تجربه زایمان طبیعی-۶
بعد از برش بچه رو بیرون آورد و روی شکمم گذاشت ولی بچه اصلا گریه نکرد، توی بی حالی تمام نگاه کردم و دیدم بچه کاملا بنفش شده پوستش ، تا اومدم دست بکشم روی بدنش، دکتر اشاره کرد و بلندش کردن و کنارم گذاشتنش زیر اکسیژن، انقدر به بچم فشار اومده بود که توی چشمش لکه قرمز افتاده بود، بعد از بیرون اومدن بچه موقع بیرون آوردن جفت هم یکم اذیت شدم ولی اصلا قابل مقایسه نبود، توی همون حال هم ماساژ شکمی دادن و بقایا خارج شد و دکتر شروع کرد بخیه زدن ، خداروشکر هم حال خودم خوب بود هم بچه ولی همه ی آدمایی که اونجا بودن و صدای داد و فریاد من رو شنیدن میگفتن فقط خدا خودت و بچه رو حفظ کرد، خود دکترم هم گفت فقط از اینجا رفتی هر روز خداروشکر کن
امیدوارم چه طبیعی و چه سزارین زایمان خوبی داشته باشید و این نعمت های بزرگ خدا رو به خوبی و سلامتی به دنیا بیارید.
راستی نگران مدفوع کردن حقن زایمان هم نباشید، یجا خود ماما و دکتر التماس میکنن

۷ پاسخ

😖😖😖😖😣😣وای خواهر خداروشکر هر دوتاتون سالم هستین منم همینجوری شدم‌من فقط خودم پاره شدم دگه بازم نکردن اوفففففف یاد زایمان میفتم فشارم میره بالا

عزیزم بچتون چقدر بود وزنش؟؟؟

وایی یاد زایمان خودم افتادم😖😖

خداروشکر که هردوتون صحیح و سالم هستین🥰❤️

وای چه زایمان سختی خدا ان شاءالله بهت سلامت وقوت بده وبچه تو برات حفظ کنه

خدا رو شکر

اینکه مثلا اتفاقی آدم مدفوع کنه در حین زور زدن؟!
چرا التماس میکردن ؟؟!

سوال های مرتبط

مامان آیهان مامان آیهان ۶ ماهگی
پارت ۳
من‌ زور میزدم ولی زورام قوی و کافی نبود همسرمم کلا کنارم بود و کمکم میکرد
وقتی درد نبود استراحت میکردم و وقتی درد میومد زور میزدم ، یهو حس کردم باید بدم دستشویی و دفع دارم که‌ماما گفت رو تخت انجام بده،‌گفت اصلا باید مدفوع کنی که بچه بیاد وهیچ خجالت و نگرانی نداره و خودش زیرم پوشک گذاشت گفت نگران نباش و فقط به واژنت فشار بیار و دستشو کرد تو رحمم و گفت دست منو با زورت بنداز بیرون این میشه زور زدن به جای درست ، یکمم که گذشت سر بچه اومده بود پایینتر و من بازم زور زدن سختم بود پزشک متخصص به همسرم گفت از بالا شکمشو فشار بده و ماما هم از پایین با انگشتاش واژنمو باز کرده بود که سر بچه بیاد بیرون ولی من نمیتونستم زور بزنم چون جونم نداشتم
دیگه ماما گفت خیلی تلاش کردم که برش نخوری ولی ناچارم برش بزنم جون سر بچه همینجوری مونده و زورات کافی نیست ، همسرمو انداختن بیرون و ساعت ۶/۳۰ برش زدن و دوباره یه ماما از بالا شکممو فشار داد و یکی از پایین بچه رو کشید بیرون و تمام ....
ساعت ۶/۴۰ پسرم بدنیا اومد
انگار یه چیز داغ اومد بیرون ،چون قدش بلند بود نمیومد و شکممو فشار میدادن ولی دردش قابل تحمل بود
جفت هم بلافاصله بعد بچه اومد ،‌شکمم اومدن چند بار فشار دادن که‌ همه چیز بریزه بیرون اونم قابل تحمل بود.
اومدن بچه رو چک کردن و گفتن‌ یکم از مایع دور جنین خورده و بردنش ان ای سی یو

