۲۱ پاسخ

من ۶ خرداد ساعت ۱۰ مطب دکترم معاینه تحریکی شدم.
از همون موقع درد عادت ماهانه خیلی خفیف گرفت منو، حدس میزدم که شروع دردای زایمان باشه چون می‌گرفت و ول میکرد
هر چی جلوتر رفتیم شدیدتر شد
دکترم یه نوار قلب هم نوشته بود که انجام بدم و اگه خوب نبود، همون شب بستری بشم (۴۰ هفته و ۲ روز بودم)
خلاصه اومدم خونه و شام خوردم و رفتم نوار قلب. گفتن انقباض داری ولی بقیه چیزاش خوبه، و شرایط زایمانی نداری اصلا. ولی چون چهل هفته‌ت کامل شده از نظر ما باید بستری بشی😐
بعد گفت البته میتونی بری و صبح بیای (آخه نصف شب نه آمپول فشار میزنن نه هیچی، نهایتا میخواستن تا صبح چند تا ان اس تی دیگه بگیرن، منم نه که خیلی خاطرات خوشی دارم از بیمارستان😒)
رضایت دادم و اومدم خونه و تا ظهر فرداش توی خونه دردامو کشیدم. خیلی خوب بود چون میتونستم راحت ورزش کنم و دوش بگیرم تا دردام کنترل بشه و واسه استراحت هم یه جای راحت داشتم نه تخت سفت و خشکِ لیبر😬 البته تا صبح نتونستم بخوابم اصلا چون فاصله بین درد هام اکثرا زیر ۱۰ دقیقه و حتی زیر ۱ دقیقه بود
ظهر دردام خیلی شدید تر شد و رفتم بیمارستان و مامای مطب دکترم که اونجا بود کلی دعوام کرد که چرا زودتر نیومدی و اصلا دیشب چرا رضایت دادی بری خونه و...🙄 منم جدا برام مهم نبود حرفش😂
بعد معاینه کرد گفت دهانه رحمت خیلی نرم شده و عالیه واسه زایمان، الانم یک و نیم سانته، امروز زایمان می‌کنی.
بعدم به شوهرم گفت بیاد داخل اتاق و یه قرآن داد دستش که منو از زیر قرآن رد کنه و ازمون فیلم گرفت😁😂

قسمت ۴:
منو از لیبر بردن اتاق زایمان صورتی (برای نوزاد دختر)
خیلی خوشگل بود کلا دکور اتاق دخترونه بود، بادکنک های مختلف بنفش و صورتی و خاکستری از دیوار و سقف آویزون بود و حتی یکی از دیوار ها یه ردیف کاشی با طرح کیتی داشت😍😁
ماسک رو برام آورد و گفت هر موقع درد داشتی، تنفس کن.
چند تا نفس که کشیدم حس میکردم صورتم داره بی‌حس میشه😅 یه مقدار حالت سرگیجه داشتم ولی کاملا هوشیار بودم
با اون ماسک خیلی دردام قابل تحمل شد
یه کم بعد حس زور بهم دست داد، پرستار رو صدا کردم و اومد معاینه کرد و گفت پنج سانت شدی و سر بچه خیلی پایینه، اگه دهانه رحمت سریعتر باز بشه خیلی زود دنیا میاد
بعدم گفت برو توی حالت سجده
رفتم به حالت سجده ولی بازم با وجود ماسک هم گاهی وقتا بعضی از انقباض هام که به اوج می‌رسید خیلی درد داشتم، در حدی که نمیتونستم حتی از اون ماسک استفاده کنم و فقط ناله می‌کردم.
دوباره یه کم بعدش شدیدا حس زور داشتم
اومد معاینه کرد گفت دهانه رحمت ورم کرده و باید به حالت سجده باشی
خیلی سخت بود واقعا😢 درد های خیلی بدی داشتم، که به سختی و با کلللی تنفس از ماسک، یه مقدار آروم و قابل تحمل می‌شد و حتی با وجود سجده رفتن هم حس زور ولم نمی‌کرد و ناخودآگاه چند بار خیلی کوتاه زور زدم
دفعه بعدی که اومد معاینه کرد گفت ۸_۹ سانت شدی و دیگه وقتشه که زور بزنی
گفت دراز بکش و زانو هات رو خم کن و با دستات نگه دار، چونه‌ت رو بچسبون به سینه و همراه انقباض‌ت زور بزن

