۱۰ پاسخ

شنبه ۲۰ مرداد، دیگه چهل هفته تمام بودم. انگار مصمم بودم اون روز زایمان کنم، چند روزی بود مدام ورزش میکردم، اون روز هم از صب شروع کردم و به مربیم که شیفت بود پیام دادم که نزدیک ظهر میام بیمارستان برای چکاپ و به دکترم هم پیام دادم اطلاع دادم.
مربیم هم جواب داد زودتر بیا
دوش گرفتم و با مدارک پزشکیم رفتم بیمارستان. ساعت ۹/۵ صب بود و گفت دکترت صب اینجا بوده و گفته بستری شی و ختم بارداری بشی، استقبال کردم و به همسرم اطلاع دادم که بیاد بیمارستان برای کارهای پذیرش
اونجا اتاق LDR (اتاق خصوصی که بستری شدم برای زایمان طبیعی و همونجا هم زایمان میکنن که مجهز به یخچال و وسایل ورزشی و جکوزی و دوش هست) بستری شدم و سرم که حاوی آمپول فشار بود برام وصل شد. همچنان هم ۱ سانت بودم!
همسرم توی ترافیک موند و بیمارستان ایراد گرفت که من بدون ثبت پذیرش بستری شدم، سرم رو قطع کردن تا ایشون بیان
من ک حالم خوب بود، لباس پوشیدم گفتم خودم میرم خودم و پذیرش میکنم و با نامه بستری رفتم و کارهای اداری و پرداختی هارو انجام دادم و اومدم دوباره بهم سرم وصل کردن و شروع کردم به راه رفتن و ماما هروقت معاینه کرد هنوز یک سانت بودم و دردها و انقباضات منظمم میگفت بی فایده است!
راست هم میگفت دردها دردی نبود که اذیت شم امگار میخوام پریود شم و خیلی خفیف بود!

پارت ۱
من از اوایل بارداری ورزش میکردم، روزایی که بی حال بودم کمتر البته، بعد از ۲۰ هفته با مربی یوگا که متخصص مامایی بودن شروع به یوگا کردم و در هفته دو جلسه کار میکردیم.
بارداری بی خطری داشتم و همه چی برای زایمان طبیعی اوکی ب نظر میرسید. مربی خیلی اصرار میکرد از هفته ۳۶ به بعد ورزش های لگنی رو بیشتر تو خونه انجام بدم و حتی توصیه به پله نوردی و پیاده روی های زیاد و توآلت ایرانی داشت، اما من همچنان از زایمان میترسیدم و فکر میکردم با این ورزش ها ممکنه زود زایمان کنم و پشت گوش انداختم و فقط فعالیت های خونه داشتم، تو این گرما اصا پیاده روی نرفتم و همون ورزش های روتین انجام دادم.
دیگه کم کم به هفته چهل نزدیک میشدم، تو معاینه های از هفته ۳۸ لگن خیلی خوبی داشتم و جنین هم سرش توی لگن فیکس شده بود ولی فقط ۱سانت دهانه رحم‌باز شده بود و با معاینات تحریکی هم بیشتر نشده بود.
از پنجشنبه شیاف گل مغربی با اجازه پزشک گذاشتم (۴ تا هر ۱۲ ساعت) البته پرسیدم گفت روغن کرچک مجاز هست ولی ترسیدم. آناناس و گلابی هم خورده بودم که میگفتن دهانه رحم نرم میکنه. از اول بارداری هم با اجازه پزشک رابطه جنسی بدون جلوگیری داشتیم که این هفته های آخر بیشتر بود ولی هیچکدوم تاثیر نداشت!!!!

