خب من اومدم با تجربه زایمان طبیعی ام💥💥💥

دکتر توی سونو واس من تاریخ زایمان رو زده بود ۲۵فروردین ...
دکتر خودم ک تهران میرفدم پیشش گف چون بچه اوله میتونیم تا ۳۰اردیبهشت منتظر بمونیم..
قرار بود من ۲۲برم تهران دکتر منو معاینه کنه ببینه وضعیتم چطوره..
همه چی داشت خوب پیش میرفت
فقط یکم استرس راه رو داشتم چون قرار بود تهران زایمان کنم ک با شهر خودم ۳ساعت فاصله داره..
چن روز مونده بود ک برم تهران برا معاینه اخر.
دکتر گف تو شهر خودت برو یدونه سونو بده و بیا.
من عصر ساعت ۷بود ک رفدم سونو ...دکتر گف ی دور بندناف پیچیده دور گردن جنین ..من قلبم واساد ی لحظه گفدم خدایا همین ی دونه رو کم داشتم با گریه و زاری از سونوگرافی اومدیم بیرون ...زنگ زدم ب دکترم گفدم گف ایرادی نداره فقط حواست ب حرکت هاش باشه...
شوهرم هی استرسمو بیشتر میکرد هی میپرسید تکون میخوره یا ن و اینا.
فقط شانس اوردم ی روز قبل اش ساک خودم و نی نی رو بسته بودم..
بازم دلم طاقت نیاورد سونو رو بردم پیش ی متخصص تو شهر خودم.
نگا کرد..معاینه امم کرد گف دهانه رحم ات فعلا باز نشده ولی اگ قراره بری تهران از من میشنوی همین امشب حرکت کن خطرناکه..
برو بیمارستان بزار حواسشون ب ضربان قلب بچه باشه ک اگ خدایی نکرده چیزی شد فوری ختم بارداری بدن

۲ پاسخ

ادامشو گزاشتی لایکم کن

بقیه بقیه😍😍

سوال های مرتبط

مامان 💗دیانا خانم مامان 💗دیانا خانم ۷ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی...پارت دو💥💥💥

