من اومدم با تجربه زایمانم🤗❤️
سلام قشنگا عصر ۳ تیر بود ک وقت دکتر داشتم از شهرمون  ی ساعت دوره تو راه بودیم نیم ساعت بود بعد من ی درد عجیبی زیر شکمم حس کردم ک با بقیه دردایی ک داشتم فرق داشت چن دیقه بعد کمرم درد گرفت دیگ تا دکتر درد داشتم رفتیم مطب خیلی شلوغ بود طوری ک ۵ ساعت بعد نوبتم می‌رسید  ب منشی گفتم درد دارم گفت عیب نداره بشین نوبتت شه فکر کرد دروغ میگم همسرم داد و بیداد کرد ک درد داره الکی ک نمیگیم خلاصه با هزار مکافات رفتیم تو دکتر معاینه کرد گفت ۳ سانتی زایمان طبیعیت شروع شده من تعجب کردم گفتم خانم دکتر من سزارین میخوام من طبیعی نمیتونم تحمل کنم (از اول فوبیای طبیعی داشتم هرکس میگفت طبیعی زایمان کن باهاش دعوا میکردم)دکتر گفت دهانه رحمت خوبه نگران نباش بچه زود ب دنیا میاد گفتم نه نمیخوام سز بنویس برم بیمارستان خلاصه نامه سزارین نوشت رفتیم بیمارستان اونجا گفتن ب هیچ عنوان سزارین قبول نمیکنن هم اینکه زیر ۳۹ هفته ای(۳۷ هفته و ۲ روز بودم)هم اینکه فردا تاریخ رنده وزارت کشور اصلا قبول نمیکنه عمل کنیم.. ادامه رو تو تاپیک بعدی میزارم...

۲ پاسخ

وزارت کشور فقط به زاییدنمون کار نداشت که ظاهرا اونم داره😐

عزیزم بقیه ی ماجرا را کی تعریف میکنید

سوال های مرتبط

مامان کیان مامان کیان ۲ ماهگی
خانما طبق تاپیک های تجربه زایمانم ....کسایی ک منو میشناسن میدونن

من بعد زایمان تا چهل روز شدیدا خونریزی داشتم ک هیچ بعدشم ادامه دار بود بدون قطع شدن
از طرفی هم شدیدا ی دردی از اول زایمان اذیتم می‌کرد ک ن میتونستم بشینم ن راه برم
چون زایمان خیلی اذیت شده بودم اصلا خوشم نمی اومد از معاینه،حس بدی بهم میداد ...انگار ک ب بدنم حمله تهاجمی میشد ....

رفتم دکتر گفت معاینه کنم نذاشتم ک خونریزی دارم و فلان
ولی چون دیگه تا نزدیک ۵۰ روز من شدید خونریزی داشتم گفتم بخاطر همون اومدم از ترس اینکه معاینه کنه نگفتم درد شدید دارم ....تا اون حد از معاینه ترس داشتم

بعد سونو نوشت واژینال بود
رفتم انجام دادم گفتن ی لایه از رحمت انقد نازک شده ک باید دارو بخوری و فلان

بعد چون شهر غریبم هیشکی نیس بچه رو نگه داره اتفاقی یکشنبه بود خونه خواهرم بودم گفتم بچه بمونه پیشش برم دکتر

دیدم دکتری ک سونو نوشت برام مطبش نیس حتی بیمارستان هم نبود
رفته بود شهرستان عمل داشت

دکتر خودمم ک دیگه دلم نمیخواست برم

خلاصه خودمو زدم ب آب و آتیش ک باید ی دکتر پیدا کنم
یکی پیدا کردم
نگو طرف بهترین دکتر تبریز هستش منم اصلا نمیدونستم

تا رسیدم یکم استرس داشتم یهو گفتم من درد دارم و فلان چون یکم عصبانی مدل بود گفت معاینه میکنم دیگه نتونستم ن بگم 😂

بعد ک معاینه کرد گفت بخیه هات ی بخشش کلا نگرفته ی بخشش هم گوشت اضافی داده😔😔
بعد گفت باید عمل بشی تحت بی حسی
گفتم نمیتونم
گفت بیهوشی هم میبرمت اتاق عمل

