(((پارت یک ))))
(((تجربه زایمان )))
(((سزارین )))
سلام مامانها گل میخوام تجربه زایمان براتون بنویسم خوب من از اینجا شروع میکنم رفتم بیمارستان دکتر بهم نامه ۲۹تا ۳۰ آبان داد برای زایمان گفت خوبه منم چون دوس داشتم بچم آبان ماهی باشه گفتم خوبه من نامه رو ۳۷هفته گرفتم من اولش فکر کردم ۲۹ زایمان میکنم داخل گهواره هم سوال کردم گفتن بستری میشی خلاصه من ۲۹ اماده مهجز ناشتا با شوهرم همراه خواهر شوهرم مادر شوهرم رفتیم بیمارستان وقتی نامه‌ نشون دادم گفتن آزمایش ادار داری با آزمایش خون تعجب کردم خلاصه آزمایش هارو دادم وساعت ۲بعدظهر جوابش امد همه چیزش اوکی بودبعد گفتن باید نوار قلب جنین بدی نوار قلب دادم گفتن باید نشون دکتر آوژانس بدی نشون دکتر دادم گفت از پروند هات کپی بگیر برام بیار براش بردم بعدم بهم نامه دادن بردم برای دکتر بیهوشی اونجا دکتر بیهوشی چندتا سوال کرد مثلا ندونت ها خرابه سابقه حساسیت داروی داشتی تاحالا عمل کردی اینا بعدش نامه امضا کرد گفت باید دوباره باید بری یه دکتری هست ببینه ونامت رو امضا کنه خلاصه اونم منو دید نامه امضا کرد بعدش گفت برو زایشگاه رفتم اونجا چون پرستارا اعتصاب کرده بود کسی نبود زود مارو راه بنداز چندتا دکتر. فکر کنم از بخش مختلف زن مرد بودن آمدن پروندها رو برسی می‌کردن کل ازمون سوال کردن تا ساعت ۴نیم عصر مال معطل کردن

۳ پاسخ

چه خبره بابا من همون صب رفتم ی آزمایش خون ازم گرفتن با مشخصاتم لباس عمل پوشیدم و موندیم تا دکتر اومد و عمل شدیم و تماااام

