۱۵ پاسخ

گفت حالت خوبه من فقط گریه میکردم
گفت آروم باش دخترم الان درد نداری گفتم نه
آماده شد و ساعت یازده ک شروع شد ب زایمان من
من دقیق یازده و ربع زایمان کردم 🥲🖤😭
دکترم پنج بار بچه سرش میومد پایین و یهو برمیگشت عقب
دکترم اذان و پخش کرد و بچم ب راحتی ب دنیا اومد
وقتی گذاشتمش بغلم من فقط گریه میکردم و خدارو شکر میکردم
برای تک تک کسای ک گفتن براشون دعا کنم دعا کردم😭😭😭😭😭
این عکسو همسرم موقعی ک اومد داخل ازش خاستم ک ازم بگیره

دکترم ک رفت گفتم همه چی تموم شد
ولی اومدن و شکممو فشار دادن

یگ گریه و داد ک تورو خدا ب من بی دردی بزنید من نمیتونم این درد و تحمل کنم
خیلی برام سخت بود
چون هی معاینه هم میکردم درد هام بیشتر میشدن ماما بهم مسکن زد ولی فایده ای نداشت
کل زایشگاه دور سرم می‌چرخید
تا دکتر بیهوشی اومد و بهم اپیدورال زدن
اینقدر ترسیده بودم که ماما منو بغل کرد و شونه هامو گرفت و گفت باید خودتو رها نگه داری وگرنه خطرناک شل وایستا با حرفاش بیشتر میترسیدم ولی خوب دلم بهش قرص بود
از ساعت شیش تا ده شب درد کشیدم و ده و نیم بی حس شدم و کلا دیگ درد نداشتم
تا یازده ک دکترم اومد
ماما معاینه کرد و یهو گفت دارم سرشو میبینم باورتت میشه بیتا من دردی نداشتم فقط سست افتاده بودم رو تخت و اشکام بند نمیومد
دکترم که اومد

اینقدر فشار دادن و معاینه کردن که حد ندارع من بی حس بودم هیچی نمی‌فهمیدم ولی یک یهو نفسم بند میومد
ساعت دوازده تا سه من تو ریکاوری بودم چون دوساعت خون ریزی شدید کردم و خون ریزی من بند نمیومد همش هم تیکه تیکه ازم میومد هرکس رسید فشار داد شکموو معاینه
تا دکتر بهش اومد گفت ببریدش عمل کورتاژ کنه

اینقدر گریه و ترس که خدایا
بخیه دارم باز میکنن و دوباره بخیه میرننو اصلا یه لحظه با حرفاش دنیا رو سرم خراب شد

تا دکتر رفت ماما بهم گفت تحمل کن بیتا یکم دیگ فشار بدم تا خوب بشی بری عمل خیلی اذیت میشی
دیگ فشار و معاینه فشار و معاینه
تا خون ریزیم بند اومد 🥲🥲🥲🖤😭
وسعت سه اوردنم بخش
شوهرم جلو اتاق عمل هم منو دید گفت خوبی فقط سر تکون دادم
ذوققق داشت ک بچه رو ببینه ذوق هااا ک نگم براتون
مادرم خیلی بغلم کرد و گریه کرد خیلییییی

اصلا نفهمیدم چی گفتی

نمیدونم چرااا ولی هم دارم میخونم هم اشک میریزم

وای عزیزم تجربه ات رو خوندم، و واقعا ترسیدم، الان فقط برات دعا میکنم که حالت با پسرت خوب باشه و دلت شاد باشه کنار همسرت🌸🌷 خیلی قوی بودی که تونستی از پسش بر بیای، منم ۲۱ سالمه امیدوارم زایمانم راحت باشه

منم بیمارستان مادر بودم
واسه طبیعی دوتا ماما اومدن اینقد شکمم رو فشار دادن تا بچه بیاد بیرون
بعد عمل تمام قفسه سینم کبود بود

منکه اپیدورال زدن اثرش زودرفت دوباره زدن اصلا روم اثرنداشت ومن موقع بدنیااومدنش خیلی دردکشیدم🥺

عزیزم چند سالته ؟
بنظرم خیلی قوی بودی اون لحظه و قوی هستی
من خیلی سست درد و کم طاقتم 🥲 میدونمم نمیتونم به این راحتیا برم سزارین
باید اول درد طبیعی رو بکشم و شاید طبیعی بشه ، شایدم نشه 😔 ببرن سزارین
شما بارداریت عادی بوده من سرکلاژم هستم 🥺
خداروشکر الان پسرت بغلته مبارک باشه عزیزم 😘