خانوما چیکار کنم ؟
برم عمل میترسم
اصلا دلم خیلی ترسیده
از طرفی هم دردام شدیده

تجربه ای دارین؟
مامان بَشِهههههه👶 مامان بَشِهههههه👶 ۶ ماهگی
تجربه زایمان پارت سوم :
دکتر که اومد مجدد معاینم کردن گفتن هنوزم دو سانتی چ من با اونهمممممهه درد دنیا رو سرم خراب شد😥😥🥲
و دکتر گفت پیشرفت نکردی و کیسه ابت هم ترکیده برا بچه خطرناک برو برای سزارین
خلاصه ساعت ۱۰/۵ بردن برای سزارین
و دکتر تو اتاق عمل گفت تو الان ۷_۸ سانتی چرا گفتن دو سانت 😑😑 ولی دیگ کار از کار گذشته بود و سوند گذاشته بودن و بی حسی زده بودن و در آخر بعد اون همه درد ک پاهام هنوز داشت می‌لرزید سزارین شدم

اینو بگم ک من اینقدر درد داشتم ک اصلا درد سوند و سوزن بی حسی رو حس نکردم و جراحیم خوب و تمیز بود شکر خدا

ولی حین عمل انگار ب بی حسی واکنش داده بودم ضربان قلبم رفته بود بالا ک یه عالمه بی حسی بهم زدن
واین باعث شده بود بعد عمل گیج و منگ بودم تا دو روز و واقعا یادم نمیاد چیا گفتم و چیکارا کردم

خلاصه ک من درد هر دو کشیدم و الان کوچولوم تو بغلم شکر خدا 💜🤲🏻
انشالله زایمان راحت قسمت همه باردارا و چشم انتظارها😍

