سلام بالاخره بعد ۱۵ روز وقت شد از تجربع زایمانم بگم براتون

من حاملگی سختی داشتم ماه اخرم دیگه اب دور بگه شده بود ۷
یه روز درمیون سرم میزدم از ۳۵ هفته
هر هفته سونو و ان اس تی میدادم حرکات پسرم کم شده بود ولی قبول نمیکردم سزارین کنن میگفتن فقط طبیعی نامه دادیم رد کرد بیمارستان
یک شنبه رفتم با دکترم حرف زدم گفت چهار شنبه ساعت ۸ برو بیمارستان شرایطتت خاصه عملت میکنم
من ساعت ۸ بیمارستان بودم و از شبش ساعت ۱۰ ناشتا بودم بخاطر گرسنگی حرکات پسرم کمتر هم شده بود
ساعت ۹ ان اس تی گرفتن دیدن حرکات کمه فوری بردن سون وصل کردن واقعیتش خیلی چندش اور بود سوزش داشت شما اگر میتونید بهشون بگید وقتی بی حس میکنن بزنن خلاصه نشوندن رو ویلچر بردن سوزن بی حسی رو اصلننن حس نکردم من بعد پنج دقیقه صدای گریه پسرم اومد قسمت همه چشم انتظارا اصلن انگار تازهههههه متولد شده بودم
بعدشم بردن تو ریکاوری پسرمو اوردن سینمو یه ربع گذاشتن دهنش شیر دادن رفتیم تو بخش اومدن دیدن درد دارم و خونریزی کم ماساژ شکمی دادن راسش مردم و زنده شدم ب شدتم میلرزیدم معاینه هم شدم نمیدونم با دست دهانه رحم و باز کرد چکار کرد ک خون ریزی راه بیوفته خلاصه ب شدت بعدش اذیت شدم
پمپ درد هم نداشتم
فقط سونو بهم گفته بود وزن پسرم۲۹۰۰ ک ث۳۳۰۰ بود همه چیشم نرمال بود شکر خدا

۱۳ پاسخ

بیمارستان گلپایگانی بودم دکترمم عزتی بود ازش راضی بودم شکر خدا

عزیزم عزتی چجور قبول کرد سزارینت کنه؟
منم عزتی میرم
میگن ب همه قول سزارین میده بعدش میزنه زیرش😞😞😞
ی‌سوال‌دبگه شما دیابت بارداری داشتید متفورمین میخوردید؟

