بچه رو شبا تو اتاقش تنها نخوابون .....
شاید بگین چی میگم همه میگن جدا کنین بچه مستقل شه ... یاد بگیره ...میشه بگین دقیقا چی رو یاد بگیره اینو میگم اگر اشتباه بود نظرت رو برام بنویس..... من از بچگی وقتی تنها شدم تو اتاق همش ترس داشتم همون که ۳۵ سالمه تنها می ترسم تو اتاق بخوابم ؟؟؟ ی سوال بپرسم تنهایی تو اتاق شبا میخوابی حودت وقتی همسرت پیشته خیالت راحته ؟؟؟؟ گاهی حس بودن کسی به آدم آرامش میده این روش من رو امتحان کن ...بچه ها ی روز بلاخره ازتون جدا میشن میرن تو اتاقشون میخوابن زمانی که شما واقعا دلتون‌تنگ میشه برای بغل کردنش اما او جدا بودن رو ترجیح داده.... وقتی آماده نیست وقتی ترس داشته باشه هیچ وقت نمیتونه جدا بخوابه. بچه ما تنهایی میکشه در بزرگیش چرا از کوچیکی تنهایی رو احساس کنه .... وقتی می بینه دونفر کنار هم خوابیدن ؟ من این روش رو از نوزادی برای دخترم امتحان کردم اصلا خم بمن وابسته نشده ..ترس هم نداره ..و خواب آرامش بخشی داره چون نخواستم مثل خودم بشه .. اونایی که بچشون عادت کرده حتما بغل مادرش بخوابه دست تو گردنش کنه بخدا این حس رو ازش نگیرین من تا بزرگی میرفتم بغل مامانم دست تو سرش می کردم بوش میکردم بخوابم .... عشقه .... عشق .... الان ی جا براش درست کردم پایین تختم از ما جداست حتی دوست نداره زیاد کنارش بخوابم ما جدا هستیم او هم جدا میدونم بلاخره ی روزی خودش بزرگ میشه و میگه اتاق خودم و اتاق خودش بره چه ۸ سالکی بره چه ۱۴ سالکی بره ولی من میگم تا هر وقتی که دوست داشتی زیر پای مادرش بخوابه .نمیخام ترسو تجربه کنه وقتی خودم هنوزززز از تنهایی تو اتاق می ترسمممم .....

۱۱ پاسخ

باهات موافقم

اره درسته منم بچه هامو از خودم جدا نکردم اصلا پسرم الان ۱۵ سالشه از ۹ سالگی خودش جدا شد قرار نیست تا ابد پیشمون بمونن 🥹

من خیلی تدریجی جدا کردم اذیت نشد الانم انگار به اتاق خودش عادت کرده حتی شده نصف شب بیدار شده منو صدا زده من گفتم بیا پیشم بخواب میگه نه میرم اتاق خودم میخوابم هر بچه ای روحیه ای داره
من تا مدت ها تو اتاق پیشش خوابیدم الانم پیشش هستم تا بخوابه بعد میرم اتاق خودمون

منم موافقم

خب ما مرحله ب مرحله پیش رفتیم اینطور نبود ک بگیم یهو بره تنها بخوابه
البته روحیه هر بچه ای با بچه دیگه فرق داره ک هر مادری خودش درک میفهمه ک آمادگیش رو داره یا ن

دخترم از نوزادی کنار ما بود وقتی می‌خوابید با فاصله یه متری از خودم میخوابوندم چون کلا خودم کسی کنارم باشه نمیتونم بخوابم
الآنم اومدیم تو اتاقش خوابیدیم همگی دخترم رو تختش می‌خوابه

منم وسط بچه هام میخوابم،دوتاشون بهم احتیاج دارن وبا ناز و نوازشم خوابشون میبره،تا وقتی که کنارمن احساس آرامش دارن از خودم جداشون نمیکنم،خودمم اینجوری راحت ترم تا صبح ده بار نگاشون میکنم و جابه جاشون میکنم و پتو میکشم روشون

اتفاقا چند وقت پیش یه روانشناس آسیای شرقی درین مورد صحبت می‌کرد میگفت بچه ها تا ۶ یا ۷ سالگی وقتی نصف شب بیدار شه وحشت زده و ترسیده ست نیاز به لمس مادر و دیدنش داره تا بلافاصله آرامش بگیره بچه ها از تنهایی خیلی وحشت دارن و طرز فکرشون با بزرگسال خیلی متفاوته حس طرد شدگی می کنن
وقتی تو اتاق جدا باشه تا وقتی سر و صدا کنه و مادرش حاضر بشه حس وحشت و تنهایی رو تجربه می کنه و این برای تمام عمر تو روانش می مونه
می گفت بهتره بچه جداگانه ولی تو اتاقی که مادر هست بخوابه تا هر زمانی که نیاز داشت بتونه ببینتش و می گفت این حس تا ۶ و ۷ سالگی خیلی پررنگه اما بعد این سن خیلی کمتر میشه و استقلال طلب میشه
بنظر منم این حرف کاملا قابل درک و حسه چون خودمم یادم هست بشدت به مامانم وابسته بودم و اگر نمی دیدیمش فکر می کردم منو ول کرده و برا همیشه رفته و تنهام گذاشته

