۸ پاسخ

بیمارستان الزهرا کشتارگاه هست

این گله😍چقدر حرص خوردی سر این دختر

ای وای عزیزم خیلی درد کشیدی ولی خدارو شکر بچت سالمه کنارت هستش همینو شکر
کدوم بیمارستان بستری بودی

بقیه اش

بعدش

خب بعدش

درخواست میدی مال من پره

سلام عزیزم مگه چقدر فاصله بچه اولت حامله شدی؟

سوال های مرتبط

مامان فاطمه سادات مامان فاطمه سادات ۶ ماهگی
تجربه زایمان و بارداری
پارت دوم
رفتم سونو دالپر رنگی دادم خیلی استرس داشتم حالم تعریفی نداشت فقط دعا میکردم رشد بچم طبیعی و نرمال باشه ولییی از چیزی که ترسیدم سرم اومد دکتر سونوگرافی بهم گفت که رشد بچت خیلی نسبت به هفتت کمه مطمنی ۳۱ هفته ای گفتمش اره گفت چیزی که میبینم رشد بچه‌تو ۲۶هفتع اس سریع جواب سونو رو ببرش پیش دکترت با گریه زدم بیرون نتونستم با شوهرم روبه رو بشم دکتر سونو بهم کفته بود بچت ای یو جی اره شدیده یعنی تو شکمم نمیتونه خوب رشد کنه خونرسانی ضعیفه و دو دور بندناف دورگزدنشه با گریه همچیو به شوهرم و مامانم گفتم مستقیم جواب سونو رو دادیم دکتر نشون دادم دکتر هم متاسفانه سریع دستور بستری داد گفت شرایط بچت خوب نیس باید بستری بشی تحت نظر باشی ک با هراتفاقی ختم بارداری بشی حالم خیلی بد شد و استرس گرفتم سریع رفتیم بیمارستان بستری شدم فشارمو گرفتن رو ۱۶بود ازم کلی ازمایش گرفتم سرکلاژمو چک کردن سرجاش بود و تازه شروع ماجرا بود🥺
مامان نیلدا مامان نیلدا ۵ ماهگی
تجربه زایمان سزارین قسمت اول
اومدم از تجربه زایمانم براتون بگم، از اول بارداریم دوس داشتم سزارین زایمان کنم و همه فوکوسم رو سزارین بود اما تو اتاق عمل به این نتیجه رسیدم به طبیعی با بی حسیم میشد فکر کنم :) با اینکه خیلی زایمانم خوب بود و راضی هستم اما واصعا من به گزینه دیگه فک نکردم
تاریخ زایمان طبیعی من از رو سونوگرافی ۶ خرداد بود و از رو اخرین پریود ۳۱ اردیبهشت، دکترم برای ۲۸ اردیبهشت تاریخ عمل گذاشت با بی حسی اسپاینال
ساعت ۵:۴۵ صبح گفت بیمارستان باش ساعت ۷:۳۰ وقت عمله و قبلش کارهای آماده سازی دارن
یک هفته قبلشم که رفتم بیمارستان تشکیل پرونده دادم و آزمایش خون گرفتن و ریسکهای عمل باهام چک کردن که حساسیت خاصی دارم یا نه
صبح ۲۸ ام بیدار شدیم و آماده شدیم‌رفتیم بیمارستان خداروشکر اصلا استرس نداشتم و خیلی خوشحال بودم که بالاخره قرار دخترم ببینم
اول که فرم رضایت دادن و بعد اتاق تحویل دادن
بعد پرستار اومد لباس اتاق عمل تنم کرد و جوراب واریس پام کرد و بردنم اتاق‌عمل
مامان پناه مامان پناه ۱۰ ماهگی
تجربه زایمان
بعد۲ماه و چند روز حسم گرفت که تجربمو بنویسم
همونطور که همه دنیا میدونن 😅😂من استراحت بودم و از ۲۰هفته باز بود رحمم از ۳۴هفته استراحتمو نسبی کردش دکتر و ۳۶هفته رفتم گفت رابطه داشته باش و پیاده روی.رفتم ماما همراه گرفتم و ورزش هامو داد ولی روزی ده دقیقه تو خونه انجام میدادم و دکتر اجازه رابطه بهم داد واسه باز شدن رحمم.که بعد چند روز رفتم ببینم چندسانتم گفت ۷سانی خیلی هم تعجب کرد که بدون درد اون همه باز بودم فک کنم رابطه کار خودشو کرده بود😜🫠نامه داد گفت فردا برو بستری شو خودم میام بالا سرت عمل دارم ولی نامه رو بده که اجازه بدن بیام بالا سرت.ساعت۸رفتم تا بستری شدم و کارامو انجام دادم و ماما همراهم اومد شد ۹.اومد نوار قلب دخترمو چک کنه که هی بالا پایین میشد اجازه نداد بلندشم از روتخت گف اگه بلندشی نمیفهمیم ممکنه افت کنه متوجه نشیم.فقط نقاط فشاری رو ماساژمیداد.اومد دکتر کیسه ابمو پاره کرد و امپول فشار زد بد رف اتاق عمل خیلی دردام کم بود منم میگفتم هعععع زایمان همش همینه😂یهو منو زمین زد حس مدفوع داشتم رفتم سرویس ولی چیزی نبود اومدم هی کم کم شدید شد دکتر اومد چندتا جیییغ زد که دکتر دعوام کرد گف خودتو خسته نکن زور بزن حالا تو اون گیر و دار همش میگفتم به شوهرم بگین بیاددد اون این بلارو سرم اورده😂بد چندتا زور زدم برش زد که اصن متوجه نشدم با دوسه تا زور دخترم دنیا اومد گذاشتن رو شکمم🥲😭🥹داغ بود گریه میکرد بهترین حس دنیا بود
و خواست بخیه بزنه گفتم خانم دکتر این دیگه مث قبل نمیشه😂گف ولکن این حرفارو
مامان آرین مامان آرین ۳ ماهگی
*تجربه زایمان🤱 ۱*

