تجربه زایمان و بارداری
پارت دوم
رفتم سونو دالپر رنگی دادم خیلی استرس داشتم حالم تعریفی نداشت فقط دعا میکردم رشد بچم طبیعی و نرمال باشه ولییی از چیزی که ترسیدم سرم اومد دکتر سونوگرافی بهم گفت که رشد بچت خیلی نسبت به هفتت کمه مطمنی ۳۱ هفته ای گفتمش اره گفت چیزی که میبینم رشد بچه‌تو ۲۶هفتع اس سریع جواب سونو رو ببرش پیش دکترت با گریه زدم بیرون نتونستم با شوهرم روبه رو بشم دکتر سونو بهم کفته بود بچت ای یو جی اره شدیده یعنی تو شکمم نمیتونه خوب رشد کنه خونرسانی ضعیفه و دو دور بندناف دورگزدنشه با گریه همچیو به شوهرم و مامانم گفتم مستقیم جواب سونو رو دادیم دکتر نشون دادم دکتر هم متاسفانه سریع دستور بستری داد گفت شرایط بچت خوب نیس باید بستری بشی تحت نظر باشی ک با هراتفاقی ختم بارداری بشی حالم خیلی بد شد و استرس گرفتم سریع رفتیم بیمارستان بستری شدم فشارمو گرفتن رو ۱۶بود ازم کلی ازمایش گرفتم سرکلاژمو چک کردن سرجاش بود و تازه شروع ماجرا بود🥺

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان جوجه طلایی🐣 مامان جوجه طلایی🐣 ۵ ماهگی
تا اینکه کم کم دستام ب طور عجیبی درد گرفتن جوری ک حتی بیحس شدن اصلا نمیتونستم کارامو بکنم مخصوص دست راستم هرچیزی ک با دستم میگرفتم از دستم میفتاد رفتم پیش دکترم ،دکترم فشارمو باز گرفت گفت فشارت خیلیی بالاس همه ی اینام بخاطر استرس ک داری بازم بستری شدم ۶ماهم بود هر روز روزی ۴تا قرص فشار میخوردم کم کم بدنم شروع کرد ب ورم کردن ی جور عجیبی ورم کروم ک گوشت بدنم از داخل داشت پاره میشد باید روزی ۴بار میرفتم فشارمو میگرفتم همیشه هم بالا بود تا اینکه دکتر برام سونوگرافی نوشت داخل سونو گرافی گفتن رشد بچت دوهفته عقب و جفتش دیگه نمیتونه کمکش کنه و بخاطر فشار بالات ک اینطوری شده دیگه داخل ۳۱هفته بودم ک دکترم گفت میری بستری میشی خیلیی وضعیتت بده مسمومیت بارداری گرفتی امکانش ک بچت طوری بشه هست منو همون شب ارژانسی بستری کردن یکم فشارمو کنترل کردن اونام با آمپولای قوی دوباره داخل بیمارستان ازم سومو گرفتن گفتن اب دور بچت کم شده یعنی مشکل پشت مشکل
مامان آیه مامان آیه ۳ ماهگی
سلام مامانا اینم تجربه زایمان سزارین من
پارت یک
من توی هفته ۳۴ وقتی برای چکاپ پیش دکترم رفتم فشارم بالا بود و دکتر برام آزمایش دفع پروتئین اورژانسی نوشت وقتی جواب اومد متوجه شدیم رفت پروتئین شدید دارم و دکتر تشخیص داده پرکلامسی گرفتم و نامه داد که بیمارستان بستری بشم منم اون شب رفتم بیمارستان و بستری شدم اولش فکر کردم یه چکاپ سادس ولی وقتی دکتر بیمارستان منو دید فهمیدم حالا حالا ها اینجام قلبم داشت وایمیستاد دکتر گفت تا زایمان کنی باید بیمارستان بمونی اینو که گفت کار من شد گریه چون نه همراه میزاشتم نه میشد همسرم رو ببینم خلاصه که یک هفته بستری بودم و خیلی اذیت شدم دیگه به روز بردنم سونو bps و بهدجنین نمره چهار از