۲۵ پاسخ

زیارتت قبول عزیزم ، خوشا به سعادتت دوستم ، مارو هم دعا کن😘♥️

زیارتت قبول گلم
برا مشکل منم دعا کن
از امام رضا بخواه که منم بطلبه
تا حالا مشهد نرفتم شده آرزو برام

زیارت قبول عزیزم
خوش ب سعادتت عزیزم التماس دعا

چ وقتی هم طلبیده اگ قسمت شد رفتی تشییع شهید رئیسی ماروهم یادت نره سلام ماروهم برسون

قبولت باشه کاش منم بطلبه سال ۷۹رفتم مشهد

ای جونم با تودلی رفتی زیارت🥰
زیارت قبول.
التماس دعا

سلام زیارت قبول التماس دعا گلم توروخدا ماروهم دعا کن فدااات شم

11ساله نرفتم😔😔😔

خوشاااا ب سعادتت
زیارتت قبول
التماس دعاااااااا

عزیزم خوش ب سعادتت ماروهم دعا کن

التماس دعا از اقا بخواه مارو هم بطلبه💙💙

مشهدی تودلی
زیارتتون قبول

دیدی چه خوب کاری کردی سقطش نکردی
بابا احسنت

قبول باشه عزیزم التماس دعا بگو آقا ما رو هم بطلبه

خداروشکر عزیزم زیارتت قبول باشه ما رو هم دعا کن

گلم خوش بحالت التماس دعا شدید😔

التماس دعا عزیزم زیارت قبول🥰

الهییییی عزیزم 🥺🥺
فدای تو دلی بشم من 😍🥰
زیارتت قبول عاشق دلداده تو رو خدا دلت شکست برای منم دعا کن 💔😭

عزیزم التماس دعا ب اقا بگو منو طلب کنه😭

زیارات قبول دعا کن منم بطلبه تاحالا نرفتم

قبول باشه التماس دعا خواهش میکنم به امام رضا سفارش منم بکن حاجت دادم برام دعا کن خیلی ممنونم

زیارت قبول. ازامام بخواه مارو هم بطلبه. حاجتمو بده

زیارت قبول.توروخدا برا منم دعاکن ب مرادم برسم.دعاکن خدا بهم بوتسطه امام رضا بچه ای سالم و صالح حتی وندتا بچه سالم و صالح عنایت کنه🥺🥺

زیارتتون قبول باشه ان شاالله هرسال بروید زیارت برای ماهم دعاکنید

التماس دعا 🤲🤲🤲🤲🤲🤲

التماس دعا

سوال های مرتبط

مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پ.ا.رت ۹۰
بچه داشت روز به روز بزرگتر می‌شد....
دیگه شروع کرده بود به خندیدن.....
بالاخره بچه جاریم به دنیا اومد...
با اینکه خیلی ازش خوشم نمی‌اومد و واقعاً دلم رو شکسته بود اما باز هم رفتم هم دیدن بچه‌اش و هم خودش.....
دیگه خونمون حسابی شلوغ شده بود سه تا بچه کوچیک داشتیم.....