چند دقیقه بعد خود پزشک متخصص اومد که بخیه بزنه و من از قبل هموروئید داشتم که اونم بدتر زده بود بیرون ، خلاصه بی حسی زد و بعد بخیه زد اما نگفت چند تا و حس کردم زیاد زد و درد اونم نفهمیدم فقط چند تای اخر نزدیک به مقعد رو که اونم گفت اینجارو نمیشه کاریش کرد و دردشم قابل تحمل بود .
مامان محمد حسین 👼🏻 مامان محمد حسین 👼🏻 ۲ ماهگی
تجربه زایمان من 5
ماما همراهم خدا خیرش بده خیلی آدم خوبی بود از دکترم اجازه گرفت که موقع زایمان کمکم کنه و دکترم هم اجازه داد بعد از چند بار زور زدن به یک دو سه دکتر ،ماما که زیر پاس یه چهار پایه گذاشته بود که قدش از تخت خیلی بالاتر بیاد با فشار دست روی رحمم و با زور من بالاخره بچه خارج شد 😍حس خیلی خوبی بود چون می دونستم که دیگه درد نمی‌کشم و بچه رو گذاشتن رو سینه ام و واقعا حس فوق العاده ای بود و بعد بچه رو بردن برای وزن و ... و دکتر بهم گفت چون آرام بخش داری می تونی بخوابی تا بخیه بزنم و من آروم چشمام رو بستم و اونجا بود که چند تا ماما وارد اتاق شدن و همه میگفتن ای واااای بیچاره چقدر پاره شده !وای چقدر آش و لاش شده و دکتر هم دعواشون کرد و گفت از اتاق برید بیرون !!اگر بیدار بشه و بشنوه می‌ترسه ،فقط‌یه نفر ماما همراه من داخل اتاق بمونه و همه برن بیرون !!اونجا بود که چشمام رو باز کردم و گفتم خیلی پاره شدن ؟و دکتر گفت بله متاسفانه ولی تحمل کن و طاقت بیار تا خوب بخیه بزنم و خلاصه حدود یک ساعت و نیم بخیه زدن و اینجور کارا طول کشید و قسمت مقعدم هم چون نمی تونست بی حس کنه بهم گفت تحمل کن و اگر درد داشت فریاد بزن و خودتو سفت نکن و من تحمل کردم،متاسفانه به علت پارگی خیلی زیاد دو روز بیمارستان بودم و خیلی درد هم دارم و واقعا وضعیتم سخته ولی خب چه میشه کرد مادر شدن دردسر داره و من به عشق فرزندم این رو به جون خریدم ،امیدوارم تجربه ام به کارتون بیاد اول اینکه مانای همراه حتما بگیرید و بعد هم اتاق خصوصی بگیرید چون برای آرامش بعد از زایمان خیلی موثره 😍😍
مامان مامان نخودچی مامان مامان نخودچی ۹ ماهگی
برو بیمارستان از اونجا که اومدم بیرون زنگ زدم ماما گفتم اینجوری میگه ماما هم شروع کرد به تمسخر دکتر گفت فردا بیا زایشگاه از اونجایی که میخاستم دیگه زایمان کنم سپردم به خدا ماما هم گفت اگه الان دنیا نیاد مدفوع میکنه تو شکمت ۱۴۰۲/۱۲/۲ رفتم زایشگاه ساعت ۱۰صبح بدون درد و خون ریزی دکتر شیفت معاینه تحریکی کرد جوری معاینه کرد که همونجا افتادم رو خون ریزی شدید ولی بازم دردی نداشتم خلاصه بستری شدم و سرم فشار بهم زدن موقعه شروع درد ها انواع ورزش هارو ماما باهام کار می‌کرد خاله ام هم کنارم بود کمکم می‌کرد ساعت ۶ بعد از ظهر دومین سرم فشار رو بهم زدن دردا انقدر شدت گرفته بود که حد نداشت نیم ساعتی یک بارم معاینه میکردن معاینه ها از همه بیشتر درد داشت ساعت ۱۰ و نیم شب کیسه آبمو پاره کردن وقتی کیسه آب پاره شد از ۴ سانت یهو شدم ۶ فشار بیشتر شد ساعت نزدیک ۱۲ گفتن فول شدی سر بچه تو لگنه سریع نشستم رو ویلچر رفتم اتاق زایمان با سه تا زور محکم پسرم به دنیا اومد اون لحظه انگار همه دردا تموم شد انگار دنیارو بهم بخشیدن دیگه اصلا بخیه هارو متوجه نمیشدم فقط به صدای گریه پسرم گوش میدادم چون پرینه خیلی نازک بود باعث شد از داخل ۲۰ تا بخیه بخورم ولی از بیرون ۵ تا وزن بچه هم ۴ کیلو بود آینم بگم که به محض به دنیا اومدن پسرم زمانی که گذاشتن رو شکمم حجم زیادی مدفوع کرد اگه قرار بود به حرف دکترم باشم خدا میدونه چی میشد
مامان جوجک مامان جوجک ۸ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۳
هزار تا فکر منفی دیگه اومد تو سرم ر چقدر که صداشو می‌کردم فایده نداشت با گریه و ناله تو وسط‌های سالن رفتم که همراهمو صدا کنم ولی به زور اومدن دستامو گرفتنو منو آوردن داخل بخش زایمان یه اتاق بود که برای استراحت پرستارا بود پرستاری که غروب شیفت بود خیلی اخلاقش بهتر از اینا بود رفتم تو اتاق دیدم که خوابه افتادم به دست و پاشو التماسش کردم که بیاد این دستگاه رو برام نصب کنه یکم شک کرد که پرستار قبلی کاری کرده باشه و اومد وقتی دستگاه رو وصل کرد دید که ضربان قلب بچه خیلی کمه همون موقع زنگ زد به دکتر و دکترا خودشونو رسوندن من درد داشتم ولی درد زایمان نبود یه حالت کمردرد و دل پیچه بود بچه تو شکمم انگار سنگ شده بود تکون نمی‌خورد هیچ فشاری هم وارد نمی‌کرد ساعت ۵ بود که دکتر هر یه ربع اینه‌ام می‌کرد و دهانه رحمم از ۲ سانت هیچ تغییری نکرده بود بعد از یک روز کامل درد کشیدن ضربان قلب بچه توی ۱۰ دقیقه ۶ بار افت کرد و فشار خودمم روی ۶ و ۷ بود به زور منو رسوندن به اتاق عمل سریع بی حسم کردن من هی داشتم بیهوش می‌شدم که بچه رو وقتی به دنیا آوردن اصلاً گریه نکرد ماساژش دادن سرتش کردن یه عالمه به پشتش زدن بعد یک ذره صدای گریهش اومد همون موقع بود که من بیهوش شدم و تا ۴ ساعت بعد به هوش نیومدم وقتی که به هوش اومدم گفتن که بچه مدفوع کرده و مدفوع خودشو خورده
مامان پناه مامان پناه ۳ ماهگی
پارت ۳