هشت رو دادن و منم راهی اورژانس کردن ولی چیزی نبود بچه خوب بود دوباره اومدم بخش این سد که من دیگه صبرم تموم شد رضایت دادم اومدم خونه دوباره رفتم پیش دکترم و دکترم دعوام مرد که چرا برگشتی برو دوباره بستری شود ولی من گوش نکردم و یک شب دیگه خونه موندن و فرداش رفتم و آماده شدم که یه هفته دیگه بیمارستان بستری باشم عصر رفتم بیمارستان گفتم فشارم ۱۶ دوباره بستری شدم و فردا صبحش ساعت ۶ صبح فشارم رفت ۱۷ و بردنم اورژانس و دکتر اورژانس بهم ختم بارداری داد
مامان 👶🏻ARSALAN👶🏻 مامان 👶🏻ARSALAN👶🏻 ۲ ماهگی
تجربه زایمان
💕پارت چهارم💕

مامانا تایید کردن نامه بیهوشی هماناااااااا وزایمان پرماجرای من
نامه بردم تحویل دکترم دادم که تاچشمش به من خورد گفت توچرا توی دوهفته این همههههه ورم کردی دختر چشمات اصلا بازنمیشن و منی ک اصلا متوجه این ورم نبودم چون فکرمیکردم طبیعی باشه و هرسری چکاپ میشدم فشارم ۱۱بود
دکتر گفت سریع بشین صدای قلب بچه و فشارت بگیرم
صدای قلب خوب بود ولی فشارم ۱۷بود واسه اولیییییین بار
بهم گفت سریع برو اورژانسی ازمایش ادراربده ببینم دفع پروتین نداری
و منی که داشتم دق میکررررررردم تاجواب ازمایش بیاد
زنگ زدم همسرم و جریان تعریف کردم اونم سریع خودشو رسوند و کل تایم بامن حرف میزد و شوخی میکرد ک بگذره و من گریه نکنم ولی من کر شده بودم و اصلا صداشو نمیشنیدم...
جواب ازمایش حاضرشد😓
نشون دکتر دادم ک گفت بلههههههه دفع شدید پروتیین داری و دچارمسمومیت بارداری شدی
سریع نامه بستری بهم داد گفت خیلی شرایطت بده همین امشب زایمان کن بچه هم وزنش کمه بازم ریسکه😓😓😓
بعدگفت نه برو سریع بستری شو تحت نظرباشی که فشارتوکنترل کنن حداقل هفتت پرکنی بچه یکم وزنش بیادبالا اخه من 36هفته و 5روز بودم....
خلاصه کل مسیر تاخونه گریه کردم و اومدم ساکم‌و مدارکم‌جمع کردم و وسایل بچه ریختم روی تخت به همسری گفتم تو بچین توساک لازم بود سریع بیارشون😓😓😓😓
رسیدیم بیمارستان ازمایش و سونو ها انجام شد
کلی سرم و امپول زدن ولی فشارم نوسان داشت و پایین تراز۱۵
نیمومد
مامان فندوق 💙💙🩷 مامان فندوق 💙💙🩷 ۳ ماهگی
پارت هشتم
دوباره دخترم بعد از یه هفته ک مرخص شده بود بستری شد این بار دکترش گفت باید آزمایشات کلی انجام بشه گفت باید آب کمرش هم بگیریم گفتم نه به هیچ عنوان نمیتونم خیلی صحبت کرد ک راضیم کنه گفت اگر خدای نکرده مشکل باشه مشخص میشه گفتم ن نمیتونم طاقتش ندارم الان دارم تعریف میکنم براتون ولی با هر کدام ازین روزا من پیر شدم
گفت پس باید امضا کنید که خودتون رضایت ندادین روز اول بستری دوباره خون گرفتن و رگ گرفتن شروع شد من پشت در اتاق رگ گیری نابود میشدم خیلی حالم بد میشد این بار خیلی خون گرفتن چون آزمایش ها کلی بودن از داخل بینی و دهان هم آزمایش کرونا و آنفولانزا گرفتن و همچنان دخترم سرفه داشت ک صداش گرفته بود و این بار صبر نکردن تا جواب آزمایش ها آماده بشه از همون بدو ورود به بخش آنتی‌بیوتیک شروع کردن