قسمت ۳:
اونایی که دلسوز تر بودن هی میومدن ورزش میدادن، تشویقم میکردن میگفتن باید از این دردات استفاده کنی و خیلی خوب داری پیشرفت می‌کنی و اگه ورزش کنی زودی دنیا میاد بچه‌ت🙃 ولی من به حددددی درد داشتم که از شدت بی‌قراری مدام باید تغییر وضعیت میدادم و جا به جا میشدم تا توی این جا به جایی ها در حد چند ثانیه دردم کنترل بشه. واسه همین نمی‌تونستم به اندازه کافی ورزش کنم
یکی از پرستار ها اومد گفت خب تو که انقدر تحمل دردت کمه، گاز بی‌دردی بگیر! گفتم نه
دوباره یکی دیگه از پرستار ها اومد گفت بهتره گاز بی‌دردی بگیری، بهت کمک می‌کنه ها!
اون پرستار اولیه هم وقتی مامانم زنگ زد بهش گفت که: بهتره دخترتون از گاز بی‌دردی استفاده کنه، منم بهش گفتم ولی قبول نکرد، نمی‌دونم شاید به خاطر هزینه‌اش باشه ولی اینجوری براش بهتره چون کمک می‌کنه زودتر زایمان کنه
مامانم هم گفته بود اگه اینجوریه که بهش بگین گاز رو بگیره، هزینه‌اش رو درست میکنیم
(راستش جدای از هزینه ۱/۴۰۰، من از خیلی ها شنیده بودم که این گاز خیلی عوارض داره، واسه همینم نمی‌خواستم)
وقتی پرستار دوباره اومد اصرار کرد، گفتم آخه این بی‌حسی روند زایمان رو کندتر نمیکنه؟ گفت نه اتفاقا باعث باز شدن دهانه رحم میشه و زایمان رو سریع میکنه
خلاصه یه کم فکر کردم دیدم من توی ۴ سانت هم نمیتونم دردا رو تحمل کنم، خدا می‌دونه وقتی به فاز بعدی برم چجوری میشه! اینجور هم که اینا میگن، حتما روند زایمانم سریع تر میشه، پس بهتره که بی‌خیال ضررش بشم😅
گفتم پس برام بیارین
به جان خودم پرستاره همچین خوشحال شد که نگو😜😂 در کل خیلی پرستار بداخلاقی بود ولی دقیقااا از اون لحظه که قبول کردم تا آخر زایمانم کلی باهام در مورد چیزای مختلف صحبت کرد و بهم سر می‌زد😂

قسمت ۲:
خلاصه رفتم بستری شدم ساعت یک و نیم ظهر بود. ناهار خوردم و ان اس تی دادم و گفتن که انقباض های خوبی ثبت شده
مدام دردام بیشتر می‌شد. تقریبا توی هر حالتی هم که قرار میگرفتم، آروم نمی‌گرفت. حتی رفتم توی سرویس آب گرم گرفتم روی شکمم ولی تقریبا هیچ تاثیری نداشت
تا شب یکی دو بار دیگه معاینه شدم، بار اول ۲ سانت بودم و بار دوم ۳ سانت. کیسه آبم رو همراه معاینه دوم ساعت ۶ و نیم زدن
ولی درد های عجیب و غریبی داشتم همچنان، با اینکه هنوز به چهارسانت هم نرسیده بودم ولی فاصله بین دردام ۳ دقیقه یه بار بود و تقریبا ول هم نمیکرد، همین که یه ذره آروم میشد درد بعدی شروع میشد🥲 و جالب اینکه خیلی وقتا اصلا موقع درد شکمم سفت نمیشد! واسه همینم دستگاه ان اس تی انقباض های خیلی کم و کوتاهی ثبت کرده بود در حالی که من خیلی درد داشتم، و دیگه از حدود ۴ سانت به بعد نمیتونستم دردا رو تحمل کنم و با صدای بلند ناله می‌کردم. و پرستار ها فکر میکردن من تحمل دردم خیلی کمه که این انقباض های کوچیک! رو نمیتونم تحمل کنم🥲