منم فردای عمل اومدن معاینه کردن چون خونریزی نداشتم🥲

دکتر مژگان قمری بود لعنتی انگشتاش کشیده بود ماینه که کرد اوفتادم خون ریزی

تو فقط یه بار معاینه شدی منه بدبخت ساعتی ی بار انگشت میچرخودن تو رحمم

به سلامتی گلم ❤️

مبارک باشه عزیزم چرا معاینه اخه🥲من از ترس همین معاینه ها سزارینو انتخاب کردم

خداروشکر ک این نرحله رو گذروندی

شکر خدا تو زایمان خوبی داشتی
من تجربه تلخی از سزارین دارم

شکرخدا که پسرتو سالم بغل کردی
فصط دلیل معاینه رو نغهمیدم
☹️☹️

به سلامتی عزیزم زنده باشید ♥

مبارکه عزیزم قدمش پر خیر و برکت باشه براتون❤️ چند هفته زایمان کردین؟

۳۸ هفته و پنج روز پسرم بدنیا اومد💙

سوال های مرتبط

مامان Adrian مامان Adrian ۸ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
37هفته بودم ک باید بخاطر دیابتی ک داشتم هر هفته میرفتم دوبار nst میدادم صبح شنبه با همسرجان رفتیم ک هم بیمارستان رو ببینم هزینه ها رو بپرسم و هم nst بدم. نوار قلب ازم گرفتن و دوتا انقباض کم داشتم ک ب تشخیص دکترم من رو معاینه کردن. (بزرگترین اشتباهم این بود ک اجازه دادم معاینه کنن) همین شد افتادم ب خونریزی. شب خونریزیم شدید شد، باز رفتم نوار قلب گرفتم و معاینه شدم با 4سانت دهانه رحمم بازشده بود. ک گفتن تا صبح زایمان طبیعی میکنی، ولی من میخواستم سزارین اختیاری بشم. با دکتر هماهنگ شد و گفتن تا نیم َساعت دیگه میری اتاق عمل، ب همین سرعت و یهویی، منم کلی گریه ک نمیخواستم زایمان کنم چون هفتم پایین بود. موقع سوند زدن بشدت چندش آور بود. درد نداشت اصلا ولی حس بدی بود. و با بی حسی سزارین شدم. بی حسی اصلا درد نداشت.تا بهم گفتن پاهات بی حس شده و من جواب دادم آره بعد کمتر از چند دقیقه صدای بچم اومد وای خدا چ حس قشنگییییی بود.......
بعدشم حدود یک ربع بخیه زدن. و شکمم رو همونجا فشار دادن ک اصلا نفهمیدم. بعد تو ریکاوری ی نیم ساعت زمان برد ک پاهام حس پیدا کنن. بعدم ک رفتم تو بخش، با پمپ درد، دردام در حد خیلییییی کم حس شد کمتر از پریودی، من زیاد سرم رو تکون ندادم ولی بعدش دو روز سردرد وحشتناک داشتم ولی قابل تحمل ک با نسکافه قهوه خوب شد، اولین راه رفتنم اونطور ک میگفتن سخت و وحشتناک نبود. اذیت شدم ولی اونطور ک میگن نه. موقعی هم ک مرخص شدم تا ی هفته سرم سنگین بود، گوشم گرفته بود و دوروز سردرد داشتم در حد نیم ساعت.
خلاصه بسیار راضی و خرسندم از سزارین....
مامان فندق مامان فندق ۲ ماهگی
مامان ❤️Arsam❤️ مامان ❤️Arsam❤️ ۳ ماهگی
پارت ۳
دکترم اومده بود و اونجا آمپول بی حسی به کمرم میخواستن بزنن ک من خب اذیت شدم چون عضلاتم خیلی سفت بود چند بار سوزن و میزدن ولی انگار تزریق نمیشد اذیت شدم بعدش دیگه پاهام بی حس شد جلومم پرده بود داشتن کارشونو میکردن فقط حس میکردن دست میزنن ولی هیچ دردی نفهمیدم شاید ۵ دقیقه یا ۱۰ دقیقه بعد صدای پسرم اومد بهترین لحظه 🥲😍 ان شاءالله قسمت همممه منتظرا بشه.
اول بردن یک سمت اتاق تمیزش کردن بعدم آورد جلو صورتم گذاشت خیلییی حس خوبی بود 😀
ساعت ۲۱ روز شنبه ۳ شهریور پسرم به دنیا اومد و بردنش ولی هنوز با من کار داشتن شکمم تو اتاق فشار دادن ولی درد نداشت چون بی حس بودم . بعدم منو بردن ریکاوری پیش پسرم ‌ . گذاشتن رو سینم شیر خورد بعد یکساعت دوتامون بردن بخش 😇