راستی اینم بگم که دفعه اول ک بستري شد اصلا آنتی‌بیوتیک نزده بودن🥲فقط مسکن و سِرم برای اسهال لعنت بهشون فقط
بعد از خون گرفتن و آوردنش تو بخش بچمو گذاشتن رو تخت من دیدم داره صورتش قرمز میشه رفتم به پذیرش گفتم گفت الان پرستارش میاد بالا سرش
مامان پسرم مامان پسرم ۵ ماهگی
اوله 8 ماه سرماخوردگیه شدید شدم که باعث شد دو هفته بچه خوب وزن نگیره، اوله 9 ماه سرکلاژمو باز کردن که همونجا خونابه ازم می‌ریخت هر چی گفتم، گفتن طبیعیه تا اینکه رسیدم خونه یه تیکه از جفت ازم افتاد با خونریزی شدید برگشتم دوباره بیمارستان، اونجا کلی اذیت کردن و معاینم کردن، میدیدن خونریزیم زیاده ولی میگفتن می‌بریم طبیعی و بهش خون وصل میکنیم، با وجوده اینکه جفتتم کنده شده بود و اکسیژن کم به بچه می‌رسید، فقط اونجا خدامو شکر کردم که با دکتره شیفت هماهنگ بودم برا سزارین، فوری پولو زدم که ببره منو سزارین، چون داشتن با جونه خودمو و بچم بازی میکردن، بچه که دنیا اومد بردنش nicu و 9 روز بستری بود اونجا یه روزم بخش،روزه دهم آوردیم خونه بچه رو، ولی خیلی ترسونده بودن منو که هر اتفاقی افتاد، سریع بیارش بیمارستان، تازه داشتم نفسه راحت میکشیدم بعده 9 ماه که گفتن بعده 40 روز همچنان بچه زرده باید قرص بهش بدین، خودمم دچاره بواسیر شدم که مرگو به چشم میبینم وقتی درد میگیره، الانم که هنوز پاک نشدم، دکتر میگه شاید بقایا مونده باشه تو رحمت چون جفتت تیکه تیکه شده بود، برو سونو اگه بقایا مونده باشه، کورتاژت کنیم. 😭
و منی که از اسفند پارسال تا الان همش تو خونه ام و حس میکنم افسردگی گرفتم، کارم همش گریه اس
مامان دونه ی الماس مامان دونه ی الماس ۲ ماهگی
تجربه سزارین پارت دوم :
اومدی بیمارستان اونم با خودت بیار .
رفتم بیمارستان واسه تشکیل پرونده
لباسامم عوض کردم
ازم ازمایش ادرار گرفتن
بعد تست nst که خیلی طول کشید ، سوند هم وصل کردن ، هیچ دردی نداشت فقط باید خیلی شل بگیرین هرچی عضلاتتون رو بیشتر منقبض کنین بیشتر اذیت میشین .
اتاقی که من بستری بودم ب دفتر پرستاری نزدیک بود
چند بار خانم دکتر باهاشون تماس گرفت و شرایط منو پرسید
قرار بود ساعت ۲ بیاد بیمارستان
اما زودتر اومد
ساعت یک بالا سرم بود
بهم ارامش داد گفت نگران نباش دکتر بیهوشیمون بیاد میریم اتاق عمل .
تو این فاصله مامان اینا هم رسیدن .
همه نگران بودن
دخترم خیلی ذوق داشت ولی استرس رو تو چشماش میدیدم
یکم باهاش حرف زدم اروم شد .
ساعت ۲.۱۵ منو از اتاق عمل خواستن
اخرین عمل اونروز بودم و جز من هیچ مریض دیگه ای تو اتاق عمل نبود .
دکتر بیهوشی که اومد چن تا ازم سوال پرسید ، اینکه صبحانه خوردم یا نه ، سزارین چندمه ، قبلی با بیحسی بود یا بیهوشی
من سزارین قبلیم بی حس نشدم واس همین بیهوشم کرده بودن و اینارو واسش توضیح دادم گفت اینبار انشاالله با بیحسی سزارین میشی .