من از تنهایی نمیترسم چون هیچ وقت زوری تنها نخوابیدم ، منو خواهرم پیش هم میخوابیدیم ولی اگرم میرفتم پیش مادرم هیچ وقت نمیگفت برو اتاقت یا تو جات بخواب بغلم میکرد ، الانم پسرمو از خودم جدا نکردم همیشه جا براش مشخص کردم تو تخت یا رختخواب خودش هیچ وقتم محکم نگرفتمش تو بغلم بگم بخواب الانم خودش یاد گرفته میگا بغلم نکن فقط دوست داره منو ببینه چشمشو باز میکنه، بچس واقعا نمیتونم تنهاش بزارم از لوله بخاری تو اتاقش میترسید نمیخوام ترساش براش بزرگ بشن ، منم نظرم مثل شماست بزرگتر ک بشن خودشون جدا میشن، من ک اصلا نمیتونم جدا بخوابونمش اصلا ارامش روانی ندارم چون این فیلمهای ک بچه ها تنها خوابیدن از ترس یا تو خواب ی چیزی شده خدایی نکرده خودم بیشتر میترسم

منم خیلی میترسیدم بچه بودم.پسرمو اول تو گهواره بعدش که بزرگتر شد پیش خودم خوابوندم.الان دیگه کنار خودم به خواب می‌ره بعد که خوابش سنگین شد میذارم تو اتاقش
یه وقتایی تا صبح راحت می‌خوابه به وقتایی هم که بیدار شه صدام کنه میبرمش بغل خودم.ولی در کل اولش میذارم کنار خودم که راحت خوابش ببره

من تشک پسرمو یکم از خودم فاصله دادم هی شب میاد میگه بغلم کن، اینجا بخوابم؟بغل و بوسش میکنم میگم هر کی رو بالش خودش بخوابه ولی وقتی میاد پیشم مییف میکنم، خیلی بهم وابسته ست و البته من هم وابسته م انگار ولی باید یکمی جدا بشه تا راحت تر بشه براش