خداروشكر كه انتخابم سزارين هست مخصوصا با خوندن تجربه تو ديگه بيشترر

برگردی عقب زایمان طبیعی انتخاب میکنی یا سزارین

عزیز دلم ❤️خداروشکر الان هم خودت هم نینی خوبین ❤️

اخی عزیزم چقد اذیت شدی خیلی فشارهای مختلفی روت بوده ولی خوب ارزششو داشت گل پسرت بغلته

اخه عزیزم خداروشکر ک بچت سالم دنیا اومد

میگم‌از اپیدورال راضی بودی منم قراره زایمان بدون درد باشم ولی میترسم نمیدونم چجوریه دیگه وقتی میزنی درد حس نمیکنی؟؟

سوال های مرتبط

مامان محمد حسین مامان محمد حسین ۶ ماهگی
رسیدم بیمارستان
(مادر)

منو سریع فرستادن بالا و ان اس تی گرفتن
من هیچ دردی نداشتم معاینه کرد دهانه رحمم دو سانت بود ولی بد از معاینه درد های من شروع شد و هر یک ربع یکبار می‌گرفت
دست کش خونی و ک دیدم دست ماما خیلی ترسیدم
درد هام می‌گرفت و من فقط تنفس هارو انجام میدادم باعث شد ک درد هام کمتر بشن
بد از نیم ساعت منو بردن تو اتاق
همه اتاق ها پررر شده بود
دهانه رحمم سه سانت بود
یک ماما اومد بالا سرم و گفت من از این ب بعد ماما توام
درد هام شدید تر میشد فاصله دردهایم شده بود یک دقیقه یکبار
🫠🫠🫠🫠
اینقدر درد داشتم که نمیتونم حتی توصیف کنم
شاید هم من خیلی تو درد بی قرار و کم تحمل ام
تنفس هارو انجام میدادم ولی دیگ نمی‌تونستم حتی نفس بکشم از درد ببند شدم ماما منو نشوند روی توپ و من دیگ داد هام شروع شد اصلا نمی‌تونستم این درد و تحمل کنم خیس عرق بودم و همینجوری هم آب کیسه اب کلی رو پاها مو لباسهای تنم ریخته بود حالم داشت بهم میخورد خیلی سردم بودم تب لرز شدیددددد ک التماس میکردم بهم پتو بدین بعد از صدبار گفتن بهم یک پتو دادن
فقط ب ماما گفتم من بی دردی میخاستم کی بهم میزنین
گفت باید ب دکترت زنگ بزنم
اون روز من تنها کسی بودم که هم سنم خیلی کم بود
هم خیلی بی بی قرار بودم
اینقدر معاینه کردن منو ببینم چند سانت دهانه رحمم باز شد ک سمتم میومدم گریه میکرد ک‌توروخدا بهم دست نزنید
مامان هاکان مامان هاکان روزهای ابتدایی تولد
پارت سه