قسمت پنج:
یه پرستار و یه ماما اومدن و راهنماییم میکردن... هر جا میگفتن زور بزن تمام تلاشم رو میکردم ولی از بس خسته و بی جون بودم که نمیتونستم درست زور بزنم😕
اونا هم هی تشویق میکردن که زودباش، سرش خیلی پایینه، چیزی نمونده تا دنیا بیاد🥲
البته گفتن که چون هنوز سنم کمه، پرینه خیلی کوچیکه و بچه نمیتونه از اینجا خارج بشه، واسه همینم برشش دادن و بعدم مدام میگفتن زور بزن
وای که اون لحظات خیلی بد بود، پرستاره رفته بود روی چهارپایه کنار تخت، خم شده بود دو دستی با تمام توانش سر دلم رو فشار میداد و می‌گفت زوووورررر بزنننن
اون یکی پرستاره هم دهانه رحم و پرینه رو میکشید و می‌گفت زود باش، درست زور نمی‌زنی وگرنه دو تا زور بزنی دنیا میاد، ببین سرش چقدر پایینه! اگه می‌تونستی دستت رو برسونی اینجا می‌تونستی سرش رو لمس کنی
بعد من نفسم داشت بند میومد از فشار دستای اینا، نفس نداشتم که بخوام زور بزنم😩 انقدر هم دردم میومد... تمام تلاشم رو میکردم که توی کل مدت انقباض یکسره زور بزنم ولی خب وقتی دلمو فشار میداد نفسم میبرید و ناخودآگاه نمیتونستم زور بزنم اصلا.
خلاصه یه کم بعد گفتن تو که درست حسابی زور نمیزنی، برو توی دستشویی روی زمین بشین و هر موقع درد داشتی زور بزن
گفتم اگه بچه بیاد چی؟ گفت نه نمیاد، هر موقع حس کردی داره میاد، بیا بیرون
رفتم دستشویی و چندین بار تا جایی که توان داشتم زور زدم. وقتی اومدم بیرون، قشنگ حس میکردم یه چیزی توی لگنمه و می‌خواد بیاد🥲
اومدم روی تخت، پرستاره اول اومد گفت چرا اومدی بیرون؟! بعد که یه نگاه کرد گفت دیگه وقتشه
یه سطل گذاشتن زیر تخت و لباس مخصوص پوشیدن و اومدن کنارم
دوباره یکی دلمو فشار میداد و اون یکی پرینه رو میکشید... و میگفتن توی طول دردت زور بزن

قسمت ۶:
البته خیلی هم تشویقم میکردن، می‌گفت زود باش دیگه چیزی نمونده، ببین دو تا زور دیگه بزنی میاد بیرون، آفریییین همینجوری ادامه بده، محکم زور بزن تا بیاد، دیگه چیزی نمونده
سر جمع نیم ساعت زور میزدم و بین انقباض هامم نفس می‌گرفتم... موقع زور زدن خیلی خیلی بهم فشار میومد در حدی که گردش خون و فشار وحشتناکی رو توی سرم حس می‌کردم و بعد از زور، بی‌اختیار با فشار توی گلو داد میزدم... و یک دفعه یه چیز گرم و نرمی از بین پاهام اومد بیرون... بعد یه درد شدیدی به خاطر فشار سرشونه های بچه توی لگنم پیچید و تمام :)
پرستار بچه رو که کشیده بود بیرون گذاشتم بغلم و گفت ببینش دخترتووو☺️
خیلی ذوق کرده بودم، بغلش کردم و باورم نمیشد که بالاخره راحت شدم😅
بعد بچه رو برداشت و گفت زور بزن تا جفت بیاد بیرون
خدا رو شکر جفتم و بند ناف خیلی خیلی راحت با دو سه تا زور اومد بیرون
و به شددددت حس سبکی داشتم😁
پرستار ها هم مدام میگفتن مبارک باشه و برای ما هم دعا کن و برای اونایی که بچه ندارن و...🥰
بعدم بخیه هام رو زدن، حدود ۱۰ تا بخیه خوردم😵‍💫