ما اومدیم خونه همه این اتفاق ها روز ۱۸فروردین افتاد..
شوهرم هی میگف چیکارکنیم بریم تهران یا ن؟
منم گفدم نمیدونم و اینا.
زنگ زدم مامانم با گریه گفدم کجایی..
اون بیچاره ام ترسید گف چی شده چرا گریه میکنی
گفدم بندناف پیچیده دور گردن نی نی ..وسایلاتو اماده کن امشب میریم تهران...بیچاره مامانمم خونه داییم اینا شام بود.
یکم‌گذشت دیدم بابام و داداشم و مامانم اومدن.
مامانم هی صلوات اینا میگف‌..بابام‌گف گریه نکن چیزی نمیشه..
ب شوهرم‌گف اقا بهرام الان بهتره ک حرکت کنین..من رفدم فوری دوش گرفدم.
تو این مدت مامانم خونه رو مرتب کرد و شوهرمم وسایل هارو جمع کرد داخل ماشین..
از حموم اومدم و اماده شدیم مامانم از زیر قران ردم کرد...رفدیم از مادرشوهرم اینا خداحافظی کردیم ساعت ۱۲شب بود ک حرکت کردیم سمت تهران ساعت ۴رسیدیم ..
من همون موقع مدارکم رو بردم و رفدم بلوک زایمان بیمارستان‌..
اونجا ماما گف واسه چی اومدی و اینا توضیح دادم گف اصلا نگران کننده نیس..
نیازی نبود بیای و اینا
ان اس تی وصل کرد بهم گف ک ضربان جنین خوبه و خودتم دوتا انقباض خیلی کم داشتی..
زنگ زد ب دکترم دکتر گف واسش سونو داپلر بنویسید فردا صب انجام بده جوابشو بیارع بلوک زایمان.
شوهرم و مامانم پشت در منتظر بودن رفدم گفدم خبری نیس و اینا
شوهرم گف صبح همون میریم سونوگرافی ک داخل بیمارستان هست .همسرم واس ۲۴ام هتل رزرو کرده بود..چون ب حساب خودمون میگفدیم تاریخ زده ۲۵ام .ما ی روز زود ترمیریم ۲۴🤣🤣
از بیمارستان دراومدیم دگ ساعت ۴ونیم صبح بود خونه فامیل ام نمیشد رفت..من ی بطری شربت زعفران خوردم نیم ساعت پیاده روی کردیم همون داخل بیمارستان
مامان 💗دیانا خانم مامان 💗دیانا خانم ۷ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۳💥💥
ساعت ۵بود همسرم رفت داخل ماشین بخوابه و ساعت ۶ونیم قرار بود بیاد و برهداز سونوگرافی وقت بگیره.
من و مامانم رفدیم نمازخونه مسجد من دوتا شیاف گل مغربی گزاشتم و گرفدیم خوابیدیم ساعت ۷بود همسرم زنگ زد گف بیاین حیاط ‌...رفدیم سونو گف دکتر ساعت ۹میاد ...رفدیم داخل ماشین صبونه خوردیم و دوباره برگشتیم رفدیم سونو رو انجام دادیم و رفدیم بلوک زایمان من رفدم داخل ..
سونو رو نشون دادم...دوباره ان اس تی گرفدن دردام نسبت ب شب بیشتر شده بود تقریبا ده تا انقباض نشون میداد..
ماما معاینه ام کرد گف ۴سانت باز شدی😳😳تعجب کرد گف تو دردی نداری گفدم ن🤣🤣
زنگ زدن ب دکترم ..دکتر دستور بستری داد.‌‌...همه مدارکم رو گرفدن..ی برگه دادن گفدن این وسایل هارو بده همراهت بخره و بیاره گفدم باشه گف خودت نرو گفدم میرم زودی میام🤣🤣
رفدم وسایلی ک قرار بود بخریم ...۲دست لباس بود...زیر انداز..پوشک سایز بزرگ‌..
ژیلت..دمپایی ..لیوان و قاشق.
رفدم بیرون همسرم گف چیشد گفدم هیچی قراره بستری بشم خیالش راحت شدساعت ۱۰بود ک رفدیم دنبال وسایل ها و اینا من کمپوت و خرما و کیک و اینا داشتم رفدم اونارو از ماشین اوردم دوباره ی بطری شربت زعقران خوردم..
کلا یادم رف ک پرستار بهم گف تو زود بیا بزار کارای بستری رو انجام بدم..
با مامانم نشسته بودیم تو سالن منتظر بودیم همسرم وسایل هارو بخره بیاد ک..یهو دیدم دارن صدام میکنن خانم محدثه کیانی ب بخش بلوک زایمان.
🤣🤣گفدم وای اون ب من گف زود بیا من اومدم نشستم اینجا۰🤣
سریع رفدم بالا..گف پس کجا فرار کرده بودی ی ساعته گفدم منتطر بودم همسرم وسایل هارو بخره بیاره..
خلاصه لباسامو عوض کردم..
بهم سرم وصل کردن رفدم داخل اتاقم ساعت ۱۱و نیم ..۱۹فروردین بستری شدم..
مامان آقا کیان💕👑 مامان آقا کیان💕👑 ۴ ماهگی
تجربه زایمان پارت #۳