دیگه من ساعت ده شب بود بستری شدم کلا هر یک ساعت ان اس تی میگرفتن و معاینه میکردن اما خبری نبوددد تا فرداش ساعت 11 صبح یه پرستار اومد بهم یه قرص داد که دردام شروع بشه و شاید دهانه رحمم باز بشه خلاصه گذشت تا ساعت دو بازم هیچ دیگه بهم امپول فشار زدن ساعت سه معاینه کرد و بازم هیچ اما درد داشتم دیگه خانمه نزدیک 20 دقیقه مدام معاینه کرد دهانه رحم 1 سانت شد و کیسه ابمو پاره کرد و اونموقع دردام وحشتناک شدددد و همین جوری هی معاینه و دهانه رحم همون یه سانت موند ساعت 10 شب شد گفتن ماما همراه بگیر سریع یه ماما گرفتیم و اومد معاینه کرد دید بچه خیلی پایینه و دهانه رحم بسته هست بهم مسکن زد و معاینه کرد شاید همه انگشتاش رو کرد داخل و زور زد که دهانه رحم شد 5 سانت من دیگه حالم بد شد بهم دوتا کپسول اکسیژن وصل کردن و ان اس تی که دردام همش رو 99 بود و من دیگه داشتم از بین میرفتم و باز معاینه کرد دهانه رحمم کرد 8 سانت و من دردام بیشتر بیشتر شد و بازم معاینه کرد شدم 10 سانتت دیگه فشارم اومد پایین داشتم از هوش میرفتم ساعت 12:20شب شده بود و دیگه ماما صدا پرستارا زد که بیاین این خانم داره از هوش میره و دهانه رحمشوباز کردم بهم گفتن بچه داره دنیا میاد و بهم چندتا دستگاه وصل کردن وگفتن زور بزن تا میتونی منم اینقدر زور زدممممم تا بچم ساعت 1:15شب دنیا اومد و همون لحظه دردام تماممم شددد و عشقمو بغل گرفتم 😭خیلی درد کشیدم اما ارزششو داشت
مامان مَلِکا مامان مَلِکا ۳ ماهگی
تجربه زایمان ۳ :
اومد چک کرد گفت عه کیسه آبتِ 😐😐
گفتم کاش معاینه نمی‌کردین! گفت نههه عزیزم تو زمان زایمانت رسیده بوده دیگه اصلا ربطی ب معاینه نداره!( غلط کرد منم چون شنیده بودم ماما های بیمارستان ها خیلی ناشی هستن و اکثرا کیسه آب رو پاره میکنن اولش داشتم مقاومت میکردم ک معاینه نکنه ک خب موفق نشدم و زد کیسه آب مو پاره کرد !)
خلاصه گفت حالا ک کیسه آبت پاره شده دیگه نمیشه بری باید بستریت کنیم .. و دوباره معاینه کرد ک ببینه دهانه رحمم تغییری کرده یا ن ک نکرده بود و هنوز ۲ سانت بودم ...من با یه غم بزرگ بستری شدم 🥹🥹 بدونِ خدافظی از شوهرم بدون آمادگی حتی !! با خودم میگفتم خدایا من تازه ۲ سانتم معلوم نیس تا کِی باید اینجا بمونم ک زایمان کنم ..
آخه دوستم دو هفته بود ک هی ۱ سانت ۲ سانت باز می‌شد ب ۴ سانت هم رسیده بود ولی هنوز درداش نگرفته بود ک زایمان کنه و منم همش اون جلو چشمم بود !
خلاصه لباسامو تحویل دادم با موبایلم و آخرین تاپیک رو اینجا گذاشتم ک برام دعا کنین دارم بستری میشم و چقدر بعدش ک جوابارو خوندم بهم حس خوب منتقل شد♥️
رفتم تو زایشگاه رو تخت دراز کشیدم ماما زایشگاه اومد بالاسرم ان‌اس‌تی گرفت بهش گفتم الان بهم امپول فشار میزنین؟؟ گفت میخوای مگه؟ گفتم نه اصلااااا !! من شنیدم امپول فشار انقباضات وحشتناکی میده برا همین نمیخوام بزنین الانم پرسیدم ک خاطرم جم بشه . گفت اوکی ، در همون حین من خرما و آبمیوه خوردم چون خیلی ضعف داشتم ..
از اونجایی ک کیسه آبم پاره شده بود دردام دیگه واقعی شده بودن ولی جوری نبود ک نشه تحمل کرد ! در حد دردای پریودی بود واقعا (البته ک من پریودی های دردناکی داشتم 🥴😁😂)
تا ساعت ۷ ونیم من همینجوری درد میکشیدم و ورزش میکردم و روی توپ بالا پایین میرفتم ..
مامان نورا 🩷✨ مامان نورا 🩷✨ ۲ ماهگی
پارت ۳
خلاصه از ساعت دوازده تا هفت و هشت صبح درد کشیدم بعد هی ماما می اومد معاینه میکرد ک از دو سانت شده بودم هشت سانت ماما شیفت خیلی خانم خوبی بود بهم گفت نیازی نیست به ماما همراهت بگم بیاد خودم باهات ورزش میکنم این دو سانت هم باز میشی دیگه برام توپ آورد ورزشم داد تو این وسطم یه آمپولی بهم زد ک اول نفهمیدم چیه ولی بعد از زایمان فهمیدم اپیدورال بوده از وقتی اون و برام زدن کم کم دردام کم شد و ماما معاینه کرد و فهمیدیم شدم ده سانت دیگه وقت زور زدن شده بود دردی نداشتم و فقط ماما می‌گفت زور بزن عین زمانی ک یبوست هستیم و می‌گفت حتما سعی کنی مدفوع کنی انقد باهام ورزش کرد انقد باهام ور رفت ک مدفوع کردم و باز معاینه کرد و گفت ک سر بچه کامل دیده میشه بعدم بردم سر تخت زایشگاه و بتادین زد و دو تا ماما دیگه هم اومدن کمکش و بی حسی زد و برش زد بعدم یه ماما شکمم و ماساژ میداد و اون دوتا تلاش میکردن بچه رو دربیارن ولی اصلا دردی نداشتم و بچه رو آوردن بیرون و گذاشتنش سر شکمم همون لحظه دخترم جیش کرد بعدم ک بخیه هارو برام زدن و ماما برام توضیحات داد ک چکار کنم و چکار نکنم
