۲۱ پاسخ

اگه به زور برش گردونید بعدم به اجبار با یه آدم خوشگل پولدار ازدواج کنه و خدایی نکرده خوشبخت نشه اونوقت ن شما ها میتونید خودتون ببخشید ن اون شماهارو میبخشه
ولی اگه با همین که دوسش داره ازدواج کنه یک درصد اگه کارش به طلاق بکشه اینجوری میگید انتخاب اشتباه خودش بوده به نظرم شماها درحد نصیحت میتونید براش باشید ن اینکه به جاش تصمیم به این مهمی بگیرین

اگه خواهرتون بالای ۱۸ سال سن داره به نظرم تصمیمش حتی اگه غلط باشه به شما ربطی نداره. فقط میتونید به عنوان خانواده راهنمایی کنید. و پدر نادرتون به عنوان والدین فقط حمایتش کنن

ببین بذارید خواهرت هرکاری که دوست داره بکنه فقط بگید رفت حق برگشت نداره
خواهر منم خودشو بذای رسیدن به شوهرش جر داد قشنگ پاره کرد هاااا مامان منم راضی نبود هی میرفت به همت میگفت مامان منو راضی کنید خاله مم میگفت وقتی من دخترمو به همچین آدمی نمیدم، چطوری مامانتو راضی کنم که دخترشو بده؟
از روز خواستگاری به بعد تا الان که ۴ ساله ازدواج کردن مثل سگ و گربه میمونن روز خوش ندیدن تو این چندسال همش دعوا
هر دفعه هم زنگ میزنن به مامانم که گله کنن، مامانمم گوشی و میذاره میگه به من ربطی نداره
دودش تو جشم خودش میره بذارید بره

انشالله به خیر و خوشی تموم بشه دلت شاد بشه اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

عشق پسره کورش کرده اخه بگو دخترعاقل عشق ک نون اب نمیشه فردا باید خودت کار کنی خرجش کنی جونی و ایندت و دختریت صدمه میزنی
باکسی که ن کار و پول و سواد هیچی نداره
ببرینش مشاور شاید خوب شد

عزیزم لطفا با پدرتون صحبت کنین دیگه بیشتر از این مخالفت نکنه
اصلا بذارین بره سرش به سنگ بخوره برگرده
مطمئناً اگه یا هر کسی ازدواج کنه بازم تا آخر عمر حسرت این عشق به دلش میمونه

خواهش میکنم ازتون دیگه مخالفت نکنین

انشالا که برمیگرده شده ب زور برش گردونین البته اگ تا الان بلایی سرش نیاورده باشه پسره

ب زور و.. برش گردونین مجدد تکرار میکنه و ممکنه خدایی نکرده بلایی سر خودش بیاره خصوصا اگه سنش کم باشه اجازه بدید تجربه کنه سرش ب سنگ بخوره بهتره
چون ادمی تو هر مورد تا تجربه نکنه و سرش نیاد نمیفهمه اینجور همیشه اون حس عاشقی و... باهاش میمونه اگه نذارید
عواقب کمتری داره برش گردونین ولی تحت فشار و... نذارید خواست ازدواج کنه ازدواج کنه انشالا ک خوشبخت شه

خواهرتون هنوز نیومده با پسرست؟

چیشد عزیزم چیکار کردین
خاهرت برگشت

چن سالشه خاهرت؟

همه می‌دونن رفته؟فامیلاتون میدونن؟؟

با مشاوره مشورت کنین

چ کار بیهوده ای
چرا باید شما براش تصمیم بگیرین؟؟؟؟؟؟

از کجامعلوم کاری باهاش نکرده باشه

ان شاءالله ک خداب راه راست هدایتش کنه ومشکلتون حل بشه آرامش ب خانوادتون برگرده 🤲🤲

خدا کمکشون کنه سرعقل بیان

ببین گلم اگ دلش باهاشه هرکاری کنین باز باهاش میره

تویی اولوپ؟

ان شا الله که هر چی خیره همون بشه
و همه چی به خوبی و خوشی تموم شه

عزیزم برا چی برش گردونن آخه دیگه اون. چن روزه رفته اگه دلش باهاشه بذارین ازدواج کنه بعدا برا آیندش بد میشه

سوال های مرتبط

مامان ارمیا مامان ارمیا ۵ سالگی
خانما یه حسی دارم نمیدونم چطوری وصفش کنم.
دوستانی که در جریان مسله ی خواهرم هستن(توتایپیکهای قبلی هست)
هفته ی پیش تو تالار جشن ازدواج گرفتن که ماروهم دعوت گردن
من ودخترم وخواهرم وخالم ودخترش ودوتاعروس اون یکی خالم رفتیم.
چندروزی هم بود که خواهرم بهم زنگ میزد قراره بعد محرم وصفر عروسی بگیرن برن خونه بگیرن برن خونه ی خودشون.الان خونه ی مادر شوهرشون هستن.
مامانم دیروز گفت اگه اونجا اذیت میشه بیاداین دوسه ماه وخونه ی خودمون نمیدونم خداچطوری به دلش رحم انداخته.منم به خواهرم گفتم اونم باورنمیکرد خلاصه امروز مامانم اینا خونه ی مابودن که فامیل پسره زنگ زد بابام که بیان خونشون اونم بابام گفت مهمون هستیم ودرضمن فعلا پسره نیاد دخترمون بیاد اونم خواهرش میاد دنبالش.اوناهم قبول کردن با همسرم رفتیم دنبالش وآوردیم
وای جاتون خالی یه فیلم هندی شد که بیاوببین.منم داشتم باگریه فیلم میگرفتم اومدبابام وبغل کرد وگریه کردن بعد مامانم وبغل کردن گریه کردن بعد شام وشیرینی ومیوه و....وتمام فکرکنم الان بعد یه ماه حالم برگشته اولش.خیلی خوبه
مامان ارمیا مامان ارمیا ۵ سالگی
قابل توجه عزیزانی که جویای حال خواهرم بودن میرسانم که
پنجشنبه ریش سفیدای اونا وما جمع شدن تا درمورد مهریه و...صحبت کنیم
که توعیار من وداداشم ۳۵۰سکه صحبت شد بعدش بابام گفت حق طلاق بادخترم باشه که اونا قبول نکردن وبحث بالا گرفت پسره یه خواهر بزرگ بیوه داره که فرمود ماقبول نمیکنیم ومیریم.
فرداش من زنگ زدم خواهرم که گفت چرا وضعیت من ودرک نمیکنید چراسنگ میندازید جلوی پای من مگه مهریه و حق طلاق و.... ملاک خوشبختیه.منم گفتم حالا که حاضر نیستی بگی هرچی پدرم بگه فردا به بابا میگم بیاد محضر وامضا کنه وتموم.که روز شنبه ساعت ۱۲ بابام رفت وامضا داد وتمام😭😭😭😭😭
امروز یکی از فامیلهای پسره زنگ زده که پنجشنبه تولد دخترتون هست یه دوره همی گرفتیم شماهم تشریف بیارید حداقل یه تالار هم براخواهرم نگرفتن .
بابام هم به من زنگ زد که شما میرین منم گفتم نه.
از امروز تصمیم گرفتم دیگه برام مهم نباشه واز زندگیم پاکش کنم
واقعا این ۱۰روز خیلی بهمون سخت گذشت خیلی