جونم براتون بگه مامام ک اومد اول یه معانیه کرد گف هنوز ۲ سانتی دهانه رحمت ی طرفش زخیمه بهم یه امپول زد مثل اینکه مسکن بود چون باعث میشه دهانه رحم نرم بشه بعد یه توپ داد بهم گف لگنتو جلو عقب کن من گفتم دکتر گفته فردا میاد گفت حرفمو گوش کنی تا دکتر نیومده زاییدی🤣
اینجا دیگه ساعتا شده بود ۳:۳۰اینا ب من گف تا۴ رو توپ برو و خودش نقاط دردامو ماساژ میداد دیگ کم کم ی دردایی میومدن ک گاهی شدید میشدن اما نه خیلی و قابل تحمل بود ساعت ۴ باز معاینم کرد گف ۳ ۴ سانتی اما سر بچه بد اومده باید باهام همکاری کنی یکم معاینه رو سخت تر کرد ک سر بچه رو جابجا کنه همزمان از رو شکمم هم بچه رو جابجا میکرد😬😑این قسمت خدایی درد داشت ک من اومدم چنگ انداختم ب دست مامای بیچارم🥲
مامام گف الان اوکیی یه سروم قندی و امپول فشار میخوام بزنم بهت اما هر چی گفتم گوش کن تا خیلی اذیت نشی منم حرف گوش کن🤣 ساعت شده بود حدود ۴:۳۰
امپول و زدو من و گذاشت تو پوزیشن سجده یا همون گربه باسنمو جلو عقب میکردم یکم تو این پوزیشن
مامان کیان مامان کیان ۳ ماهگی
خانما طبق تاپیک های تجربه زایمانم ....کسایی ک منو میشناسن میدونن

من بعد زایمان تا چهل روز شدیدا خونریزی داشتم ک هیچ بعدشم ادامه دار بود بدون قطع شدن
از طرفی هم شدیدا ی دردی از اول زایمان اذیتم می‌کرد ک ن میتونستم بشینم ن راه برم
چون زایمان خیلی اذیت شده بودم اصلا خوشم نمی اومد از معاینه،حس بدی بهم میداد ...انگار ک ب بدنم حمله تهاجمی میشد ....

رفتم دکتر گفت معاینه کنم نذاشتم ک خونریزی دارم و فلان
ولی چون دیگه تا نزدیک ۵۰ روز من شدید خونریزی داشتم گفتم بخاطر همون اومدم از ترس اینکه معاینه کنه نگفتم درد شدید دارم ....تا اون حد از معاینه ترس داشتم

بعد سونو نوشت واژینال بود
رفتم انجام دادم گفتن ی لایه از رحمت انقد نازک شده ک باید دارو بخوری و فلان

بعد چون شهر غریبم هیشکی نیس بچه رو نگه داره اتفاقی یکشنبه بود خونه خواهرم بودم گفتم بچه بمونه پیشش برم دکتر

دیدم دکتری ک سونو نوشت برام مطبش نیس حتی بیمارستان هم نبود
رفته بود شهرستان عمل داشت

دکتر خودمم ک دیگه دلم نمیخواست برم

خلاصه خودمو زدم ب آب و آتیش ک باید ی دکتر پیدا کنم
یکی پیدا کردم
نگو طرف بهترین دکتر تبریز هستش منم اصلا نمیدونستم

تا رسیدم یکم استرس داشتم یهو گفتم من درد دارم و فلان چون یکم عصبانی مدل بود گفت معاینه میکنم دیگه نتونستم ن بگم 😂

بعد ک معاینه کرد گفت بخیه هات ی بخشش کلا نگرفته ی بخشش هم گوشت اضافی داده😔😔
بعد گفت باید عمل بشی تحت بی حسی
گفتم نمیتونم
گفت بیهوشی هم میبرمت اتاق عمل