پارت ۳
دیگه با مشورت پزشک علاوه بر سرم فشار، شست و شو واژن با سولفات که ایجاد سوزش میکرد، داروهای دیگه هم تو آنژیوکت ام تزریق میشد و با هرکدوم امیدوار بود دهانه رحم نرم بشه. سر بچه خیلی پایین اومده بود و استیشن خوبی داشت
تجربه ام از معاینه بگم خیلی بستگی به طرف مقابل شما داره، ماما همراه یا همون مربی و دوست عزیزم از روی دلسوزی و دانش ، معاینه های کارآمد و دردناکی میکرد. ولی مثلا پزشکم خیلی ملایم معاینه میکرد!
خلاصه عصر شده بود و به سختی دو فینگر بودم، تقریبا همه به جز ماما همراه نا امید بودن و داشتن سعی میکردن همسرم و من رو برای سزارین آماده کنن!
جالب بود ماما پزشک و همکارانشون باهم اختلاف نظر داشتن در رابطه با دهانه رحم من!
تیر آخر آمپول مسکن/مخدری بود که عضلانی تزریق شد و خیلی گیج و بی حالم کرد ولی با چشمای بسته بازم ورزش هام و انجام میدادم

عزیزم ممنون بابت تجربه ای ک گذاشتی از زایمانت❤️🍃

پارت ۵
من تیم خوبی بالا سرم بودن. ماما همرایی که ماه ها باهاش یوگا کار کرده بودم و مهربونترین و دلسوزترین بود، پزشک خوش اخلاق و با حوصله ام و شیرازه همه این ها دوست مامایی که واسطه آشنایی من با این تیم بود ولی متاسفانه خودش دیگه توی اون بیمارستان کار نمیکرد! اما عصر همون روز اومد و حین زایمان بالا سرم بود و مدام شربت زعفرون غلیظی که برده بودم رو کم کم بعد هر انقباض میریخت دهنم و روی لبام آب مقطر میریخت که عطش و خشکی دهانم رو بگیره!
و اون بود که مدام دستوری میگفت فوووت کن جیغ نکش سر پایین نفس بگیر فوت کن!
من شنیدم دکتر لیدوکایین خواست، گفتم اگ میشه برش نده که دوستم گفت هییسسس!
دوتا آمپول به واژنم تزریق کرد درد زیادی نداشت ولی من جیغ کشیدم بابتش انگار دلم پر بود، ولی دیگه نفهمیدم کی چطور برش‌ زدن.
خلاصه نتیجه همه این ها ساعت ۱۰:۳۵ شب شنبه یهو تو دلم خالی شد و بچه رو گذاشتن روی سینه ام♥️ از قبل فکر میکردم گریه کنم موقع تولدش، ولی برعکس انگار آب رو آتیش، انگار همه چی یهو تموم شد، واقعا تموم شد! و شروع کردم باهاش حرف زدن ک آرومش کنم
انقد دردا یهو تموم شد ک یادم نبود جفت هنوز مونده، دکتر گفت چندتا سرفه کن و خیلی زود جفت هم خارج شد
بعدش یکم بی حال بودم اما خیلی زود ب خودم اومدم همسرم کنارم و دخترم رو سینه ام بود و کمک کردن سینه ام رو بگیره و ماشالله خوب شروع کرد
پرینه واقعا بی حس بود و دکترم با حوصله شروع به بخیه زدن و من هیچی حس نکردم
بعدش هم همسرم رفت و مادرم اومد بهم کمپوت آناناس داد و آبمیوه داد چون گلوم خشک بود و رفتم ادرار کردم اصلا سوزش نداشتم و روی توآلت فرنگی با شیر دوش گردن ب پایینم رو شستم و لباس های بخش رو پوشیدم و منتقل شدم بخش زنان