۳۸ هفته بودم که رفتم پیش دکترم و بهم نامه زایمان طبیعی داد برای بیمارستان تاریخ هم ۴۰ هفته میشد ۱ مرداد
منم به هوای اینکه میخوام زایمان طبیعی کنم رفتم جیم بال گرفتم و ورزش میکردم و از پله ها بالا پایین میرفتم که دهانه رحمم رو نرم و باز کنم
هر روز انتظار میکشیدم که دردم بگیره ولی هیچ اتفاقی نمیفتاد
۳۱ تیر زنگ زدم به منشی دکترم که فردا ۴۰ هفته ام میشه چیکار کنم گفت اگه دردت نگرف فردا برو بیمارستان که معاینه بشی و nst بگیرن ازت
منم فردا صبح که بیدار شدم شروع کردم به ورزش کردن تا دردم شروع بشه تا شب صبر کردم ولی بازم دردی نداشتم
ساعت ۹ شب با مامانم و همسرم رفتیم بیمارستان( بنت الهدی مشهد ) ولی از شانس من همون شب شلوغ بود و نذاشتن کسی از همراها بیاد بالا و بقیه توی لابی منتظر بودن
من رفتم داخل و مشخصات گفتم و دراز کشیدم تا nst بگیرن ازم
حدود یه ساعتی طول کشید بعدش مامائه اومد دهانه رحمم رو چک کنه که گفت دو سانت بازی😳 ولی من هیچ دردی نداشتم هیچی هیچی
مامائه گف احتمالا تحمل دردت زیاده که نفهمیدی
بعدش گف پاشو که ببریمت تو زایشگاه پا شدم حس کردم یه مایع گرمی ازم میاد بیرون دیدم خون خالصه قرمز قرمز
خلاصه لباس زایشگاه رو پوشیدم و به شوهرم هم گفتم وسایل و کیف لوازمی که آماده کرده بودم رو از خونه بیاره چون انتظار نداشتم بمونم زایشگاه با خودم نیاورده بودم🤦‍♀
رفتم تو زایشگاه و انژیوکت وصل کردن و آزمایش خون گرفتن و اینا مامائه اومد گفت دکتر شیفت شب میگه دوباره ازت nst بگیریم
بقیه 👈 تجربه زایمان 🤱۲
مامان تبسم و تودلی مامان تبسم و تودلی ۹ ماهگی
تجربه زایمان‌😅 یکم‌دیر شد