خانوما چیکار کنم ؟
برم عمل میترسم
اصلا دلم خیلی ترسیده
از طرفی هم دردام شدیده

تجربه ای دارین؟
مامان جوجم مامان جوجم ۲ ماهگی
رفتم درار کشیدمو تایم گرفتم دیدم دردام هر۸دقیقه ی بار منظمه ،زنگ زدم ب ماما همراهم گفتم اونم گف برو دوش بگیر زیر دوش ورزش کن دردات ک‌هر پنج دقیقه شد برو بیمارستان،منم رفتم حموم و ورزش کردمو‌ بعد موهامو سشوار زدم و امادع شدم شد ساعت ۵ونیم ،واقعا درد داشتم ولی لف دادم چون‌میترسیدم برم بیمارستان و بستریم کنن ...خلاصه ک پاشدیم رفتیمو تا رسیدیم بیمارستان شد ۷ رفتم گفتم درد دارمو گف برو درار بکش معاینه کنم منم ک فوبیای معاینه داشتم پاهامو جمع میکردم نمیزاشتم پرستارم ک سگگگ اخلاق بود باهام عصبی شد گف نمیزاری پاشو برو خونتون...اه اه ادم انقد بددهن ،خلاصه معاینه کرد گف ۱سانت باز شدی برو نوار قلب بگیر ،نوار قلب دادم گف کند میزنه قلبش برو نیم ساعت دیگه بیا دوباره نوار بدع ،رفتم تو حیاط زایشگاه پیاده روی کردم وقتی دردم میگرف نفسممم درنمیومد همونجا ک‌وایسادع بودم ب خودم میپیچیدم ... خلاصه ک رفتم دوباره نوار دادم گف برو بستری شو قلبش کند میزنه ،لباس اوردن برام پوشیدم ی مانتو بلند ک پشت گردنش ی بند داش بستن و باقیش کلااا باز بود من با دستم باسنمو گرفته بودم عین پنگوئن رفتم تو زایشگاه😂خدا میدونع چ ترس و استرسی تو جونم بود .....
مامان آقا کیان💕👑 مامان آقا کیان💕👑 ۴ ماهگی
تجربه زایمان پارت #۴

بودم دردام منظم و فاصله هاش کمتر شد هنوز دردام قابل تحمل بودن باید بگم من تو هیچ مرحله ای جیغ جیغ نکردم اصلا ولی این مرحله واقعا داشتم عرق سرد میکردم دردایی ک ۴۰ ثانیه ای شده بودن ک یهو تو همین حالت ب ماما گفتم احساس باد معده دارم گف خودتو راحت کن همش طبیعیه بعد بچرخ تا معاینت کنم معاینه ک شدم گف ۶  سانتی بعد ی فشار زیادی رو مثانم بود اما نمیتونستم تخلیه کنم مامام برام با یه شلنگ خالیش کرد گف دراز بکش چون یه طرف دهانه رحمم زخیم تر بود گف دردت ک اومد پای راستتو بکش تو شکمت اینجا دیگ ساعت شده بود حدود ۵ و خوردی درست یادم نمیاد اینم بگم ک من ساعت دقیقا جلو روم بود و چون بهم گفته بودن دکتر ساعت ۷ میاد و مامامم گفته بود تا قبل اومدن دکتر زاییدی همش چشم ب ساعت بود برا همین با تایم یادمه🥲خلاصه بعد باز دوباره منو معاینه کرد گف الان سر بچه اوکی شده و دوباره برو تو پوزیشن سجده رفتم تو پوزیشن سجده باسنم و جلو عقب میکردم ۱۰ دیقه تو اون حالت بودم بعد خیلی فشار ب مقعدم اومد ب حدی ک اصن باد روده هامو نمیتونستم کنترل کنم دردای بد هم شروع شد ک هر ۲۰ ۳۰ ثانیه میگرفت ۳۰ یا ۲۰ ثانیه ول میکرد
مامان Ⓐℳⓘⓡ Ⓣⓐⓗⓐ👶 مامان Ⓐℳⓘⓡ Ⓣⓐⓗⓐ👶 ۵ ماهگی
پارت ۳..
خلاصه ی شب ای سی یو دور از بچم بودم و حال خانوادم و همسرم همه بهم ریخته ک چرا این شد
نگو خانم دکتر سرحدی جفتم نکشیده بیرون و جفت مونده بوده و بعدا ب من گفتن آره جفت فرعی داشتی درصورتی ک تو هیچ کدوم از سونو گرافی هام نگفته بود جفت فرعی داری یا مشکل دیگه ایی همه چی جفت اوکی بود هربار سونو میرفتم ...
خلاصه فرداش ساعت ۱۰ بخش بردن ی شبم اونجا بودم
همین دکتر فرشچیان ناراضی و از خود راضی اومد گف چرا با من همراهت دعوا کرده اصلا نتونسم ک بیام زایمان هندونه دربسته است و حق نداری از من شکایت کنی و فلان واقعن ناراحت شدم گفتم این همه پول ویزیت دادم پیشت نامه دارم ازت تو تک تک این پرونده اسم تو رو نوشته و ..
بعدن ک اتفاقی پرونده رو میز بود دیدم رفته نامه اش برداشته و خیلی بی مسولیت و بی وجدان بود این زن ..
و من فقط ب این خاطر رفتم امان حسین ک این خانوم میاد زایمانم میکنه ک ایجوری شد ..
من ن از بیمارستان ن از دکتر خودم ن از دکتر ک زایمان کرد راضی نیسم چون موقع تسویه ۲۰ میل گرفتن ک خصوصی میرفتم انقدر بلا سرم نمیومد و رسیدگی و احترام بیشتر داشتم..
این تجربه من سوالی داشتین در خدمتم
مامان کیان مامان کیان ۳ ماهگی
پارت سوم زایمان طبیعی