چرااا؟؟، اینهمه بروبیا ؟؟
من ۷ رفتم ۹ونیم زاییدم🫤
البته با بی حسی

وای مگه اداره اس انقد بالا پایینت میکنن🥲

سوال های مرتبط

مامان آیه مامان آیه ۴ ماهگی
سلام مامانا اینم تجربه زایمان سزارین من
پارت یک
من توی هفته ۳۴ وقتی برای چکاپ پیش دکترم رفتم فشارم بالا بود و دکتر برام آزمایش دفع پروتئین اورژانسی نوشت وقتی جواب اومد متوجه شدیم رفت پروتئین شدید دارم و دکتر تشخیص داده پرکلامسی گرفتم و نامه داد که بیمارستان بستری بشم منم اون شب رفتم بیمارستان و بستری شدم اولش فکر کردم یه چکاپ سادس ولی وقتی دکتر بیمارستان منو دید فهمیدم حالا حالا ها اینجام قلبم داشت وایمیستاد دکتر گفت تا زایمان کنی باید بیمارستان بمونی اینو که گفت کار من شد گریه چون نه همراه میزاشتم نه میشد همسرم رو ببینم خلاصه که یک هفته بستری بودم و خیلی اذیت شدم دیگه به روز بردنم سونو bps و بهدجنین نمره چهار از هشت رو دادن و منم راهی اورژانس کردن ولی چیزی نبود بچه خوب بود دوباره اومدم بخش این سد که من دیگه صبرم تموم شد رضایت دادم اومدم خونه دوباره رفتم پیش دکترم و دکترم دعوام مرد که چرا برگشتی برو دوباره بستری شود ولی من گوش نکردم و یک شب دیگه خونه موندن و فرداش رفتم و آماده شدم که یه هفته دیگه بیمارستان بستری باشم عصر رفتم بیمارستان گفتم فشارم ۱۶ دوباره بستری شدم و فردا صبحش ساعت ۶ صبح فشارم رفت ۱۷ و بردنم اورژانس و دکتر اورژانس بهم ختم بارداری داد
اسما اسما قصد بارداری
پارت ۱
خب بسم الله الرحمن الرحیم بعداز یکماه تونستم الان تجربه زایمانمو بنویسم
همانطور که از زایمان طبیعی میترسیدم مجبور شدم سزارین اختیاری انجام بدم تو خرم‌آباد بیمارستان دولتی سزارین اختیاری شکم اول انجام نمیده فقط بیمارستان خصوصی ۲ آبان وفتی رفتم ناممو از دکتر بگیرم گفت ۱۴ ام باید بری واسه تشکیل پرونده که ۱۵ ام بیام عملت کنم خلاصه منم خیلی خوشحال وقتی که شد ۱۰ آبان رفتم بیمارستانی که خودش گفت اسمش شجاع بود رفتم واسه هزینه سوال بپرسم گفتن دوروزه که بیمارستان سزارین اختیاری ممنون ع شده دیگه انجام نمیدیم خیلی حالم بد شد کلی استرس داشتم
رفتم پیش دکتر نامه داد واسه یه بیمارستان دیگه
خلاصه تحمل نداشتم تا ۱۵ ام خودم تاریخ نامه رو عوض کردم زدم ۱۳ ام
وقتی ۱۳ ام رفتم واسه تشکیل پرونده گفت بعداظهر انجام میدیم خوشحال شدم که انجام میدن ولی خب بازم استرس گرفتم که نکنه بعداظهر انجام ندن خلاصه اومدم خونه خونه رو تر تمیز کردم وسایل نی نی آماده کردم یه گوشه گزاشتم گفتم بعداظهر برم تشکیل پرونده بدم بعدش بیام باخیال راحت دوش بگیرم شیو کنم
زهی خیال باطل
مامان روشا گلی😋 مامان روشا گلی😋 ۵ ماهگی
#پارت اول
سلام مامانا من بعد از ۲۸ روز که یه کم سر و سامان گرفتم اومدم تجربه زایمانم و بگم
با توجه به تاپیک های قبلی که به خاطر سنگ کلیه بستری بودم و مشخص شد سنگ دارم دکترم هر دردی و میچسبوند به سنگ کلیه
دکترم عظیمی نژاد بود و تو بیمارستان قدس بود اما من شرایط زایمان تو قدس و نداشتم اول بارداری گفت که بهت نامه میدم برای بیمارستان
۳۶ هفته رفتم گفت قرار دادم تموم شده میخای جای به غیر از قدس زایمان کنی برو دکتر پیدا کن
خلاصه کنیم هفته می‌گشتم تا دکتر پیدا کنم اما چون هفتم بالا بود و سزارین اجباری بود . کسی پرونده مو قبول نمی‌کرد اومدم رفتم بهداشت
دکتر بهداشت بهم نامه داد
رفتم پیش دکتر بیمارستان سینا آشتیانی. خانم دکتر صدری تا نامه رو دید قبولم کرد معاینم کردو قرار شد ۳۷ هفته برم بهم نامه بده
دوشنبه بعد که میخاستمب رم از دوشبه قبلش کمر درد شدید داشتم و شکمم سنگ بود ولی نی نی تکونای خودش و داشت
صبح زود رفتم کلینیک نوبت گرفتم تا ساعت۱۲ که سیستم باز شد
نوبت سیستمی ثبت شد . خانم دکتر اومد ده نفر جلوم بود
کم کم داشت دردم بیشتر میشد
رفتم داخل گفت احتمالا سنگت تکون خورده نامه میدم برو یه سونو گرافی بده صدای قلب بچه رو دیگه گوش نکرد خیلی درد داشتم
تک و تنها ساعت ۲ پاشدم رفتم بیمارستان سینا اشتیانی
#تحربه سزارین
مامان مهدیار مامان مهدیار ۴ ماهگی
پارت سه
بعدش رفتیم بیمارستان دیگه سونو رو نگاه کردن
گفتم واسه چی اومده این که مشکل نداره
گفتم بابا دکترم اینجوری گفته بهم گفتن این خوبه هر موقع رسید به زیر ۵ سانت بیا بستریت میکنیم
ان اس تی گرفتن و تست آمینوشور گفتن نشتی هم نداری نمیدونم حالا از چی بود که آبش کم شده بود
البته من شیاف و آمپول هم زیاد استفاده کردم شاید هم بخاطر اونا بود
دیگه مرخصی کردن سونو نوشتن گفته یه هفته دیگه بیا
۲۴ آذر رفتم دوباره سونو دادم 🤔شده بود ۰آبش دکتر سونو گفت باید سریع بری بیمارستان
من چون بچه حرکتش زیاد بود گفتم بهش بچم حرکت زیاد داره مگه آبش کم شه نباید حرکتش هم کم بشه😏گفت نه اتفاقا برعکسه بچه بیشتر تکون میخوره
دیگه رفتم بیمارستان به شوهرم هم زنگ زدم گفتم اینجوری گفتن بهم بنده خدا گفت تو برو منم خودمو میرسونم
رفتم اونجا باز بهم گفتن نه لین مشکل نداره و اینا
هر چی بهشون میگم بابا بهم گفتن باید بستری شی
دیگه آخر فرستادم پیش متخصص توی خود بیمارستان اون گفت که نه درسته به صفر رسیده ختم بارداری داد و نامه داد بردم زایشگاه
مامان 🤍🫧نها مامان 🤍🫧نها ۳ ماهگی
🌿تجربه زایمان سزارین
پارت اول
الان یکم وقت دارم از تجربه زایمانم براتون میگم😅
بهداشت بهم گفت ۴۰هفته که شدی بیا نامه بهت بدم بری بیمارستان
من با نامه ۴۰هفته رفتم بیمارستان دل تو دلم نبود که اون روز قراره زایمان کنم😅. البته فک میکردم زایمان خیلی راحته ولی برعکس برای منی که هم طبیعی هم سزارین رو تجربه کردم سخت بود😥
بیمارستان که رفتم معاینه کردن گفتن حتی نیم سانتم باز نیستی بستری نمیشی برو خونه یک هفته فرصت داری 😐 این یک هفته رو هم ورزش کن رابطه داشته باش ماساژ و ....خلاصه از این حرفا رفتم خونه خیلی ناراحت بودم که زایمان نکردم چون فک میکردم که اون یک هفته مثل یک سال برام میگذره 🫤همینه که خونه رسیدم رفتم حیاط شروع کردم به پیاده رویی سفت و سخت 😂سه ساعت تمام تو حیاط پیاده رویی کردم
هیچی دیگه دو روز گذشت صبح روز چهارشنبه بود که از خواب پاشدم احساس کردم که حرکت بچه‌م کم شده تا ظهر صبر کردم بهتر نشد واسه همین رفتم بیمارستان و نوار قلب و معاینه انجام شد ماماها گفتن هنوز باز نیستی و مشکلی نداری هنوز همون یک هفته رو وقت داری ولی گفت حالا صبر کن دکتر هم بیاد ببینم اون چی میگه
همین که دکتر اومد ماما بهش گفت که ۴۰ هفته و ۲دوز هستم اصلا به من هم یه نگاه نکرد و گفت باید بستری بشه منی که حتی نیم سانت هم باز نبودم🥲
خلاصه لباس پوشیدم و رفتم اتاق همین که رفتم یه لیوان آب بهم دادن که گفتن قرص رو داخلش حل کردم تا ته نشین نشده زودی بخور
خلاصه ۳تا از این قرص ها به فاصله ۲ساعت بهم دادن
و باز منی که اصلا رحمم باز نشد و....🫠
مامان دو قلو ها مامان دو قلو ها ۱ ماهگی
# پارت نهم .من همون شب با کل مدارکا و انتی انومالی و اکو قلب بچه ها و اکو قلب خودم و کل مدارکاتم رفتم بیمارستان گلسار رشت و تشکیل پرونده دادم و برای پیش پرداخت ده میلیون زدم بحساب و کل مسیرو منو شوهرم با حال زار بودیم زنگ زدم خواهرام امدن شب پیشم موندن و تا صبح از استرس نخوابیدیم و مثل کل این ۹ ماه که بخاطر بی قراری پا و تنگی نفس و کلی مشکلات دیگه نتونسته بودم بخوابم نخوابیدم ساعت ۶ صبح بلند شدیم و از اونجا که من از ۸ شب چیزی نباید می خوردم بقیه صبحانه خوردن و راه افتادیم وقتی رسیدیم رفتیم بخش زایمان و فهمیدیم بله بخاطر اینه ۲۸ اسفنده و سختیشون می گرفته دیشب کارارو انجام بدن پرونده من ناقصه و من باید منتظر ازمایش و دکتر بیهوشی بمونم و منو بستری کردن خوههرامو شوهرمو پسرمم توی سالن انتظار و توی این مدت پدر مادرمم رسیدن همراه دوستم و من ساعت ۹ ازمایش خون دادم و ۱۱ دکتر بیهوشی امد و من از شدت گشنگی و تشنگی به خوهرم منت می کردم بهم اب بده و اون یکم یواشکی بهم داد و خلاصه ساعت ۱۲ امدن منو بردن سمت اتاق عمل
مامان 👶🏻ARSALAN👶🏻 مامان 👶🏻ARSALAN👶🏻 ۴ ماهگی
تجربه زایمان
💕پارت چهارم💕