بارداری
زایمان
آنومالی
مامان Adrian مامان Adrian ۷ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
37هفته بودم ک باید بخاطر دیابتی ک داشتم هر هفته میرفتم دوبار nst میدادم صبح شنبه با همسرجان رفتیم ک هم بیمارستان رو ببینم هزینه ها رو بپرسم و هم nst بدم. نوار قلب ازم گرفتن و دوتا انقباض کم داشتم ک ب تشخیص دکترم من رو معاینه کردن. (بزرگترین اشتباهم این بود ک اجازه دادم معاینه کنن) همین شد افتادم ب خونریزی. شب خونریزیم شدید شد، باز رفتم نوار قلب گرفتم و معاینه شدم با 4سانت دهانه رحمم بازشده بود. ک گفتن تا صبح زایمان طبیعی میکنی، ولی من میخواستم سزارین اختیاری بشم. با دکتر هماهنگ شد و گفتن تا نیم َساعت دیگه میری اتاق عمل، ب همین سرعت و یهویی، منم کلی گریه ک نمیخواستم زایمان کنم چون هفتم پایین بود. موقع سوند زدن بشدت چندش آور بود. درد نداشت اصلا ولی حس بدی بود. و با بی حسی سزارین شدم. بی حسی اصلا درد نداشت.تا بهم گفتن پاهات بی حس شده و من جواب دادم آره بعد کمتر از چند دقیقه صدای بچم اومد وای خدا چ حس قشنگییییی بود.......
بعدشم حدود یک ربع بخیه زدن. و شکمم رو همونجا فشار دادن ک اصلا نفهمیدم. بعد تو ریکاوری ی نیم ساعت زمان برد ک پاهام حس پیدا کنن. بعدم ک رفتم تو بخش، با پمپ درد، دردام در حد خیلییییی کم حس شد کمتر از پریودی، من زیاد سرم رو تکون ندادم ولی بعدش دو روز سردرد وحشتناک داشتم ولی قابل تحمل ک با نسکافه قهوه خوب شد، اولین راه رفتنم اونطور ک میگفتن سخت و وحشتناک نبود. اذیت شدم ولی اونطور ک میگن نه. موقعی هم ک مرخص شدم تا ی هفته سرم سنگین بود، گوشم گرفته بود و دوروز سردرد داشتم در حد نیم ساعت.
خلاصه بسیار راضی و خرسندم از سزارین....
مامان ملیکاومتینا مامان ملیکاومتینا ۱۰ ماهگی
سلام خانما ی عزیز امروز تصمیم گرفتم تجربه زایمانم براتون بنویسم من بارداری دومم‌ بود با آی وی اف البته زایمان قبلیم طبیعی بود ومن بخاطر کیست آندومتریوز آی وی اف کردم خودم میخواستم سزارین بشم تا کیست هاروهم خارج کنند ولی دکترم می‌گفت زایمان قبلی طبیعی بوده باید ایندفعه هم طبیعی بیاری دیگه با مشورتی که با دکتر کردم قبول کردم طبیعی باشه برای همین شروع کردم به پیاده روی که همون شب بچه تو دلم چرخید و بریچ شد به دکترم گفتم سونو نوشت وحدسم درست بود ولی نامه سزارین نداد و گفت ده روز دیگه سونو بده ببینم باز بچه تو چه حالتی وجالب اینکه همون شب دوباره بچه تودلم چرخید وسفالیک شد و منم ده روز بعد توهفته ۳۹ بودم رفتم سونو گفت بچه سرش پایین وازاونجا رفتم پیش دکترم واونم گفت برو بخواب معاینه آت کنم اول ماما اومد معاینه کرد و گفت ۲ فینگر ولی دهانه رحمت خیلی بلند ووقت داری گفتم ای بابا من گفتم دیگه این هفته زایمان میکنم آخه شوهرم هفته دیگه دانشگاه امتحان داره این حرف که زدم دکتر که اومد بهش گفت دکترم معاینه تحریکی که خیلی درد داشت و گفت ساعت ۱۱ شب بیا با آمپول زایمانت بگیرم منم تعجب کردم گفتم مگه میشه من که درد ندارم گفت تاشب دردت میگیره گفتم باشه
پارت اول#
مامان زینب جون😍👶🏻 مامان زینب جون😍👶🏻 ۷ ماهگی
#تجربه زایمان پارت اول
خب بعد 40 روز گفتم منم بیام تجربه زایمانمو بگم 😍🤦‍♀️😂
اصلا نمیدونم از کجا شروع کنم🤦‍♀️😂
من از دوران مجردی و قبل بارداری و ... دوست داشتم سزارین بشم بعد میدیدم که بعضی بلاگراهم سزارین میکنن میگفتم چقد سخته ک اوضاع مالیمون جوری نیست که منم برم سزارین بشم (فک میکردم سزارین خیلی راحته)
گذشت و رسید وقتی که باردار شدم و رفتم کلاسای آمادگی زایمان دیدم طبیعی هم خیلی خوبه خلاصه ورزشارو یاد گرفتمو از ۲۶ هفته شروع کردم پیاده رویی و از ۳۷ هفته هم ورزشارو شروع کردم و شروع به خوردن روغن حیوانی گاوی کردم
۴مغزم زدم پودر کردم با عسل مخلوط کردم ک روزی یه قاشق میخوردم
تاریخ زایمانم با انتی ۲۱ فروردین بود
به من گفته بودن دختر زود ب دنیا میاد من دیگ از اول فروردین منتظر درد بودم
هر روز ورزشامو سنگین میکردم
به حدی رسید که روزیی شده بود ۲۰۰ تا اسکات میزدم حالت سجده میرفتم پیاده رویی میرفتم میرفتم زیر دوش آب داغ اسکات میزدم لباس تو دستم میشستم دیگ روزی یه ساعت عصر یه ساعت شب ورزش و پیاده رویی داشتم

...ادامه تاپیک بعد
مامان سمرا مامان سمرا ۵ ماهگی
تجربه زایمان با اینکه خیلی دیره😅