تا وقتی بی حسی اثرش بود ک خیلی خوب بود بعد آروم آروم رفت اثرش خیلی درد داشتم نمی‌تونستم تکون بخورم نمی‌تونستم بچمو بغل کنم کناریم طبیعی بود خودش به بچش شیر میداد راه می‌رفت بغلش میکرد ولی من مامانم هم به من چسبیده بود هم بچه خیلی سخت بود بلند شدن از تخت و راه رفتن...نفس می‌کشیدم درد داشتم..دردا روز به روز کمتر میشدن و روز ۸ که من بخیه هامو رفتم دکترم کشید دیگه تقریبا خوب شدم و درد نداشتم ...
آها اینم بگم بیمارستان هم خوب بود ولی عالی نبود مثلا یه بار شیاف میخواستم چند بار باید صدا میزدم میومدن. ولی دکترم خدا خیرش بده عالی بود زیر میزی نگرفت فقط ۵۰۰ برا کشیدن بخیه گرفت تازه روز اربعین ک‌روز بعد زایمانم بود اومد بیمارستان و بهم سرزد ...
نمی‌دونم خوب توضیح دادم یا نه سوال بود بپرسید هروقت تونستم و فسقلی گذاشت جواب میدم.☺️❤️
مامان میران مامان میران ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۱
دیروز پنجشنبه حدودای ساعت یک بعدظهر بود یه دل درد خفیف داشتم میگرفت ول میکرد گفتم برم بیمارستان ان اس تی بدم خیالم راحت بشه چون دکتر بهم گفته بود اگ تاجمعه زایمان نکردی باید شنبه بستری بشی چون شنبه ۴۱هفته میشدم خلاصه ک دیروز ان اس تی دادم معاینه کردن یک سانت و نیم بودم این یک سانت رو من از هفته ۳۷ بودم تا ۴۰ هفته و پنج روز اصلا دهانه رحمم باز نشده بود بااین ک کلی ورزش و ماساژو اینا انجام میدادم برگشتم خونه تقریبا از بیمارستان تا خونه نیم ساعت راه رفتم خونه حس کردم بازم درد دارم گرفتم خابیدم زیاد توجه نکردم دوباره از دل درد بیدار شدم تا ساعت یک شب حس کردم که طبیعی حدود ساعت دو اینا بود دردم بیشتر شده بود باهمسرم رفتم بیمارستان معاینه کرد بازم گفت تعقیری نکردی 😐همون یک سانته برو دردت گرفت بیا بااین ک من دردام منظم بود و درد زایمان بود ولی خب دهانه رحم باز نبود خلاصه رفتم خونه دوباره حدودای ساعت سه و نیم بود که رسیده بودم خونه دردام انقدری زیاد شده بود ک فقط دور خودم میپیچیدم و گریه میکردم
مامان مه لکاء مامان مه لکاء ۵ ماهگی
تجربه زایمان(سزارین)
من 37هفته نوبت سزارین داشتم برای اینکه فشار داشتم صبح رفتم بهداشت گفتن شکمت شله باید بری بیمارستان ان اس تی بدی خیلی نگران شدم شب ک شد رفتم بیمارستان برای ان اس تی ک گرفتن خداروشکر خوب بود دکترم اونجا بود نامه رو داد گف پسفردا صبح ساعت هشت بیا منم ساعت هشت صبح اماده شدم راهی بیمارستان شدم منو پذیرشم کردن لباسامو تنم کردم معاینم کردن ضربان نینی رو گرفتن فرستادنم زایشگاه اونجا انژیوکت وصلم کردن بعد رسید نوبت سوند ک ینی نگم چقد درد داشت خیلی خیلی اخه بی حس نبودم بشدت درد داشت سوندو ک وصل کردن تا نیم ساعت زایشگاه بودم تقریبن ساعت یازده بود منو بردن تو اتاق عمل ک اقای دکتر برای سوزن اسپینال یکم دیر کرد اونجا معتطل شدم خیلی استرس داشتم ترسیده بودم بعد دکتر اومد سوزنو زد سوزنه اصلن درد نداشت خانوم دکتر اومدن و شروع کردن ب عمل ک چار دیقه بعد نینی ب دنیا اومد شروع کرد ب گریه تا گریه کرد گفتم خدایا شکرت آوردن نشونم دادن بوسش کردم گرمای لپشو احساس کردم ی حس خیلی خوبی بود بعد بردنم ریکاوری اونجا لرز گرفتم تا نیم ساعت فقط لرزیدم نینیو اوردن یکم شیرش دادم هنوز درد نداشتم بی حس بودم بعد نینی رو بردن پیش باباش و مامان بزرگش منم بردن بخش ک تازه دردا شروع شد خیلی خیلی درد داشتم امپول مسکن زدم دوتا شیاف دیکلوفناک دوتا قرص نوافن اصلن اثری نداشت تموم شب درد کشیدم نخابیدم خابم نبرد بشدت برام سخت گذشت