مامانا تایید کردن نامه بیهوشی هماناااااااا وزایمان پرماجرای من
نامه بردم تحویل دکترم دادم که تاچشمش به من خورد گفت توچرا توی دوهفته این همههههه ورم کردی دختر چشمات اصلا بازنمیشن و منی ک اصلا متوجه این ورم نبودم چون فکرمیکردم طبیعی باشه و هرسری چکاپ میشدم فشارم ۱۱بود
دکتر گفت سریع بشین صدای قلب بچه و فشارت بگیرم
صدای قلب خوب بود ولی فشارم ۱۷بود واسه اولیییییین بار
بهم گفت سریع برو اورژانسی ازمایش ادراربده ببینم دفع پروتین نداری
و منی که داشتم دق میکررررررردم تاجواب ازمایش بیاد
زنگ زدم همسرم و جریان تعریف کردم اونم سریع خودشو رسوند و کل تایم بامن حرف میزد و شوخی میکرد ک بگذره و من گریه نکنم ولی من کر شده بودم و اصلا صداشو نمیشنیدم...
جواب ازمایش حاضرشد😓
نشون دکتر دادم ک گفت بلههههههه دفع شدید پروتیین داری و دچارمسمومیت بارداری شدی
سریع نامه بستری بهم داد گفت خیلی شرایطت بده همین امشب زایمان کن بچه هم وزنش کمه بازم ریسکه😓😓😓
بعدگفت نه برو سریع بستری شو تحت نظرباشی که فشارتوکنترل کنن حداقل هفتت پرکنی بچه یکم وزنش بیادبالا اخه من 36هفته و 5روز بودم....
خلاصه کل مسیر تاخونه گریه کردم و اومدم ساکم‌و مدارکم‌جمع کردم و وسایل بچه ریختم روی تخت به همسری گفتم تو بچین توساک لازم بود سریع بیارشون😓😓😓😓
رسیدیم بیمارستان ازمایش و سونو ها انجام شد
کلی سرم و امپول زدن ولی فشارم نوسان داشت و پایین تراز۱۵
نیمومد
مامان افرا مامان افرا ۳ ماهگی
بلههههههه من اومدم با تجربه زایمانم