پارت ۴
ساعت ۷ عصر دیگه انقباضا درد داشت. جوری که وقتی میومد دست همسرم و فشار میدادم و کلی ناله میکردم. دیگه نای ورزش نداشتم و بدترین قسمتش هم معاینات حین انقباض بود و البته انگار ماما داشت تو انقباضا دهانه رحمم رو باز میکرد. وقتی انقباضا میگرفتی حسی مث برق گرفتگی بهم دست میداد، خدا کمک میکنه اون لحظه تحمل میکنی ولی بعد که بهش فکر میکردم که چی گذشت واقعا باور کردنی نبود!
دردای من شکمی بود خلاصه من از ساعت ۷ عصر رفته رفته دردای منظم رو تجربه کردم و این شاید دو سه ساعت طول کشید، پزشکم ناامید از من رفت منزل شام بخوره و ماما همراه همچنان پیگیر من بود. پزشکم تا رسیده بود منزل ، باهاش تماس گرفتن برگرد که داره زایمان میکنه!
ب خودم گفتن سر بچه مشخصه، وسایل رو چیدن و پوزیشن زایمان گرفتم و از اونجا ب بعد (از ۸ سانت) دیگه درد نبود. این و خونده بودم که از ی جایی ب بعد بدن دیگه دردارو حس نمیکنه و وارد ی فاز دیگه میشه!
توصیفش آسون نیست اما بهم میگفتن زور بزن تو انقباضا و فوت کن! سر رو ب پایین و چونه به سینه بچسبه! چیزی که بهم امید میداد حرفای ماما بود که میگفت یکی دیگه و من هر لحظه منتظر بودم تموم شه ! بعضی وقتا داد میزدم که البته فرداش گلو درد گرفتم بابت!
اینم بگم با اینکه چندبار اجابت مزاج کرده بودم و غذای سنگین نخورده بودم، حین زور زدن بازم مدفوع از من خارج میشد، شاید اگر نمیدونستم همین منو بهم میریخت، اما میدونستم طبیعی هست و نباید الان فکر اون باشم و ماما هم سریع با پوشک کاور میکرد و من اعتنایی به اون موضوع نمی کردم.

من که قسمتم نشد
اما مشتاقم تجربه ی شما رو بخونم😍

سلام عزیزم.خدا رو شکر که به سلامتی زایمان انجام دادید

میشه منم لایک کنید ک بخونم

به سلامتی عزیزم بذار برامون❤️

سوال های مرتبط

مامان امیرعلی 🧸💙 مامان امیرعلی 🧸💙 ۱ ماهگی
🔷️ تجربه من از دوران بارداری🔷️ (۴)

متاسفانه کلاس یوگا یا ورزش های بارداری نتونستم شرکت کنم چون مسیرش خیلی برام دور بود و هربار یه اتفاقی میوفتاد که نمیتونستم برم. ولی حتما حتما برید خیلی موثره! اگه میخواهید طبیعی زابمان کنید، بدنتون باید آماده باشه و توصیه ام اینه از هفته های ۳۰ به بعد حتما پیاده روی و ورزش باید تو برنامه اتون باشه. سعی کنید اطلاعات جمع کنید و نوع زایمانتون رو از قبل مشخص کنید. اینجوری با اگاهی بیشتری پیش میرید و روند زایمانتون هم بهتر خواهد بود. نوع زایمان برای هر شخصی متفاوته و بستگی به فیزیک بدن و طاقت و تحمل و شرایط هرکسی داره. به نظر من هردو زایمان درد خودشو داره حالا یکی حین زایمان یکی بعدش ، هردو بخیه داره یکی داخلی یکی بخیه شکم و ... پس باید با توجه به شرایط خودتون انتخاب کنید.

و نکته آخر اینکه واقع بین باشید و براساس تصورات خودتون تصمیم نگیرید. من تصور میکردم که میتونم زایمان طبیعی رو انجام بدم و خیلی روش اصرار داشتم ولی نهایتا سزارین اورژانسی شدم. حالا هزارمرتبه خداروشکر میکنم که سزارین شدم چون اصلااااا بدنم برای زایمان طبیعی اماده نبود و طاقت اون رو نداشتم. (تجربه زایمانم رو خواهم گفت)
مامان جوجه تپلی مامان جوجه تپلی ۱۰ ماهگی