دوهفته قبل زایمان رفتم‌خونه مادرم چون یع شهر دیگ‌بود شوهرمم‌سرکار چند شب بود ک‌هی درد داشتم فشارمم‌بالا بود خیلی عفونت شدید داشتم تا‌اینک شوهرم‌اومد خونه مامانم‌چدن خیلی دلش برام‌تنگ شده بود شب اش ساعت ۱۲ خیلی درد شدید داشتم ک می‌گرفت ول میکرد تا ساعت۴ صبح ۴ صبح ب مامانم گفتم صبح ۷ رفتم با مامانم بهداشت رفتم بهم نامه داد واسه بیمارستان با شوهرم و مادرم‌رفتیم خیلی شلوغ بود تا وقت ب من رسید و معاینه کرد ب بخاطر مشکل فشار و قلب خودم بستری شدم کلا دردام قطع شد شب اش ک گذشت صبح ساعت ۶ دکتر اومد گفت میتونی بری هر وقت دردات شروع شد بیا ۳۶ هفته و ۶ روز ام بود دستیار دکتر دستگاه رو گذاشت رو شکمم دید قلب بچه نمیزنه دکتر برگشت خودش نگاه کرد خیلی ضعیف شنیده می‌شد گفت شروع دستگاه وصل کنید قلب بچه افت کرده یع نیم ساعتی همش ازم نوار قلب گرفتن تا اینک ضربان قلبش زیر ۹۰ شد گفت سریع زنگ بزن شوهرت بیاد رضایت بده ک باید همین الان ببریم اتاق عمل تا زنگ زدم ساعت ۷ و تیم بود شوهرم بیدار کردم ک بیاد ۸ ک شد اومدن بردنم جلو در اتاق عمل گفت دیر شده رضایت نمیخوایم جلو در اتاق عمل شوهرم اومد😅 بهم میگفت توروخدا نمیری ک من دیوونه میشم بخدا تحمل ندارم من میخندیدم😅 شوهرم و مادرم خیلی نگران بودن بردنم اتاق عمل واییی خیلی لرز داشتم توی اتاق عمل یهو قلبم‌ب شدید درد گرفت و فشار بالا دکتر بیهوشی اومد سریع قرص و دستگاه گذاشت و ماساژ داد قلبمو تا اینک تا ۱۰ و نیم تموم شد بردنم ریکاوری واییی خیلی سردم بود فک میکردم لختم خخخ تا ساعت ۴ توی ریکاوری بودم فشارم‌بالا بود بالاخره بردنم بخش و شوهرم منو دید یکم حالش بهتر شد خیلی درد داشتم آخرش با پمپ درد بهتر شدم
مامان ملیکاومتینا مامان ملیکاومتینا ۱۰ ماهگی
سلام خانما ی عزیز امروز تصمیم گرفتم تجربه زایمانم براتون بنویسم من بارداری دومم‌ بود با آی وی اف البته زایمان قبلیم طبیعی بود ومن بخاطر کیست آندومتریوز آی وی اف کردم خودم میخواستم سزارین بشم تا کیست هاروهم خارج کنند ولی دکترم می‌گفت زایمان قبلی طبیعی بوده باید ایندفعه هم طبیعی بیاری دیگه با مشورتی که با دکتر کردم قبول کردم طبیعی باشه برای همین شروع کردم به پیاده روی که همون شب بچه تو دلم چرخید و بریچ شد به دکترم گفتم سونو نوشت وحدسم درست بود ولی نامه سزارین نداد و گفت ده روز دیگه سونو بده ببینم باز بچه تو چه حالتی وجالب اینکه همون شب دوباره بچه تودلم چرخید وسفالیک شد و منم ده روز بعد توهفته ۳۹ بودم رفتم سونو گفت بچه سرش پایین وازاونجا رفتم پیش دکترم واونم گفت برو بخواب معاینه آت کنم اول ماما اومد معاینه کرد و گفت ۲ فینگر ولی دهانه رحمت خیلی بلند ووقت داری گفتم ای بابا من گفتم دیگه این هفته زایمان میکنم آخه شوهرم هفته دیگه دانشگاه امتحان داره این حرف که زدم دکتر که اومد بهش گفت دکترم معاینه تحریکی که خیلی درد داشت و گفت ساعت ۱۱ شب بیا با آمپول زایمانت بگیرم منم تعجب کردم گفتم مگه میشه من که درد ندارم گفت تاشب دردت میگیره گفتم باشه
پارت اول#