قسمت ۷:
ساعت ۱۱:۵۵ زایمان کردم، و بخیه زدنم نیم ساعت طول کشید چون پرینه‌م بیش از حد نرم بود و ممکن بود با بخیه پاره بشه🤦‍♀ آخراش درد بدی داشت (چون یه بخشی از برش ها روی باسنم نزدیک مقعد خورده بود و بی‌حسی به اونجاها نمی‌رسید) ولی عمرا به پای درد زایمان نمیرسید😅
بعدم به همسر و مادرم زنگ زدن که بیان
بعد شنیدم همون پرستاره که به من و مامانم اصرار میکرد از گاز استفاده کنم، داشت به همه سفارش میکرد به شوهرم بگن: خانمتون خودش اصرار به گرفتن گاز بی‌دردی داشت!😳
آخه لامصب من کجا اصرار کردم؟😂
وقتی شوهرم و مادرشوهرم اینا اومدن، یه پرستاره بهشون گفت اول از همه شوهرش بره داخل، بعد بقیه🙃 واقعا خوشم اومد از این درک و فهم شون😄

پایان

چرا اپیدورال نگرفتی به جای گاز ؟

راستی اسم‌دختر کوچولو چیه؟

عزیزدلم الحمدالله که تونستی صحیح و سالم زایمان کنی مادر شدنت رو بهت تبریک میگم قدم نورسیده هم خیلی مبارک باشه❤

مبارک باشه عزیزم ماما همراه نداشتی نه؟
منم نمیخوام ماما همراه بگیرم چون فکر میکنم به دردم نمیخوره 🙄😬😅

مبارکه ایشالله خوش قدم باشه عروسش کنی😍😍

بسلامتی عزیزم مبارک باشه♥️
کنجکاو شدم چندسالته،؟😂

مبارک باشه عزیزم خیلی خیلی‌ تبریک میگم اون گازی که میگی چی بود حتماً باید خودت قبول میکردی؟چرا از اول نیاوردن برات؟

چ‌ماما های خوبی داشتی انقد کمکت کردن من ترسم اینه برم بیمارستان بهم محل ندن🤣 چون بیمارستان دولتی میخام برم خصوصی نیست معمولا هم دانشجو ها ی ترم آخری میان واسه معاینه کردن یکم استرس دارم

اخ تا اخرش خوندم و نفس راحت کشیدم که به سلامتی زاییدی😁❤ مبارک باشه . انشالله قدمش نیک و پر خیر .

خصوصی بودی ک اینقدر باشعور بودن پرستارا؟

ای جان ،مبارکه بانو 😍😍🥹🥹

بسلامتی عزیزم . انشالله قدمش خیر باشه
کدوم بیمارستان بودی

به سلامتی عزیزم، قدمش پر از خیر و برکت باشه براتون🌺

مامان دختر کوچولو دخترت همسن پسر منه

سوال های مرتبط

مامان هیراد مامان هیراد روزهای ابتدایی تولد
خانمایی که قراره بیمارستان خاتم الانبیا زایمان کنند :
قسمتی که زایمان می کنید با جایی که بعد از زایمان هستید همه شون تو یه بخش هست . اتاق های زایشگاه یه تخت هست اما بعد از تولد می برن اتاق روبرویی که سه تخته هست اگه اونجا پر باشه تو همون اتاق زایمان می مونی تا خالی بشه .
موقع زایمان یا دردهای قبلش از اتاق های دیگه ممکنه بی قراری های زیادی بشنوید . مثلا من اول هاش ک حدود ۲ سانت بودم از اتاق کناری داد و فریاد بدی میومد و راستش یه لحظه واقعااا ترسیدم (حالا این که واقعا واسه خودم چ طور گذشت رو تو تاپیک های بعدی میگم) ، اگه موقع زایمان شما همچین مواردی بود نترسید آگاهی داشتن خیلی بهتون کمک میکنه و فقط رو خودتون تمرکز کنید.
کاش بخش زایشگاه و قسمتی که بعد از زایمان منتقل میشی جدا بود چون تا آخرین لحظه ک اونجا هستید این صداها رو می شنوید هم قبل زایمان هم بعد زایمان .کلا این بخششون کوچیک بود . پرسنل ها هم اکثرا خوب بودن ولی همه جا گاهی یکی مهربون تر و یکی خشک و جدی تر پیدا میشه .