اونایی ک همراهم بودن می‌دونستن دخترم سفالیک بود و دکترم میگفت باید طبیعی دنیا بیاریش بعد معاینه تو هفته ۳۶ گفت لگنت خوبه ولی باید ورزش کنی و هفته بعد بیای من هر روز ورزش و پیاده روی میکردم هفته بعدش رفتم گفت فعلا لگنت اصلا باز نشده ورزشمو سنگین تر کردم و بازم هفته بعد توی ۳۸ هفته رفتم باز دکتر ک گفت امکان طبیعی زاییدن نداری چون اصلا لگنت تکون نمیخوره قرار شد فرداش بستری یشم برای سزارین شب اومدم خونه و فرداش صبح رفتیم بیمارستان بستری شدم من چون از عوارض آمپول بی حسی میترسیدم میخواستم برام بیهوشی بزنن ک دکتر بی حسی قانعم کرد ک هیچ مشکلی نیست و میتونم بدون درد بی حسی بزنم برات اگه بیهوشی بزنم دخترت بی حال میشه منم قبول کردم استرس آمپول رو داشتم ولی زیاد درد نداشت وقتی صدای دخترمو شنیدم انگار دنیا رو بهم دادن آوردن تماس پوست ب پوست انجام بدن ک چون سرما خوردگی داشتم اجازه ندادم ک الان ب شدت پشیمونم دختر من ساعت ۱۲:۱۵دقیقه ب دنیا اومده الانم براش یک ماهگی گرفتم ک عکسشو پست بعد براتون میزارم😍😍😍
مامان توت فرنگی 🍓 مامان توت فرنگی 🍓 ۱ ماهگی
تجربه ی زایمان
پارت اول