مادر شوهرم خیلی خوشحال بود همش می‌گفت باورم نمیشه که خدا توی دو سال تمام آرزوهای منو برآورده کرد و هر سه تا پسرم صاحب بچه شدن.....
رابطه با بهنام خیلی خوب بود....
بهنام عکس ظاهرشو رفتارش خیلی قلب مهربون و نازکی داشت.....
گاهی می‌گفت سحر وقتی تو صورت هدیه نگاه می‌کنم خجالت می‌کشم حس می‌کنم کار خیلی بدی کردم....
اما وقتی آرامش می‌کردم می‌گفت نه سحر کار خوبی کردیم ما می‌تونیم دوباره بچه‌دار بشیم ولی اونا هیچ وقت نمی‌تونستن بچه‌دار بشن......
بچه‌هامون داشتن بزرگ و بزرگتر می‌شدن و خانواده ما هر روز داشت صمیمی‌تر از قبل می‌شد....
خیلی جالب بود خونه نه بحثی بود نه دعوایی مه سرشون تو کار خودشون بود و احترامات رو به جا می‌آوردن....
شیطون خانواده بهنام بود....
مامان دلوین وماهلین مامان دلوین وماهلین ۴ سالگی
سلام مامانا من امروز پیش مشاور بچه ها تو مهدشون بودم می گفت فقط به آپوزش اینجا اکتفا نکن خودتم تو خونه با بچه ها کار کن گفت به خصوص کتاب های حواستو جمع کن از همش بهتره باهاشون کار کن گفت باید از الان به فکر سنجش به ورود به مدرسشون باشی گفت من شاگردی داشتم که رد شده تو سنجش هیچی بلد نبوده خواستم اینا به بعضی از مامانای اینجا بگم که بچه هاشون نه مهد میرن نه پیش ۱ و نه حتی کلاسی یا تو خونه هم اصلا باهاشون کار نمی کنند اینا خیلی خیلی مهمه می گفت یکی از تستهاشون نسبت های فامیلیه مثلا خواهر بابات کی تو میشه ؟؟اعداد رو بتونه از ۱ تا ۱۰ هم بنویسه هم بگه هم برعکس هم بتونه بگه حیوونارو اهلی و وحشی و غذاشون و پرنده ها هپه رو کامل باید بلد باشن اشکال هندسی و خیلی چیزای دیگه البته من که خیلی راضی ام نوشتم پیش ۱ الان بچه هام رنگارو کامل بلدن البته بیشترشو خودم یادشون دادم از ۱ تا ۵ می تونند بشمارنو حیوونا و غذاهاشون رو هم کامل بلدن اشکال هندسی و دوسه تا شعر فقط نسبت ها باهاشون کار نکردم که باید یادشون بدم مفهوم های سنگین و سبک و لاغر و چاق و دست چپ و راست اینا رو هم باید بلد باشن بچه های منم کامل بلدن ببین مشاورشون به من گفت فقط به آموزش اینجا اکتفا نکن با اینکه من تو خونه هم روزی یکی دوساعت باهاشون کار می کنم ولی خواستم به شماها هم بگم از الان با بچه هاتون کار کنید تو سنجش دچار مشکل نشید
مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پ.ا.رت 73
برعکس خیلی از مادرا دوران بارداری خوبی داشتم.....
همه اعضای خانواده به فکرم بودن و حسابی هوامو داشتن....
حتی برادراش وقتی از سر کار میومدن واسه بچه لباس یا واسه من خوراکی چیزی می‌گرفتن می‌آوردن.....
بهنام فعلاً این سری واقعاً آدم شده بود.....
بالاخره روز زایمانم رسید و دختر قشنگم به دنیا اومد......
پدر شوهرم از اول ازدواج خودش آرزو داشته دختر دار بشه و اسمشو بزاره کژال....
بهنام و اعضای خانواده به من گفتن هر اسمی رو که خودت دوست داری روی بچه بزار و ما هیچ کاری نداریم.....
و من بعد از به دنیا آمدن بچه گفتم دوست دارم اسم بچه رو بذارم کژال....
پدر شوهرم از خوشحالی زد زیر گریه.....
ازم تشکر کرد.....
نه بابا جون این چه حرفیه در مقابل کارایی که شما در حق من کردید این کوچک‌ترین چیزیه که می‌تونستم انجام بدم.....
دخترم داشت روز به روز بزرگ و بزرگتر می‌شد.....
همه اعضای خانواده هواشو داشتن.....
حسابی به دخترم می‌رسیدن......
تا اینکه وقتی من خواب بودم و بچه گریه می‌کرد سریع مادر شوهرم میومد و بچه رو می‌برد پیش خودش....
حتی خود بهنام که سحر لان حتماً زن داداشم حسودی می‌کنن....
اما واقعا اینطوری نبود و زن داداشش حسابی مراقب من و بچه بودن مثل یه خواهر
مامان نفس❣️❣️ مامان نفس❣️❣️ ۴ سالگی