سوال های مرتبط

مامان درسا مامان درسا ۳ سالگی
سلام مامان اگر دوست داشتی بخون
درسته خیلی اوقات دلمون میخاد برای خودمون باشیم . دلمون میخاد تنهایی بریم بیرون یا تنهایی بدون دغدغه تفریحی داشته باشین برای خودمون . به آرزوهایی که دوست داشتیم برسیم . به هنری که دنبالش باشیم درس بخونیم چیزی یاد بگیریم و.وووو..... گاهی با خودمون گفتیم همش درگیر بچه ایم همش به ما چسبیده گفتیم که خسته ایم ....
ولی من میگم .... همون لحظه هایی که این کوچولو به ما چسبیده شادترش کنیم همون شاده هم ما شاد میشیم گوشی دست گرفتن و بی محلی کردن فقط او رو دور میکنیم اینقددددد بچها زود بزرگ میشن که دلت برای بچگی هاش واس بوی تنش نفساش تنگ میشه بیشتر بغلش کن اصلا از شب برای بازی باهاش برنامه ریزی کن با او بازی کن می دونم سخته حوصله نداری ولی همه چی رو بریز دور او دنیای خودشو داره نمی‌دونه تو چته ... اگر شاد باشی اگر با او شادی رفتار کنی به خودت انرژی مثبت میده هیچی چیز ارزش اینو نداره لحظه های ناب خودمون و بچه مون رو خراب کنیم بزرگ میشه میره برای خودش و اون وقت میگی کاش روزایی که بچه بود بیشتر بغلش میکردم .بوش می گردم . من خودم وقتی به بچگیم فکر میکنم خانوادم همش درگیر کارو زندگی و مشکلاتشون بودن من بچه بودم محبت میخاستم توجه میخاستم .نه که نشده باشم ولی بچه ها یادشون می مونه.خیلی اوقات به دخترم نگاه میکنم که وقتی بزرگ شد از من تصور خوبی براش بمونه واس همین که تلاش میکنم همپای او کودک باشم تا از کودکیش لذت ببره چون بچه من فقط یک بار فقط یک بار کودکی میکنه وقتی بزرگ تر شد با او میرم ورزش با او درس میخونم کلاس زبان میرم و همپای او به هدفم فکر میکنم و وقتی ببینه منم همپای او همت میکنم قطعا انرژی بیشتری میگیره
مامان اهورا مامان اهورا ۲ سالگی
من جای خواب پسرمو از هجده ماهگی جدا کردم فقط هفت صبح میرفتم تو اتاقش پایین تخت چون دم صبح پامیشه منو نبینه صدام میکنه از خواب میفتادم گفتم اونحا بخوابم لااقل از خواب نیفتم. تا همین دو ماه پیشا خیلی هم خوب همکاری کرد ولی یه تب کرد و مریض شد دیگه چون رو تختشم خیلی گرم بود تو تیرماه من پایین تخت میخوابوندمش و خودمم کنارش میخوابیدم تو اتاق خودش. دیگه بعد اون عادت کرد و خیلییب سخت میرفت رو تختش بخوابه و اکثرا نصف شب پامیشد میخواست من برم پایین تختش بخوابم و خودشم میومد پایین. منم چون می‌خواستیم جا به جا شیم سخت نگرفتم. حالا اومدیم خونه دید دو سه شب اول همه تو هال خوابیدیم نا به خونه عادت کنه به خدا احساس میکنم اون سه شب بهترین و عمیق ترین خواب بعد تواد پسرم بود. باز از دیشب که گذاشتم رو تختش بخوابه نصف شب پاشد منو خواست رفتم پایین تختش باز یک ساعت بعد پاشد اومد پیش من پایین. این اتاقشم کوچیکتره اصلا دوتایی پایین به سختی جا میشیم. تا صبح نخوابیدم. میدونم امشبم همین داستانه. یه دلم میگه بابا ول کن استقلالشو بیا بنداز تو هال همه بخوابید راحت. یه دلم میگه آینده بچه ت مهم تره😭 چرا عادت نمیکنه به تنها خوابیدن😭
مامان آوا و رها مامان آوا و رها ۳ سالگی
مامان جونا خوبید ؟
میگم من یه مشکلی دارم که خیلی سعی میکنم کنار بیام باهاش و خودم رو کنترل کنم‌اما نمیشه!
من خیلی از اوا و رها محافظت میکنم و این اصلا خوب نیست
نمونش رو الان براتون میگم
وقتی اوا و رها رو میبرم پارک مدام بالای سرشونم
اگه بچه ی بدو بدو بیاد سمت سرسره ای که اوا و رها هستن حس میکنم وای الان میخوره بهشون
همش مراقبم همش تذکر میدم خاله اورم تر لطفا بچه هست اینجا
یا مثلا اگه بچه ای هل بده اوا و رها رو حتی اگه چیزی نشه من خیلی عصبی میشم میگم برای چی هل میدی بچه رو ؟ چی شده؟؟ برو عقب
اگه اوا و رها رو جایی بزارم مثلا خونت مادرشوهرم و برگردم بگن شیطونی کرده من اگر هم جواب ندم تو دلم خیلی ناراحت میشم
پریشب مهمونی بودیم و دوستمون هم اونجا بود خواست اوارو بغل کنه و بوش کنه دختر منم لوس دوست نداره اونم گیر داده بودا این بچه هم معذب بود اخر گفتم ببخشید ولی اوا بوس دوست نداره اذیت میشه بهش برخورد! وقتی برگشتیم شوهرم گفت خب نمیگفتی ناراحت میشن اما من واقعا دست خودم نیست و نتیجه این شده حس‌میکنم اوا و‌رها اصلا نمیتونن از خودشون دفاع کنن تا چیزی میشه به من نگاه میکنن واقعا نمیدونم چه کنم با این حس!
مامان شاهان مامان شاهان ۲ سالگی
خانما ی سوال
من پسرم ۲/۵ سالشه
۱/۵ سالگی ک از شیر گرفتمش (شیر سینمو میخورد) نمیتونستم همزمان جای خابشم جدا کنم چون بچه کلافه بود و بوی شیرو از تنم میگرفت کنار خودم تا الان خابید
بعد الان ده روزه تصمیم گرفتم رو تختش تو اتاقش بخابونمش
چند شب اول همکاریش بدک نبود ولی چند شب بعد کلافه میشد عصبی میشد به گارد تخت مشت میزد با پا میکوبید کف تخت هی میگف منو بیار پایین
میخام پیش تو بخابم میخام رو زمین بخابم
منم با قصه خاندن و .... چند شب خابوندمش اما واقعا خودمم هلاک میشم هرررر شب بخام انقد وقتو انرژی بزارم اخرشم این اخریا باید با تهدید میخابوندمش ک بخابه
ک بنظرم بچه استرسی میشه و ممکنه در اینده مشکلات جدی براش ایجاد شه
بنظرتون برای منی ک خونه از خودمه و دو خابه هست بعلاوه هال مهمه ک بچه جاش از الان جدا شه؟همسرم میگه مگه مارو جدا کردن؟بزرگ میشه خودش یاد میگیره و اینکه ماهم بخاییم کاری کنیم یا حتی جدا بخابیم بعد خابیدن شاهان میتونیم بریم تو اتاق رو تخت خودمون اینجوری بچه کمتر اذیت میشه و گناه داره و ....
الان دو شبه مجددا میارمش تو هال کنار خودمون راحت میخابه
حالا نظر شما چیه؟مهمه ک حتما از الان جدا بشه جا خابش؟