شب سه شنبه یعنی ۳ مهر بود که بچه خیلی خودشو صفت کرده بود و من نمیتونستم بخوابم شوهرم بهم گفتش که دراز بکش شاید از صفتی در بیاد ساعت ۷ صبح بودش که من ادرارم گرفت گلاب بروتون رفتم دستشویی اومدم دیدم شلوارم خیس شد دست زدم دیدم خیسه خیسه شوهرم رو صدا کردم زنک زدیم به دکترم گفتش بیاین پیشه من بعد به خواهرم زنگ زدم گفتش که من بچه هارو دارم صبحانه میدم بفرستمشون مدرسه وسیله هارو آماده کنم بعد بیا بریم مطب دکتر من شبش رفته بودم حمام صبح دیگه نرفتم یه چیزی خوردم حاضر شدیم رفتیم دم خونه ی خواهرم ، خواهرم رو برداشتیم رفتیم طرف دکتر
دکتر معاینه م کرد گفتش که ۲ سانت بازی برو بیمارستان رفتیم بیمارستان بعد من و بستری کردن من اصلا درد نداشتم حالم خیلی خوب بود بعدش اومدن دوباره معاینه کردن گفت همون دو سا‌نتی بعدش روی اون بعدش روی اون توپا نشستم و یوگا با توپ انجام دادم 😅 اومد دوباره معاینه کرد گفت ۳ سانتی اون موقع ساعت ۷ بود با خواهرم حرف زدیم و اینا با هم گفتیم خندیدیم اینا شد ساعت ۱۰ بودش که دکتر اومد گفتش که دردی نداری گفتم نه داخل سرمم آمپول زد بعدش رفت ساعت ۱۱ بودش که من درد داشتم ولی قابل تحمل بود
ساعت ۱۱ و نیم بودش که داد میزدم یعنی انقدر درد داشتم دکتر اومد معاینه کرد گفتش که ۱۰ سانت شدی دکتر گفت زور بزن زور بزن ولی من همون موقع دردم آروم شد😂😂 دکتر گفت چرا زور نمیز
نی گفتم که درد دیگه ندارم گفتش که الان درد داشتی که گفتم نمیدونم درد دیگه ندارم دکترم همونجا وایستاد دوباره ۵ دیقه دیگه دردم گرفت گفتم درد دارم دکترم گفت زور بزن زور بزن من تا تونستم زور زدم خواهرم م بقلم بود
مامان پارسا💙 مامان پارسا💙 ۴ ماهگی
پارت ۲
ساعت ۵ صبح رفتم دستشویی حس کردم ی چیزی قبل  ادرار ازم ریخت فک کردم ترشح و اومدم خوابیدم
۷ صبح دوباره رفتم دستشویی  واضح اول یه مایع لزج و بی  رنگی ریخت بعد ادرارم اومد
اونجا بود ک به معنای  واقعی ریدم از ترس اومدم راه رفتم محکم سرفه کردم دیدن بعللله از بغل پام آب ریخت
شوهرمو بیدار کردم گفت چرا رنگت پریده هیچی نیس
حالا من مونده بودم با دوتا نامه  یک نامه برا زایمان طبیعی  پیش دکتر خودم تو بیمارستان  بنت الهدی 
و یک نامه سزارین  تو  بیمارستان  موسی بن جعفر که البته هنوز نامه فوبیا نداشتم
شوهرم گفت  چیکار کنیم بریم کدوم‌بیمارستان
من هیچ شماره ای هم از حقی نداشتم ک ازش بپرسم بدون نامه فوبیا  بیمارستان  قبول میکنه یا نه
و چون کیسه آبم سوراخ بود ترسیدم برم اونجا و بستریم‌ کنن برا طبیعی چون هیچ تحقيقی  راجب بیمارستانش نکرده بودم و اینکه اپیدورال  داره یا نه
خلاصه ک با نامه طبیعی دکتر  خودم رفتم بیمارستان  بنت الهدی ، اول تست امینوشور  گرفتن مثبت بود و معاينه  کرد دهانه رحمم بسته بود گفت باید بستری بشی،  خودشون با دکترم  تماس  گرفتم ک من ساعت ۸ و نیم  بستری شدم
مامان سام مامان سام ۵ ماهگی
واقعا اونقدر شدید نبود اما درد داشتم دکترم گفت می‌خوای اپیدورال بشی ک گفتم آره ک آمد از کمرم آمپول زد ولی من حس داشتم قشنگ بعد ی چیزی ب پشتم وصل کرده بودن ک آمپول بیحسی هی ب اون تزریق میکردن شب ساعت12دیگه دردها خیلی شدید بود افت فشار داشتم و همش حس میکردم ک خوابم میاد و از حال میرم حالا بدبختی اینکه خانوادمم فرستاده بودن خونه دکترم خیلی دکتر خوبی بود آمد گفت ورزش کن و دوش بگیر ولی من نا نداشتم پاهام بی حس بود زنگ زدن خانوادم آمدن اما تا بیان من از حال رفته بودم مادرم آمد کنارم دوتایی تو یه اتاق بودیم کمک کرد دوش گرفتم ورزش کردم تا 3صبح تا شدم 6سانت ک دیگه دکتر گفت بیشتر از این نمیشه بمونی آخه 3ظهر کیسه ابمو زده بودن پس قرار شد 6صبح برم سزارین اونهمه درد طبیعی رو کشیدم آخر باید برم سز واقعا حالم گرفته شد ولی از جیغ و داد های ک می‌شنیدم هم میترسیدم چون من اصلا داد و بیداد نکردم واسه همین دکتر و پرستارها خیلی باهام خوب بودن