مامان بنیامین مامان بنیامین ۱ ماهگی
سلام مامانا من دوشنبه سزارین کردم تو بیمارستان نیکان سپید،هزینه بیمارستانم ۳۵ شد،خیلی از بیمارستان و کادرش راضی بودم رسیدگیشون خوب بود خیلی اخلاقاشون خوب بود،میخوام از تجربه زایمانم بنویسم.
اول رفتم بیمارستان ان اس تی از بچه گرفتن و سرم بهم وصل کردن و انژیو کت،یک ربع مونده بود به عمل برام سوند وصل کردن،سوند وصل کردن درد نداره ولی حس بدی دست میده همون باعث میشه بقیه حس کنن درد داره،وگرنه درد نداره
با تخت منو بردن اتاق عمل امپول بی حسی رو بهم زدن،اصلا درد نداشت و سریع بی حس شدم و برش دادن شکممو و پسر قشنگمو به دنیا اوردن،رفتم تو ریکاوری بچه رو اوردن انداختن رو سینه و اغوزو به بچم دادن،و بعد منتقلمون کردن تو بخش،بهم گفتن هیچی نخور از ساعت ۲ تا ۱ شب ولی من گوش ندادم و خرما خوردم خیلی زیاد و همون بهم جون داد،شربت عسل و گلابم درست کرده بودم خوردم اونجا و وقتی بهم اجازه عذا خوردن دادن من کاچی درست کرده بودم برده بودم اونو خوردم،شکمم هم سریع کار کرد و مدفوع کردم
ادامشو تو کامنتا میزارم……
مامان 💙پسرم💙 مامان 💙پسرم💙 ۴ ماهگی
روز دوشنبه همه کار کردم تا بهش فک نکنم ، مامانم اون روز اصلا یجوری بود همش از دست ابجیم ناراحت و عصبی بود منم ی جا طاقتم تموم شد تو آشپزخونه نشتسم گریه کردم ب دور از چشم مامانم
روز دوشنبه با تمام سختی هایش تمام شد صبح روز سه شنبه بود
من از روی ک فهمیدم قرارها سه شنبه برم برای زایمان خونمون طبقه پنجمه با پله میرفتم و میومدم بطری باد میکردم ورزشا رو میرفتم
روز سه شنبه حاضر شدم که برم قرار بود ساعت ۸ اونجا باشیم ساعت ۹ و ربع رسیدیم ، بدترافیک خوردیم ، اونجا پروندمو گرفتن ، اول معاینه کردن بعد آن اس تی
با همون معاینه اول خودمو باختم ، من دکترم گفته بود اینحوری نیستش ک تو بختی با ی معاینه یا ی ذره درد پرستارا ذله کنی ،بعد ک ماما زنگ زده بود ب دکترم ، دکترم گف من گفتم ساعت ۸ اونجا باشه الان ساعت ۱۰ ، منم گفتم ب ترافیک تصادف خوردیم دیرمون شد وگرنه از ساعت ۷ راه افتادیم
هیچی دیگه بعدش بستری کردن خون گرفتن انژیوکت بستن لباس رو دادن من موندم تنها تنها ، مامانم و ابجیم و شوهرمم ک بیرون شوهرم اومد یدبحث کوچیکی باهاش داشتم ب گریه افتادم بعدش آشتی کرد یکم ورزشا رو رفتم ، قرص فشار دادن هیچ تاثیری نکرد ناهار آوردن ،خوردیم شوهرم گف کن میرم بیرون تا مامان بیاد
تواین فاصله ماما اومد معاینه کرد اولی نتونست ، دومی اومد داشتم میترکیدم از درد باز گفتن ، رحمت بستس هنوز
همینجوری اشک میریختم سوهرم اومدش بعدش مامانم
بعد دوباره آن اس تی آمپول فشار ،واقعا دردم زیاد شده بود و میگف‌ زیر دستگاه تکون نخور ،داستم جون میدادم تقریبا دو ساعتی بود ک آن اس تی وصل بهم گفت اگه دردت زیاده یکم راه برو ، راه ک رفتم گف ۵ و‌نیم میام برای معاینه ، دوباره ترس تو بدنم لبریز شد
بقیشو پایین میزارم ❤️
مامان بارانا مامان بارانا ۴ ماهگی
تجربه سزارین بیمارستان نیکان.