ک حرکتش کمه ،سه شنبه از صبح دیدم کلا تکون نمیخوره ،دردام همون بود ولی تکون نمی‌خورد ،با خودم میگفتم بیخودیه برم امروزم زایمان نمیکنم ،ولی یه حسیم داشتم ،حس عجیبی بود ، (از یه طرفم خوش بودم ک با این همه ورزش الان حداقل ۳ سانت بازه)خلاصع ظهر رفتم حموم ورزش کردم بازم بعدازظهر نهار رفتیم بیمارستان ، معاینه کرد گفت حتی یک فینگرم باز نیستی ،نوار قلب بچه و گفت اصلا تکون نخورده ،برو سونوگرافی اورژانسی
تقریبا دو ساعت سونگرافیم زمان برد (خانمای ملایری دکتر عفت ترکاشوند رفتم بهترینه یعنی ) چون به تازگی رفته بودم پیشش منو یادش بود و گفت تو هنوز زایمان نکردی 😂💔،
خلاصه سونو گرفت گفت تکون نمیخوره ،ولی بعد از چند دقیقه گفت پسرم یه حرکت خیلی عالی زد و گفت تکون خورد
بیمارستان گفته بود ک اگ سونو امتیاز ۸ بهت بده بستری نمیشی ولی اگر ۶یا زیر ۶ باشه بستری میشی و زایمان می‌کنی
خلاصه تکون خورد امتیاز تکون خوردن و گرفت
ولی گفت از نفس کشیدن خسته میشه یعنی یک دقیقه نفس میکشه استراحت می‌کنه و من میگم خوب نیست اینجوری نفس کشیدن جنین.....
مامان پسرم👶💙 مامان پسرم👶💙 ۵ ماهگی
من اومدم با تجربه زایمانم🤗❤️
سلام قشنگا عصر ۳ تیر بود ک وقت دکتر داشتم از شهرمون  ی ساعت دوره تو راه بودیم نیم ساعت بود بعد من ی درد عجیبی زیر شکمم حس کردم ک با بقیه دردایی ک داشتم فرق داشت چن دیقه بعد کمرم درد گرفت دیگ تا دکتر درد داشتم رفتیم مطب خیلی شلوغ بود طوری ک ۵ ساعت بعد نوبتم می‌رسید  ب منشی گفتم درد دارم گفت عیب نداره بشین نوبتت شه فکر کرد دروغ میگم همسرم داد و بیداد کرد ک درد داره الکی ک نمیگیم خلاصه با هزار مکافات رفتیم تو دکتر معاینه کرد گفت ۳ سانتی زایمان طبیعیت شروع شده من تعجب کردم گفتم خانم دکتر من سزارین میخوام من طبیعی نمیتونم تحمل کنم (از اول فوبیای طبیعی داشتم هرکس میگفت طبیعی زایمان کن باهاش دعوا میکردم)دکتر گفت دهانه رحمت خوبه نگران نباش بچه زود ب دنیا میاد گفتم نه نمیخوام سز بنویس برم بیمارستان خلاصه نامه سزارین نوشت رفتیم بیمارستان اونجا گفتن ب هیچ عنوان سزارین قبول نمیکنن هم اینکه زیر ۳۹ هفته ای(۳۷ هفته و ۲ روز بودم)هم اینکه فردا تاریخ رنده وزارت کشور اصلا قبول نمیکنه عمل کنیم.. ادامه رو تو تاپیک بعدی میزارم...
مامان هانا مامان هانا ۲ ماهگی
تجربه بارداری و زایمان
پارت هفتم