همین
اینم از ماجرای زایمان من ☺️
ببخشید دیر بقیه اش و گفتم دستم با نورا خانم بند بود
مامان دلوین🧚🏻‍♀️ مامان دلوین🧚🏻‍♀️ ۷ ماهگی
پارت دوم
ماما اومد بدون اینکه معاینه کنه بهم لباس داد گفت عوض کن بعد میام معاینت میکنم منم لباسام عوض کردم بعدش ک اومد معاینه کرد گفت چهارسانتی پرونده تشکیل دادن بستریم کردن من بردن تو اتاق زایمان مامایی که بالا سرم بود خیلی مهربون بود بهم گفت دردات چقدن منم گفتم قابل تحمل هستن سروم وصل کرد بهم آمپول فشارم داخلش زد کیسه آبمم همونجا پاره کرد دردام خیلی کم بود هیچ واکنشی نشون نمیدادم وقتی میگرفتن کم کم بخاطر همون فشار شدیدتر میشدن ماما اومد معاینه کرد گفت پنج سانت شدی تو نیم ساعت عالیه پیشرفت خیلی خوبی داشتی ولی کاشک همینجوری ادامه پیدا میکرد💔از ساعت 8 شب من پنج سانت بودم تا 12 شب کلی درد میکشیدم ولی الکی رحمم بیشتر باز نمیشد از درد خودم ب تخت میزدم سروم از پیشم تا اخر باز شده بود یهو دردام جوری وحشتناک شد ک چشمام تار شد فقط ناله میکردم ماما سری اومد سروم تا آخر بست هم حال خودم خراب شد هم ضربان قلب بچم بالا رفت از اونجا ب بعد دیگه نفس کشیدن برام سخت شد که بهم اکسیژن وصل کردن از ساعت 12 ب بعد دردام خیلی وحشتناک و غیر قابل تحمل شد وقتی میگرفتن حالم بد میشد صدام در نمیومد فقط ناله میکردم تنها تو اتاق بودم کل پرسنل رو ب رو اتاقم ولی اصلا توجه نمیکردن بهم ماما میومد بهم سر میزد میگفت نمیتونم برات کاری بکنم باید تحمل کنی ساعت دو بود ک ماما اومد معاینه کرد گفت داری فول میشی الان فقط زور بزن تو دردات وقتی دردام می‌گرفتن کلی زور میزدم نفسم میرفت با اینکه اکسیژن داشتم
مامان رُز🌹🩷 مامان رُز🌹🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان پارت یکم❤️
هفته ۳۵بارداری بودم ک متوجه شدم اب دور جنین کم شده و عددش به شیش رسیده بستری شدم دوشب و سرم تراپی و انجام دادم بعد دوروز باعدد هشت مرخص شدم از اون روز شروع به ورزش و پیاده روی کردم دکتر معاینه کرد سر بچه کامل تو لگن بود حتی به خودم گفت دست بزن داخل واژنت دست زدم حسش کردم سرشو ولی دهانه رحمم بخاطر مصرف شیاف کلا یه سانت باز بود و بازتر نمیشد همچنان ورزش پیاده روی وروزی هفت بار سوره انشقاق و نادعلی میخوندم
اسامی اصحاب کهف و نوشته بودم ک باخودم برای زایمان ببرم
تا روز چهارشنبه نهم آبان برای سونو مجدد آب دور جنین رفتم ک عددش شده بود چهار و سریعا بهم ختم بارداری دادن
با ترس و استرس بستری شدم چون هیچ دردی نداشتم
دکتری ک زیر نظرش بودم ماما بود و قرار بود یه عنوان ماماهمراه بیاد بالا سرم...
ساعت چهارونیم بستری شدم و کم کم کارای زایمان و شروع کردن اول نوار گرفتن بعد سرم و امپول فشار ساعت پنج و نیم دیگ دردام کم کم داشت شروع میشد
بخاطر امپول فشار فشارم بشدت افت کرد و حالم خراب شد سریع با سرم فشارمو بردن بالا اول هر ده دیقه یه بار بود بعدش کم کم شد هر دودیقه یه بار منم تواین تایم تا تونستم سوره انشقاق میخوندم
هردیقه یه نفر میومد معاینه میکرد ک از یک سانت دهانه رحم و رسوندن به پنج سانت دکتری ک قرار بود زایمانم کنه تازه وارد بود و بشدت اخلاق بدی داشت تو اون درد دعا میکردم ک این موقع زایمان بالا سرم نباشه
دهانه رحم ک پنج سانت باز شد زنگ زدن ماماهمراه گفت پنج سانت بازشده روند زایمانش عالیه من دیگ بیام چی کنم اخرش خودم زنگ زدم گفتم توروخدا بیا..