۵ پاسخ

گل من سزارین ک‌زیاد ترس نداره من دو تا آوردم انگار ن انگار. خودم دو تا بچه نگه داشتم مامانم اینا. آنفلوآنزا گرفتن. با بخیه بزرگه رو پام کوچیکه بغلم شیر میخورد. فردای زایمان 🥲

پمپ درد بگیر و بیمارستان خصوصی برو

ببین وقتی وقت زایمانت برسه یه انرژی میگیری کع نگو من خودم زایمان دومم هنوزم باورم نمیشه خیلی راحت زایمان کردم

نترس عزیزم منم سر دومی خیلی استرس داشتم ولی زودتر سرپا شدم

استرس نداشته باش. به قول معروف چون میگذرد غمی نیست . من بعد از عمل که بی حسیم تموم شد. بهشون گفتم بهم مسکن بزنید. دیگه بعد از مسکن اصلا درد نداشتم.

سوال های مرتبط

مامان دینا مامان دینا ۳ سالگی
بیاید یه چیزی براتون تعریف کنم ازروز زایمانم یه روز قبل زایمانم شوهرم یه کیک برایالگرد ازدواجمون سفارش داده بود بدون اینکه من خبر داشته باشم همون شب رفتیم برا خونه کلی خرید کردیم سوپری دومادم‌خاهرمم اونجابود بعد اومدیم‌خونه شب ساعع ۱۲ اینا خابیدیم همه چیم اماده کرده بودم انگاری بیدار بودم اون شب فقط چشمامو بسته بودم احساس کردم باید برم دسشویی جیش داشتم خودمو شستم بلند شدم اومدم اتاق بازم احساس کردم هنوز جی دارم ازم یه اب گرم اومد هی بیشتر شد منم شوهرمو صدا کردم گفتم پاشو فکر کمک کیسه ابم پاره شده اما هیچ دردی احساس نمیکردم وهرم فکر کر. من درد دارم یه دفعه پاشد دستو پاشو گم کرد دنبال لباس میگشت لباساش تو اتاق بود نمیدید انقد ترسیده بود بعد من گفتم نترس چیزی نیست وقته زایمان کنم رفتیم بیمارستان دختر پسرم ۶ و۴ ساله بودن انقد نگران اونا بودم همش به فکر اونا بودم ساعت ۳ شب رفتم تا ۸ صبح بدون کیسه اب دکتر اومد بالا سرم معاینه کرد گفت الان زایمان میکنی امپول زدن تو سرمم دردام شدید شد ۹ زایمان کردم بعد تا ظهر نگهم داتن گفتن تا فردا باید باشی منم گفتم اگه امضا کنم میزارید برم اونام گفتن هر اتفاقی برات بیوفته ما مسعول نیستیم منم قبول کردم چون دلم پیشه بچهام بود هر چند خاه م ساعت ۷ صبح اومده بود پیه بچهام دشتش درد نکنه تا ابد مدیونشم خیلی باهام خوب بود بعد عصر رفتیم خونه وبرا شب شوهرم‌رفت کیکو اورد خاهرمم کلی غذا درست کرده بود خیلی خوب بود خدایا شکرت بابت زندی خوبم وبچهای نازم
مامان گل پسر مامان گل پسر ۳ سالگی
سلام خانما خوبین توروخدا بخونین و اگه میتونین کمکم کنید خواهش میکنم🙏🙏من چهارشنبه هفته ی پیش غذای بیرون رو خوردم و رفتیم مهمونی که یه خانواده دیگه ام اومدن که همشون مریض بودن از فرداش دیگه غذا دلم نبرد و تا دوروز هرچی میخوردم حالت تهوع شدید داشتم و میاوردم بالا رفتم دکتر ۵تا امپول و یه سرم نوشت و قرص دمیترون۴ بهتر شدم تا ۱۱ فروردین بود ساعت ۳ نهار خوردم و ساعت ۵ یه دل درد و دلپیچه وحشتناکی گرفتم که انقد داد زدم و گریه کردم بردنم دکتر بهم دوتا امپول و قرص مترونیدازول داد سه شنبه شب بود که اول سردرد گرفتم بعدش بدنم تب کرد و عرق کردم چن دقیقه بعدش شدیدا لرزیدم یدفعه حالت تهوع شدید گرفتم دوباره رفتم دکتر امپول پنتوپرازول ۴۰ و دگزا نوشت دیروز زدم اومدم خونه ۲ قاشق برنج خوردم یدفعه معدم بشدت سنگین شد و اوردم بالا تا ۲ ساعت حالم بد بود بعدش خوب شدم تا امشب قیمه گذاشته بودم ۴ قاشق برنج خوردم بازم اوردم بالا همچنان معدم بشدت سنگینه و نفسم تنگ میشه حالم خرابه چیکار کنم یه دکتر میگه ویروسه یکیش میگه مسموم شدی حالا خودمم موندم از چی میتونه باشه کارم شده گریه فقط😭😢
مامان محمد و ماهلین مامان محمد و ماهلین ۳ سالگی
تو این چند روز ملین بهش زیاد دادم مثل طالبی و اینا که راحت پی پیش بیاد بعد سه روز ناخودآگاه تو شلوارش پی پی کرد و کلی گریه و اینا که چرا کثیف شدم من بهش تو ضیح دادم و خیلی باهاش صحبت کردم که اشکال نداره و سریع تمیزت میکنم روز بعدش خیلی شدید پی پی داشت من بردمش سرویس نیم ساعت کامل شعر و دست و نقاشی ولی نمیذاشت پی پیش بیاد هی جلوشو می‌گرفت منم اومدم یه لیوان برداشتم با نی توش آب و مایع دستشویی ریختم هی فوت میکردم حباب میومد بیرون انقد خوشحال بود انقد محو این حبابا شده بود که نفهمید و پیپیش اومد خیلی تعجب کرد گفت عههه عههه شروع کرد باهاشون دعوا کردن منم زدم به شوخی و خنده و گفتم باهاشون بای بای کن میخوان برن پیش مامانشون بازی کنن بازی دانلود کنن دیگه همین شد دوبار دیگه هم همین حباب بازی باعث شد پی پی بیاد و ترسش ریخت و فقط شش روز سختی داشت اونم نفس گیییر و خیلی فشار روم بود ولی از روز ششم به بعد هیچ خطایی نداشت خیلی آروم و ریلکس میاد میگه مامان جیش یا پی پی
فقط یه نکته که به مدت پنج روز به هیچ عنوان از خونه بیرون نرفتم مهمونی و بازار و خونه خاله عمه نرفتم فقط خونه خودمون