همسرم گفت بشینین وقت نداریم ک بریم دیگه مامانا هم چیزی نگفتن و نشستن تو راه خیلی درد داشتم ولی حرفی نمی‌زدم ک نگرانم نشن راه سه ساعتها رو همسرم دوساعته ونیم رف تو راه هر وقت میدید درد دارم سرعتش می‌رفت رو ۱۵۰خدا نگذره از اونایی ک باعث میشن آدم برا یه زایمان اینقد استرس بکشه حتی وقتی شرایط سزارین رو داری قبول نکنن ک سزارین بشی تا وقتی جونت درخطرباشه😢
خلاصه ما رسیدیم بیمارستان....
رفتم زایشگاه برای معاینه وقتی معاینه کرد چهارسانت شده بودم شرایطمو براش توضیح دادم گف باید بری اینجا سنو بدی دردای منم اینقد زیاد شده بود مگه می‌تونستم سرپا بمونم همسرم ویلچر گرفت نشستم و بدو بدو منو برد سنو گرافی اینقد با سرعت میبرد منو حس میکرد الانه که منو ببره تو دیوار😂 الان میخندما اون موقع داشتم از درد میمردم خلاصه سنو رو انجام داد وزنش زد چهارو دویست اینا و دو دور بند ناف دور گردن🥺،برگشتم زایشگاه بهش نشون دادم سنورو فقط میگفتم منو سزارین کنین بچم وزنش بالاس اونا هم معاینه میکرد دست به شکمم زد گف نه اصلا نمیخوره ک اینقد باشه کمتره جدا از این گف بیمارستان ۴به بالا اجازه سز میده به شرطی ک دکترت بگه منم ک اصلا وقت نشد برم دکتر گف خانوم انصاری امروز هستن و ایشونم کسی نیس ک به راحتی دستور سزارین بده ینی اونجا برگام ریخت گفتم من این همه راه اومدم سزارین بشم اگه قرار بود طبیعی زایمان کنم ک نمیومدم خلاصه بنده رو بستری کردن برا زایمان طبیعی😢 وای خدا اون چه دردی بود دیگه داشتم میمردم از درد حالا قسمتی ک واسه زایمان طبیعی بود جا نداشتن منو برد پیش خانومایی ک بستری بودن سزارین بشن اونا بدون هیچ دردی منتظر بودن برن اتاق عمل من زجه میزدم من نمیخوام طبیعی زایمان کنم😭
مامان ˡⁱʸan💕🐣 مامان ˡⁱʸan💕🐣 ۵ ماهگی
این تایپکم برا مامانایی زایمانشون طبیعیه و هفتشون بالاس و تاریخ زایمانشونه ودرداشون شروع نشده من تاریخی که آنومالی برام زده بود دردام شروع شد ۲۷خرداد ولی شدتش زیاد نبود بعد مامانم میگف پشم شتر برای زود زایمان کردن خیلی خوبه باعث میشه دهانه رحم باز بشه دردا با شدت زیاد شروع بشن اون داشت وقتی دردام شروع شد البت باشدت کم برام دود کرد منم از روش رد شدم هی دردام بیشتر میکرف تا عصر رفتم معاینه گفتن تازه میخای ی سانت باز بشی برو پیاده روی کن منم برگشتم خونه غروب بود من دردام هی بیشتر میشد بعد شب ک شد همش پیاده روی داشتم از پله بالا پایین رفتم دیگع خیلی زیاد درد داشتم جوری ک پیاده روی میکردم و اشکام رو گونه هام جاری میشدن اون شب اصن از درد نتونستم بخابم تا صبح ت اتاق راه میرفتم و گریه میکردم دیک پنح صبح شده بود نتونستم طاقت بیارم