تا گفت وسایل استریل فهمیدم ک میخوان برش بزنن
قبل برش امپول بیحسی زدن به اون قسمتی ک قرار بود برش بخوره بعد برش دادن ک من از برش هیچی نفهمیدم فقط موقعی ک دخترم سرش داشت فشار میاورد به دهانه واژنم یکم حس سوزش داشتم
ساعت ۱۸ و ۱۰ دیقه تقریبا دخترم دنیا اومد و گذاشتنش رو شکمم ک واقعا بهترین حس دنیا بود تا موقعی ک تو بغلم بود همه دردام تموم شد ک بعدش ازم گرفتن و گذاشتنش رو تخت مخصوصش و اونور دخترمو تمیز کردن این سمت هم مامایی ک عامل زایمانم بود دوباره یه بی حسی به قسمت برش خورده زد و شروع کرد بخیه زدن ک خب حرکت رفت و امد نخ و سوزن بخیه رو حس میکردم ولی درد و سوزش اصلا فقط یکی از بخیه هام یکم سوخت
بعدش گفتن همسرم اومد بالا سرم و بعد اون مامانم و مادرشوهرم اومدن بالا سرم یکی یکی بعد بچه رو بردن بخش نوزادان و ماما هایی ک بالا سرم بودن شروع کردن به فشار دادن شکمم ک خوب اینم یکم درد داشت ولی قابل تحمل تر بود برام
دوساعت بعدش هم منو انتقال دادن به بخش و دخترمو اوردن پیشم
من اصلا دوست نداشتم طبیعی زایمان کنم چون واقعا بعدش مراقبت از بخیه ها یکم برام سخت بود و تا حدودا یه هفته هم موقع نشستن و بلند شدن حس سوزش تو قسمت اخرین بخیه داشتم ولی الان کاملا خوب شدم فقط خونریزیم تا قبل ده روز کم بود ولی الان دوباره شدید شده و امروز اندازه یه کف دست ( اندازه خود کف دست به غیر انگشت ها ) ازم لخته خون اومد
در کل بد نبود برام زایمان طبیعی اونقدری ک فکر میکردم سخته و نمیتونم نبود
همه سختیش برای من همون لحظه ک گفتن فول شدی و زور بزن بود تا لحظه دنیا اومدن دخترم بعدش دیگه سختی نداشتم
مامان ارسلان🤎 مامان ارسلان🤎 ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۵

