۷ پاسخ

عزیزم ناشکری نکن این پروسه طی میشه و راحتیشم میرسه

عزیزم آروم باش دیر یا زود بلاخره این راهو باید میرفتیم
منم یکماه بعد عروسیم باردار شدم ،نتونستیم مسافرتی بریم نه لذتی از دوران باهم بودنمون ببریم ولی باز شکر
چن هفته پیش تهران اومدم هوا گرم بود بچه اینقدر گریه کرد هیچ جا نشد برم به کارمم نرسیدم دیگ به شوهرم گفتم برگردیم فرداییش برگشتیم با کلی سرویس شدن دهنمون
خلاصه میدونم سخته ولی دیگ کاری جز صبر و تحمل نمیشه کرد تا بزرگ بشن🤍

درک میکنم منم مدام سرپام

شوهرت کمکیت نیست،؟

درک میکنم
توخونه هستیم داغونیم .چه برسه بریم سفر ‌
باید تحمل کنیم کاری نمیشه کرد .منکه تمام بدنم درده انگار ماشین رفته روش.ازبسکه کوفته هست

عزيزم كاري نميشه كرد ديگه بالاخره فقط خودمون كه بايد بچه را نگهداري كنيم. بزرگش كنيم درك ميكنم منم اينقدر بدنم كوفته هست كه تا ميخوابم بيهوش ميشم انگار

سفر که جای خود دارد من میخواستم دخترم ببرم دکتر انقد گریه کرد نفسش رفت دست از پا درازتر برگشتم

سوال های مرتبط