خلاصه امادم کردن رفتم اتاق عمل وای ک چقدر محیط اتاق عمل آرامبخش تر از زایشگاه بود اصلا وقتی رفتم اتاق عمل آروم شدم ساعت 7.45رفتم اتاق عمل و ساعت 8و 20پسرم دنیا آمد هیچی حس نکردم سر بودم ولی لحظه ک از شکمم برش داشتن فهمیدم دکتر گفت چون آب نداشته چسبیده بود ب رحمم وای وقتی چسبوندن ب صورتم قشنگ ترین حس دنیا بود همش استرس داشتم ک نره دستگاه چون 35هفته بود با وزن 2600ک خداروشکر نرفت باورم نمیشه خدا خیلی بزرگه خیلی بعد اینکه ازم سوند رو کشیدن هم راه رفتم خودم اون همه بیحسی ک من گرفته بودم خوبیش این بود ک ن موقعی ک شکمم رو فشار دادن فهمیدم ن موقع سوند
مامان هدیه خداوند مامان هدیه خداوند ۷ ماهگی
خلاصه ساعت 10 کیسه آبمو پاره کرد و شدت دردام زیاد شد و پشت سره هم من همراه گفتم خواهرم باهام بیاد به خواهرم میگفتم کمرمو ماساژ بده و بهشون گفتم سوزن فشار بهم میزنین گفتن نه تو دردات زیاده و نیازی به سوزن فشار نداری ولی اگه بخوای برای اینکه کمتر درد بکشی میتونی اپیدورال بزنی ک دردات کمتر بشه گفتم نه نمیخوام تحمل میکنم درد کشیدم تا ساعت 2 شب هی معاینه کردن و یه دارویی تو سرمم زدن ک انگار آتیش وارد بدنم کردن از فرق سوخت تا نوک پاهام 5 بار اون دارو رو بهم تزریق کردن ک انگار آتیش گرفتم تا ساعت 2 شب ک دکتر مریم انصاری اومد بالا سرم یهویی فشارم افتاد ضربان قلبمم رفت بالا دکتر و مامایی ک مسئول من بود خیلی هول کردن گفت دهانه رحمت تازه شده 4 سانت شده و قدت برای زایمان طبیعی مناسب نیست و باید سزارین بشی.گفتم خانم دکتر شما ک گفتی لگنت عالیه برای طبیعی و بدنت هم نرمه بچه بیاد تو کانال زایمان راحت زایمان میکنی پ چی شد الان نظرت عوض شد اگه میخواستم سزارین بشم ک چرا اینهمه درد کشیدم همون موقع میگفتی باید سزارین بشی.گفت من قانون میتونم تا ساعت 12 ظهر فردا تورو نگه دارم تا طبیعی زایمان کنی ولی تهش بازم سزارین میشی هم درد شدید داشتم هم فشارم افتاده بود نای حرف زدن هم نداشتم چه برسه به زور زدن گفتم باشه سزارینم کنین ولی با بیهوشی کامل گفت چون کمخونی نمیشه بیهوشت کرد امکان داره به هوش نیای گفتم بدرک من سزارین فقط با بیهوشی کامل میخوام.گفت باشه سریع برگه های سزارین و اوردن گفتم چقدم شماها اماده بودین گفت خانم چی میگی تو سرارین اورژانسی هستی باید سریع بری سزارین نمبینی حالت چقد بده
مامان فسقلی مامان فسقلی ۲ ماهگی
بالاخره بعد ۴۷ روز فرصت کردم بیام تجربه زایمانمو بزارم
هفته های اخر هربار ک میرفتم مطب دکترم هی میپرسید مطمعنی طبیعی میخای زایمان کنی و من سفت وسخت میگفتم اره ، هفته ۳۸ فرستاد سونو وزن و وزن دخترم تو سونو زد ۳۶۲۰،معاینه لگنی انجام داد گفت لگن مناسبی ندارم ولی من همچنان سرحرفم بودم و میگفتم من خودمو برای زایمان طبیعی اماده کردم و اصلا خودمو برای سزارین اماده نکرده بودم . دکترم بااینکه راضی نبود ولی ب تصمیمم احترام گذاشت و گفت اگه نتونستی می‌برمت سزارین ومن همچنان منتظر بودم تا دردم بگیره یا کیسه ابم پاره بشه ،هفته اخر برای آخرین بار ک رفتم مطب دکتر بازم از خودم و همسرم سوال پرسید ک مطمعنی و من گفتم اره طبیعی میخام دیگه نامه بستریمو داد و گفت هروز برو ان اس تی تا روز موعود.
۴۰ هفته شده بود و من نه دردی داشتم نه انقباضی، همه روشاروهم امتحان کرده بودم،پیاده‌روی طولانی،ورزش،رابطه،اسکات،حموم اب گرم ، کلاسای امادگی زایمانم رفته بودم ,دکتر برای ۷ شهریور نامه بستری داده بود ولی من با اصرار بقیه مخصوصا مادر شوهرم ۶ شهریور رفتم ک شاید بستریم کنن، تجربه عجیبی بود بااینکه لحظه شماری میکردم دخترمو بغل بگیرم ولی اون لحظه دوست داشتم ازاون موقعیت فرار کنم ، وقتی از شوهرم و مامانم وجاریم جدا شدم دنیا دور سرم میچرخید ی حس غریبی داشتم ،ازم چند تا سوال پرسیدن و وقتی گفتم نامه بستریم برای فرداس گفتن نباید امروز میومدی ،ب گفته مادرشوهرم الکی گفتم یکم درد داشتم ترسیدم، معاینم کردن گفتن ی فینگر ک هفته قبل رفته بودم مطب دکتر اونم گفته بود ی فینگر