دردام شروع میشد هی زور میزدم دکتر میگفت زورتو داری میندازی به گلوت قشنگ زور بزن ولی من متاسفانه از ترس اینکه مدفوع کنم درست حسابی زور نمیزدم تا اینکه دکتر گفت بچت داره خفه میشه منم با تمام وجودم زور زدم اون لحظه دیگه هیچی برام مهم نبود دکتر گفت موهاشو دارم میبینما به شوهرم گفت بابااا بیا ببین موهاشو خلاصه دیدم یچیز آبکی ریخت اونجام بعد قیچی زد ، اصلا درد نداشت فقط یلحظه داغ شد ولی اصلا نفهمیدم دوباره یه زور محکم زدم و تماااام همه ی دردام تموم شد یه صدای دلنشین اومد که قلبم داشت از جاش کنده میشد ، آره صدای گریه هاش بود ، انگار تو بهشت بودم ، دادنش بغلم انگار نه انگار قبلش چقدر درد کشیدم همش فراموشم شد . بچه رو گرفتن بردن ، شوهرمم رفت بیرون بعد شروع کرد بخیه زدن ، بچه های داخلی رو نفهمیدم ولی بخیه های بیرونی رو یذره متوجه میشدم انگار مورچه گاز بگیره اونجوری بود ، بعد بخیه هم شکممو فشار دادن که کلیییی خون ازم ریخت بیرون ، صادقانه بخوام بگم این فشار شکم خیلیییی اذیتم کرد خیلی درد داشت واقعا ، ۲ ۳ بار اینکارو کردن
حالا کلی بخوایم بگیم کل درد زایمان زیاد بود ولی کاملا قابل تحمل بود فقط اخرش که بچه میخواد بیاد بیرون اوج دردشه اونم اگه خوب زور بزنی زود تموم میشه میره
خداروشکر پروسه زایمانم خیلی کوتاه بود ۲ ظهر بستری شدم ۳ و ۵۵ دیقه زایمان کردم
امیدوارم همه ی مامانا راااحت زایمان کنن
مامان امیر حسین مامان امیر حسین ۵ ماهگی
سلام مامانا من دیروز درد داشتم زیر شکمم و کمرم یکم درد میکرد ساعت شیش صبح رفتم خونه مادرم تا ساعت ۱۰ درد کشیدم بعد رفتم بیمارستان اونجا معاینه شدم گفت سه سانت دهانه رحمت باز شده بستری شدم اینقدر درد کشیدم بعدش یه سیخ پلاستیکی زد کیسه آبم پاره شد بعد گفت هر موقع دردت زیاد شد بشین زور بزن تا سر بچه بیاد پایین منم همین کار رو میکردم اما فایده نداشت دو ساعت زور زدم تا بلاخره منو بردن اتاق زایمان اونجا برام برش دادن یه نفر محکم با دستاش رو شکمم رو با تمام زور فشار میداد تا سر بچه اومد بیرون بچه شروع کرد به گریه کردن بعد بچه رو بردن که تمیز کنن بعد از اون شکمم رو فشار میدادن تا جفت بیاد بیرون نزدیک به ۱۰ بار فقط شکمم رو فشار دادن چون جفتم تیکه تیکه شده بود هعی دست مینداختم در بیارن یه تیکه آخر جاموند گفتن همراه خونت میاد بیرون بعدش ۱ساعت فقط خانومه داشت بخیه ام میکرد تا ساعت ۶ رفتم بیرون بعد بخیه هم اومدن دیدن که جایی که بخیه زدن ورم کرده یه دارویی زدن بهم که جای بخیه هام می‌سوخت ولی بلاخره به هر سختی بود زایمان کردم اینم از جوجه من 🥺💖
مامان ❤️لیلی❤️ مامان ❤️لیلی❤️ ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
۲
ماما گفت بیا حرکت های آخر رو هم انجام بدیم که سر بچه قشنگ توی کانال قرار بگیره و راحت زایمان کنی، همون لحظه شوهرم رو هم آورد توی اتاق و گفت باهاش ورزش کن تا آرامش بگیره، حدودا دو سه دقیقه ورزش کردیم گفتم دیگه انقباضه شدید شده نمیتونم خودم رو بگیرم که من رو خوابوندن روی تخت و گفتن یه زور بزن و یهو گفتن که موهاشو داریم میبینیم، دیگه به حرف ماما همراهم برای اینکه چه موقع زور بزنم و چه موقع نفس بکشم گوش دادم و خدارو شکر با چندتا زود بچه بدنیا اومد.و بگم وقتی بچه رو کشیدن بیرون یه حس باحال تخلیه شدنی رو تجربه میکنین😅😅 و نی نی رو گذاشتن روی سینه ام خیلی حس خوبی بود انگار اون لحظه کل اون درد ها رو آدم فراموش میکنه.
بخیه های داخلی زیاد درد ندارن، ولی بخیه بیرونی چون بدن بی حس نمیشه دردشو حس میکنی، ولی خب قابل تحمل هست، من ۵ تا بخیه خوردم.
راستی بچه ها من خودم پرسنل بیمارستان هستم و از اول بارداری همه بهم میگفتن چرا میخوای طبیعی بیاری سزارین کن و منو مدام میترسوندن من جثه ام هم ریزه میزه هست و میگفتن توی زایمان طبیعی اذیت میشی و مدام انرژی منفی میدادن و از خاطرات بدشون میگفتن و آدم رو میترسوندن، اما من خودم چون معتقد بودم زایمان طبیعی خیلی بهتره کم نیاوردم و زیر بار نرفتم و گفتم فقط زایمان طبیعی.
البته خب هرکسی یه نظری داره و بدن هرکی یجوره.
و اینکه به نظرم ماما همراه بگیرین واقعا اون لحظه بهتون آرامش میده.
مامان محمدطاها مامان محمدطاها ۶ ماهگی
تجربه زایمان پارت ششم

