراغ بچه رو نگرفتم و فقط ناله میکردم.بعد اینکه کمی حال اومدم افتادن جون شکمم و تند تند فشارش میدادن با اینکارشون لخته های بزرگ ازم میوفتاد و تمومی هم نداشت . بهم گفتن کمی دراز بکشم که بعدش بهمراه ماما برم دستشویی تا کمکم کنه که خون ها رو تمیز کنم . از ناف به پایین پر از خون بودم حتی دستهام هم خونی بود.رفتم دستشویی تمیزشدم و درازکشیدم رو تخت . یکم ضعف داشتم و سردم بود. بازم بهم آبمیوه دادن و از مامانم خواستن بیاد تواتاق کنارم و لباس های پسرم رو بپوشه .
خلاصه من روز پنجشنبه ۱۷ اسفندماه ساعت یک ربع به ۹ صبح زایمان کردم .. هفته ی بارداریم۳۷هفته و۶روز