بهم گفت خم شو و اصلا تکون نخور
امپول رو که زد ( دردی نداره به اون صورت قابل تحمله ) پاهام داغ شد گفت بیا عقب و دراز بکش
گفتن پاهاتو تکون بده ک نتونستم
خانم دکتر کارشو شروع کرد
و میشنیدم که کلا حواسشون به فشار خونم بود
به مانیتوری که بهم وصل بود نگاه کردم
فشارم بین ۱۴ تا ۱۶ در نوسان بود
هوشبری که بالا سرم بود خیلی حواس جمع بود
هی باهام حرف میزد با مهربونی
گفتم حالت تهوع دارم گفت سرتو برگردون به اینور استفراغ کن نگران هیچی نباش
بعد نفسم بند اومد
گفتم نمیتونم نفس بکشم
ماسک اکسیژن گذاشت رو دهنم و حالم بهتر شد
مامان 😍شاهان 👼🏻🤗 مامان 😍شاهان 👼🏻🤗 ۳ ماهگی
(((پارت یک ))))
(((تجربه زایمان )))
(((سزارین )))
سلام مامانها گل میخوام تجربه زایمان براتون بنویسم خوب من از اینجا شروع میکنم رفتم بیمارستان دکتر بهم نامه ۲۹تا ۳۰ آبان داد برای زایمان گفت خوبه منم چون دوس داشتم بچم آبان ماهی باشه گفتم خوبه من نامه رو ۳۷هفته گرفتم من اولش فکر کردم ۲۹ زایمان میکنم داخل گهواره هم سوال کردم گفتن بستری میشی خلاصه من ۲۹ اماده مهجز ناشتا با شوهرم همراه خواهر شوهرم مادر شوهرم رفتیم بیمارستان وقتی نامه‌ نشون دادم گفتن آزمایش ادار داری با آزمایش خون تعجب کردم خلاصه آزمایش هارو دادم وساعت ۲بعدظهر جوابش امد همه چیزش اوکی بودبعد گفتن باید نوار قلب جنین بدی نوار قلب دادم گفتن باید نشون دکتر آوژانس بدی نشون دکتر دادم گفت از پروند هات کپی بگیر برام بیار براش بردم بعدم بهم نامه دادن بردم برای دکتر بیهوشی اونجا دکتر بیهوشی چندتا سوال کرد مثلا ندونت ها خرابه سابقه حساسیت داروی داشتی تاحالا عمل کردی اینا بعدش نامه امضا کرد گفت باید دوباره باید بری یه دکتری هست ببینه ونامت رو امضا کنه خلاصه اونم منو دید نامه امضا کرد بعدش گفت برو زایشگاه رفتم اونجا چون پرستارا اعتصاب کرده بود کسی نبود زود مارو راه بنداز چندتا دکتر. فکر کنم از بخش مختلف زن مرد بودن آمدن پروندها رو برسی می‌کردن کل ازمون سوال کردن تا ساعت ۴نیم عصر مال معطل کردن
مامان فندوق 💙💙🩷 مامان فندوق 💙💙🩷 ۳ ماهگی
پارت چهارم
با جزئیات مینویسم ک اگر خداب نکرده کسی بچش اینجوری پیگیری کنه من خودم تو گهواره نوشتم دخترم اورد بالا و غلیظ بود ینی چیه که خیلی ها گفتن چیز خاصی نیست
خلاصه اومدم خونه یه دوره استامینوفن و شیافت گذاشتم براش ینی ۵ روز بعد از پنج روز ک قطع کردم باز دوباره تب و خلط های سبز می آورد بالا بردم ی دکتر دیگه همه چی براش گفتم ، دوتا شربت داد و آزیترومایسین چرک خشکن گفت اینا ۵ روز استفاده کن اگه خوب نشد باز پیگیری کن
گفت یه عکس از ریه اش بنویس گفت نمیخاد
چرک خشکن ۵ روز دادم روز ششم باز دوباره تب
تو این مدت بی قراری و گریه هاش تمومی نداشت روز ششم دومرتبه تب کرد گریه گریه هیچ جوره ساکت نمیشد نصف شب رفتیم بیمارستان آزمایش خون اورژانسی نوشت براش الهی بمیرم براش از دستای کوچولوش خون گرفتن جوابش ۲ساعت دیگه آماده شد برگه اوردیم نشون دادیم دوتا دکتر اونجا بود یکیش گفت عفونت تو خونش هست گفتم ینی چی گفت ی بیماری انگار داره
من اون لحظه با شنیدن این کلمه دنیا تو سرم خراب شد پاهام شل شد افتادم کف زمین فقط گریه میکردم گفتم خدا خودت این دخترو به من دادی چرا داری امتحانم میکنی چرا اذیتم میکنی یه دکتر دیگه اومد آزمایش دید گفت نه هیچی نیست ببرینش خونه گفتم آقای دکتر ینی چی چ جور ببرم خونه گفت ویروسه گفت خب پس داروی چیزی گفت ن چیزی نیاز نیس🙄🙄🙄جواب درستی بهمون ندادن و ما نگران
ازونجا با حال خراب خودمو شوهرم و بچه ام ک بی تاب بود رفتیم ی بیمارستان دیگه آزمایش دید گفت اره عفونت نشون میده داخل خونش برین فلان بیمارستان اونجا رفتیم گفت باید بستری بشه ولی برین بیمارستان دیگه ما اینجا اطفال نداریم