۱ شنبه رایان تو پارک گم شد حالا داستانش طولانیه چجوری گم شد نیم ساعت گذشت تا پیدا شه اون پارک همه مارو میشناختن باورتون نمیشه کل پارک داشتن دنبالش میگشتن خدا رو شکر چون میشناختن دیگه لازم نیود به همه نشونی بدم منم هی میدویدم اونطرف اینطرف جیغ میزدم رایاااااان بعد زنگ پلیس تا داشتم ادرس میدادم یکی داد زد پیداااا شد بعد پلیسه شنید گفت خوب خدارو شکر پیدا شد منم گفتم خدا رو شکر چیه آقا قطع نکن ببینم خودشه 😂😂😂 بعد یه خانوم پیدا کرده بود بغلش بود دیدمش گفتم خودشه بعد پلیسه گفت خوب دیگه الان بالاخره خدا رو شکر 😂😂😂 حالا من نشیتم کف زمین زااار میزدم نصف پارکم با من گریه میکردن بعد خانومه گذاشتش بغلم منم مثل فیلم هندیا گفتم رایان اونم برگشته میگه من رایان نیستم اسپایدر منم 😂😂😂😂 پدیوخته اصلا نفهمیده بود گم شده رفته بود پشت شمشادا واسه خودش اواز میخونده میرقصیده 😂😂😂 خلاصه شدیم سوژه یه پارک 😂😂😂 کلا ما تراژدیهامونم کمدیه 😂😂😂

۱۵ پاسخ

وای چقدر خندیدم به اون قسمت که گفته من رایان نیستم 🤣🤣🤣🤣🤣🤣

انصافا واسمون داستان ها رو بنویس
بزن من و رایان قسمت ۱
من و رایان قسمت ۲
ما گم نکنیم مطالب رو👌
فرشته ها همیشه نگهبان بچه ها هستن. خدا رو شکر

ببین، زبونم لال، دور از جون تماااااااام بچه ها از جمله بچه های خودم، خدا برای هیچ پدرو مادری پیش نیاره، حاضرم بچم تو این دنیا نباشه ولی گم نشه و پیدا نشه. ینی بهش فک میکنم زارزار گریه میکنم‌. خدا روهزار مرتبه شکر پسرت زود و صحیح و سالم پیدا شد

ببخش خیلی خندیدم🤣

یاد خودم افتادم بچه بودم رفته بودیم قم گم شدم
نترسیدم فقط اشتباهم این بود سرجام نموندم راه افتادم واسه خودم می‌گشتم اینور اونور تا خانواده پیدا کنم🤦🏻‍♀️
ی آقایی فهمید بردم قسمت گمشده ها تو حرم
جالبی اش این موقع نماز بوده پیدام نکردن گفتن نمازمون بخونیم از خدا بخوایم پیدا میشه
خانواده انقد ریلکس

خدا رو شکر به خیر گذشته واقعا لحظه ی سختیه ...

یعنی خودش تو رو دید چه حسی داشت؟ گریه نکرد اصلا؟

مم همیشه تو پارک دست پسرمو میگیرم حتی تاب بازی میکنه یا سرسره دنبالشم اصلا ی لحظه چشم برنمیدارم چون بچست پارک‌هم شلوغ .....

واقعا خداروشکر😂

😂😂😂😂😂میمونه ادم بخندع یا گریه کنه با این بچه ها

ای ولی الهی عزیزم بازم خوبه خودش نفهمیده استرس لکشه 😢😢😢

عزیزم به نظره من خنده نداره .از این به بعد پارک میری بیشتر مواظبش باش ایندفعه خدا بهت رحم کرد .۲تا چشم داری ۲ تا دیگه هم اضافه کن بهش بچه تو این سن متوجه چیزی نیست وبه راحتی گم میشه .