تا اینجا ماماها کنارم بودن
دیگ دکتر خودم اومد و شروع کرد به چک کردن
و خیلی زود رسیدیم به مرحله زور زدن
من ک خب خیلی چیزی حس نمیکردم
ولی تلاشمو میکردم زور بزنم و ماما هم فشار میورد به شکمم
دکتر برام برش زد و بعد از چندتا زور و فشار
بچم یهو شکمم خالی شد و بچم ساعت ده نشده تو‌۳۸ هفتگی
به دنیا اومد و‌گذاشتنش تو بغلم😭😍
باورم نمیشد ، بهترین حس دنیا بود
شوهرمم از اتاق رفته بود بیرون و‌همون لحظه رسید
و بند ناف بچه رو برید
دوتایی باهم از شوق گریه میکردیم
الحمدلله شرایط خوب بود و بخیه هم طبق گفته دکتر کم خوردم .
نمیدونم اگر بازم به عقب برگردم طبیعی زایمان میکنم یا نه
چون واقعا درد بدیه فقط تنها نقطه مثبت من این بود که از وقتی رسیدم بیمارستان و شدید شدن دردهام تا زایمان کردنم ۳ ساعت طول کشید
و من واقعا تند تند باز میشدم .
و اینکه الحمدلله حال آدم بعد زایمان و
روزهای آتی اش خوبه و من خیلی کارهارو خودم میکنم .
بخیه خوردن هم انقدری ترس نداشت و مشکلی ایجاد نمیکنه .
برای دستشویی رفتن هم انگار واقعا ترس وجود داشت که بازم الحمدلله فقط ترس بود و در واقعیت
اتفاق بدی قرار نبود بیفته .
روز بعد از زایمان دکترم بهم گفت آفرین دختر حرف گوش کن و انگار بهم کاپ قهرمانی دادن 🤣
این بود تجربه زایمان مامانی که از بیخ نمیخواست طبیعی زایمان کنه
ولی انگار خدا براش جور دیگه ای رقم زده بود 🤣😍