دکتر من واسه ۱۳ دی نامه داده بود ک میشدم ۳۸ هفته و ۵ روز و از اونجایی ک همش تو گهواره میدیدم ک همه از ۳۷ هفته شروع ب رابطه بدون جلوگیری کردن ک ۴۰ هفتن و هیچیشون نیست منم جوگیر شدم و گفتم با یه بار هیچی نمیشه...
خوبش اینجاست ک با همون یه بار ساعت یک و نیم شب دردام شروع شد ک هر ۵ ، ۶ دقیقه یه بار درحد ۲۰ ثانیه ای دردم می‌گرفت خلاصه شبو صبح کردم و صبح ک شوهرمو واسه کار بیدار کردم گفت بازم درد داری گفتم آره گفت پس بلند شو بریم بیمارستان منم ک نمی‌رفتم حالا به اجبار رفتیماولش رفتیم بیمارستان عارفیان ک گفتن باید معاینت کنیم اجازه ندادم گفتن پس برو یه چیز شیرین بخور یکم راه برو بیا رفتم و اومدم ان اس تی گرفتن و بلههه درد نشون داد راهی بیمارستان صولتی شدیم رفتیم بازم ان اس تی و باز درد گفتن چون به تاریخی ک دکترت داده مونده ما سزارینت نمی‌کنیم بستری شو طبیعی زایمان کن شوهرم گفت زنگ بزنین به دکترش زنگ زدن گفتن ما نمی‌کنیم و این حرفا گفتش پس بگو برن بیمارستان شفا تو این فاصله هم شوهرم داشت دلداریم میداد ک شده خودم عملت میکنم ولی نمیزارم بری طبیعی (میدونست من از طبیعی وحشت دارم )
بلاخره رسیدیم شفا و باز قبول نمیکردن زوده به تاریخش مونده و باید طبیعی بشه دیدن میترسم دستمو گرفتن بردنم تو اتاق هاشون وان و یه فضای خوب و اینا بیا طبیعی ک همین لحضه گفتن یکی نتونسته زایمان کنه و زود ببرین اتاق عمل وااای بیچاره چه دادی میزد خلاصه شوهرم دستمو گرفت گفت نامه مارو بدین میبرمش یه جا دیگه این اون همه توان نداره