۵ روز پیش ۳۸ هفته سزارین شدم و صبح رفتم بیمارستان کارای بستری رو انجام دادیم و بعدش از همسرم جدا شدم رفتم لباس پوشیدم و یه تست ان اس تی ازم گرفتن و بعد انژوکت و سرم رو وصل کردن و بردنم اتاق عمل.
اتاق عمل بی حسم کردن ولی چون خیلی استرس و ترس داشتم بیهوشم کردن و بچمو تو اتاق عمل ندیدم . وقتی بیدار شدم ریکاوری بودم که ماما اومد بالا سرم و پسرم رو گذاشت تماس پوستی برقرار کردیم
و بعدش پسرمو بردن چکاب کنن و اومدن واسه فشار رحم
از این قسمت فشار رحم خیلی میترسیدم که تو ریکاوری ۳ بار فشارم دادن درد خیلی بدی داشت. ولی تحمل کردم. ماما گفت بخاطر خودت باید انجام بدیم. دکترمم تو اتاق عمل فشار داد ولی بازم ریکاوری تکرار کردن.
تقریبا ۲ ساعت ریکاوری بودم بعد بردنم بخش.
حالم خوب بود و درد با شیاف قابل کنترل بود کاملا‌
برای من اولین راه رفتن اونقدری سخت نبود و در کل زیاد راه رفتم چون میگن بهتر میشی هرجی بیشتر راه بری.
و در کل همه دردا قابل کنترل بود با دیدن نی نی همه چی یادم رفت
مامان شاهان✨👼🏻 مامان شاهان✨👼🏻 ۴ ماهگی
خب میخوام از تجربه سزارینم بگم
پارت اول
من ۱۹ تیر ساعت ۱۲ ظهر حرکت کردم سمت بیمارستان..منو همسری و زنداییم،،ساعت یکونیم دو بود رسیدیم و مدارک و به پذیرش دادیم و منو بردن که بستری کنن،مم قرار بود ساعت ۳ عمل شم ولی متاسفانه عملای دکتر جابجا شد و طول کشید و منو ساعت ۶ ونیم بردن اتاق عمل،،قبلش تو تریاژ سوند بهم وصل کردن که من تنها عذابی ک کشیدم سر همین سوند بود،،سوند کوچیک وصل کرده بودن و من خیلی درد داشتم هرچی هم میگفتم میگفتن طبیعیه در صورتی که من پد زیرمو کامل خیس کرده بودم چون سوند کوچیک بود ادارم میریخت بیرون..پرستار اومد و پد زیرمو عوض کرد،،دیگه ان اس تی و یه سری آزمایش گرفتن و ساعت ۶ ونیم منو بردن،،من کم کم استرس گرفتم ولی جو اتاق عملش خیلی خوب بود خیلی برخورداشون عالی بود،،موقعی ک منو میزاشتن رو تخت دکترم دید پد زیرم خیسه و بررسی کرد و برام سوند بزرگتر زد اونم بعد بی حسی،،،آمپول بی حسی هم اصلا درد نداشت من اصن چیزی حس نکردم😐کم کم پاهام گرم شد و بی حس شدم و پسر قشنگم ساعت هفتو بیس دقیقه بدنیا اومد