مرسی از همه راهنمایی هاتون
و‌کمک ها و توصیه هاتون.
مامان علی آقا 🩵 مامان علی آقا 🩵 روزهای ابتدایی تولد
پارت هشتم

بعد از دین سرش جوووری انرژی گرفتم که حد نداااره
دکتر لبه ها رو دو دستی گرفته بود و بازم کرده بود
از بالا هم ماماهمراهم فشار میداد بچه رو
همزمان خودمم دو تا زور قوی زدم
بچه اومد بیرون 🥲 سریع گذاشتنش رو سینم
نمیدونین چه حسیه
وقتی سنگینیش رو روی قفسه سینتون حس می کنین 🥺❤️
داشتم از ضعف میمردم ولی چشم ازش برنمیداشتم
مامانمم اومد کنارم
دست میکشید رو سرم و نوازشم میکرد
بعد بچه رو بردن روی یه تخت کنارم و کاراشو میکردن
دکتر گفتش ببین خیلی خوب بوده همچی
دو سه تا سرفه بزنی جفتتم دراومده
که با دست خودش کمک کرد و جفتمم در اومد
مامام هم شکممو فشار میداد تا رحمم تا حد امکان تخلیه بشه
من مچ دستاشو محکم میچسبیدم فشارش زیاد بود یخورده اذیت بودم ولی چشمم کامل رو بچه بود

موقع بخیه زدن کلی بی حسی برام زدن
میخندیدن و میگفتن اینم بی حسیه سفارشی واسه دختر صبوری ک خوب همکاری کرد
ورود و خروج نخ های بخیه رو دونه دونه حس میکردم ولی فقط بیرونی ها یکم درد داشتن
داخلی رو نمیدونم بیرونی پنج تا بخیه خوردم
برخلاف انتظارشون پسرم سرش بزرگ بود و تو کانال زایمان یکم فشار اومده بود بهش واسه همین یخورده ورم داشت که تقریبا بیست و چهار ساعت بعد ورمش رفع شد