منو همسرم همراه با مادرش رفتیم بیمارستان گفتن بازم معاینه شدم گفتن سه سانت بازی برو پیاده روی کن ی ساعت نیم بعد بیا چهار پنج سانت شده باشی بستری میشی بعد من جون و نای راه رفتن و پیاده روی نداشتم ب سختی پیاده روی میکردم بسختی زیاد حتی صبحونه هم نخورده بودم فقط ی کوجولو بیسکوت و چایی خوردم اونم ت بوفع بیمارستان دیگه زیاد پیاده روی داشتم هی میرفتم معاینه و باز میگفتن برو پیاده روی کن دیگ بعد چن بار معاینع ک خیلی اذیتم کردن دیگ اخرین بار ی ماما معاینم کرد گف چهار سانت باز شدی بستری گف فقط ب حرفام گوش کن زود زایمان میکنی منم بش گفتم باشه ولی درد داشتم زیااااد اذیت شدم اونو هم اذیت کرده بودمـ بعد اون روز ک ۲۸خرداد بود از ساعت پنج صبح ک رفته بودم ساعت ۱۵:۳٠ظهر زایمان کردم
مامان Ⓐℳⓘⓡ Ⓣⓐⓗⓐ👶 مامان Ⓐℳⓘⓡ Ⓣⓐⓗⓐ👶 ۵ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی من🥰
پارت۱..
سلام بعد ی ماه و خورده تصمیم گرفتم بگم
اول ک من ماه آخر پیاده روی و ورزش های مخصوص زیاد انجام دادم اسکات و..
بعد از ظهر بود ی لکه خون دیدم و تا شب انقباض داشتم و انقباض هامو یادداشت کردم هر بیست دیقه بود و هعی کم و کمتر میشد تا اینکه ساعت ۹یا ۱۰ شب بود زنگ زدم ب دکترم ک فرشچیان بود ایشونم خیلی بد جواب داد و گف الان تازه اومدم خونه و گفتم میایی گف حالا برو و برا من تعیین تکلیف نکن شما
من بشدت ناراضی ام و هیچوقت نمیبخشم این خانومو چون کلی ویزیت میشدم پیشش و نامه داشتم ازش ایجوری کرد
خلاصه رفتم بیمارستان امام حسین معاینه شدم گف ۴ سانتی باید بستری بشی من تعجب کردم چ زود باز شدم و بدون درد خاصی بود
منم چون تجربه اولم بود گفتم ماماهمراه بی دردی اینا میخام
ساعت ۱۱ونیم شب بستری شدم ساعت ۱ ماما اومد خانم عاطفه حسینی خانوم خوب و مهربونی بودن و کلی ورزش انجام دادیم و ساعت نمیدونم ۲ یا ۳ بی دردی رو برا من تو سرم ب صورت ماسک اکسیژن تزریق کردن و من دیگه هیچی نفهمیدم تا رسیدم ۹ سانت ساعت ۴ صبح بود دکتر شیفت خانم مریم سرحدی بودن اومدن معاینه گفتن چرا باز نمیشه کلا استپ زده بودم رو ۹ سانت گفتم حاضرم سز بشم نمیخام بچم کاری بشه اینا گف نیم ساعت زمان میدم باز شد می‌بریم طبیعی تو این نیم ساعت ماما همراهم ورزش گف اینا خلاصه بردنم اتاق عمل و من ک انقدر گیج بودم اصلا نمیفهمیدم چیزیو فقط میگفتن زور بزن موها بچه دیده میشه و من ک از شوک میترسیدم در صورتی ک دردی نداشتم فقط ترس و ترس
آخر دل زدم ب دریا ی زور محکم دادم دیدم بچه اومد