اگ دزدیده بودنش چی

واااای من استرس گرفتم یه لحظه.
قسمت باباشم بگو

وای قسمت باباشو یادم رفت تعریف کنم دیگه طولانی شد باشه دفعه بعد

سوال های مرتبط

مامان 🩷زندگیم🩷 مامان 🩷زندگیم🩷 ۳ سالگی
سلام دوستان امروز خدا خیلی به من و دخترم رحم کرد دخترم از خواب که بیدار شد نمیدونم چجوری شد نفسش گرفت انگار میخواست بالا بیاره گیر کرده بود راه نفسشو گرفته بود خرخر میکرد داشتم میمردم انقد زدم پشتش پیشونیشو کشیدم خمش کردم میزدم کمرش میگفتم اگ چیزی گیر کرده خوب بشه ولی خوب نمیشده انقد ترسیده بودم تمام بدنم می‌لرزید بردمش جلو درد مادرشوهرمو از پایین صدا کردم بیرون وایساده بود با همسایه ها انقد جیغ زدم خیلی ترسیده بودم همه ریختن خونمون مادرشوهرم بچمو سرو ته کرد زد پشتش تا بچم خوب شد یعنی داشتم میمردم اگ بچم چیزیش میشد من چه خاکی تو سرم میکردم از اون موقع تا الان همش بغلش می‌کنم و بوسش میکنم خیلی حس بدی بود دیشبم شام نخورد معدش خالی بود هی صبح زود پاشد آب خورد من براش صبحانه آماده کردم هرچی صدا کردم گوش نداد خوابید نیم ساعت بعد اینجوری شد بعد اینم بگم رو شکم خوابیده بود حتما به معدش فشار اومده آره ؟خیلی حال بدی بود هنوزم بهتر نشدم🥺🥺😟😓😓🤥
مامان آسنا و آرتین مامان آسنا و آرتین ۳ سالگی
امروز با شوهرم و بچه هام رفتیم یه دوری بزنیم. بعد شوهرم کنار یه پارک نگه داشت تا دخترم یکم بازی کنه. پارکم امروز تعطیل بود خیلی شلوغ بود. دختر منم عاشق تاب بازی. تاب هام همه پر بود منم گفتم دخترم بریم بازی‌های دیگه رو بکنیم بعد برگردیم تاب بازی اما گریه میکرد میگفت فقط تاب. یکی از بچه ها خیلی رو تاب مونده بود منم رفتم اونجا ایستادم که اومد پایین دخترم رو سوار کنم. اما دخترم همش گریه میکرد که زود. زود میخوام سوار شم. اصلا مفهموم صبر یا نوبت رو نمیفهمه. بعد مامان اون پسر به من گفت دخترت چند سالشه گفتم سه سالشه. گفت پس چرا اینطوری رفتار میکنه. باید تو این سن مفهوم نوبتی رو بدونن. حتما یه دکتر ببر نرمال نیس. راستش فک میکردم شاید حرفای خانوم درست باشه اما از طرفیم خیلی ناراحت شدم. از اون موقه همش تو فکرم و رفتارای دخترم رو زیر نظر دارم. به شوهرم گفتم میگه تو زیادی حساسی تا یکی حرفی میزنه روت تاثیر میزاره. ولی خب واقعا خیلی درگیرم. دخترم خوب حرف نمیزنه فقط کلمه میگه جیغم زیاد میزنه ولی بنظرم بخاطر حرف نزدنشه. بردم دکتر مغز و اعصاب. دکتر پیشنهاد داد که حتما اول ببرم کاردرمانی چون باید درک و توجهش کامل بشه. که بتونه حرف زدنم یاد بگیره.. اما خب هنوز پیشرفت چندانی نکرده. هنوز نتونستم از پوشک بگیرم. هنوزم خوب دستور پذیر نیس. البته چیزایی که به نفعشه و دوس داره رو زود میفهمه و انجام میده اما بقیه موارد نه. و خیلی چیزای دیگه. دلم خیلی گرفته انگار یه غم رو دلم سنگینی میکنه دلم نمیخواد این موضوع رو هم به کسی بگم فقط به شوهرم میگم که یکم دلم آروم بشه اما اون همش میگه زیادی حساسی چیزی نیس😒