۶ پاسخ

تا چهل روز رابطه نداشته باشی بهتره. بهش فکر نکن فعاا

عزیزم این فکرا چیه میکنی
بچه دار شدن یه تصمیمیه که هردو نفر گرفتین سختیاشم برای هردوتونه
بعضی اقایون درک نمیکنن به نظرم اونا عجیبن

منظورت این ک ی وق باکس دیگ ای نباشه ن بعضی وقتا درک میکنن توام ک دیر حامله شدی اصلا فکر بد ب سرت نزنه

بعضی وقتها مردها اگر یه مدت رابطه نداشته باشن کلا مدلشون اینطوری میشه و انگار یه جورایی به شرایطشون عادت میکنن برای شروع رابطه هر وقت خودت اوکی بودی این دفعه رو خدوت بدون اینکه بگی شروع کننده باش

منم تا ۵ ماهگی رابطه داشتم
واقعا خودم اذیت میشدم چند دفعه هم یواشکی شیاف استفاده کردم
متوجه شد
گفتم اذیت نمیشی اگه رابطه نداشته باشیم گفت ن
ولی بعدش چند دفعه خودم رفتم سمتش خودش اصلا قبول نکرد
دیگه الان یکم حالش بده قشنگ از چشماش معلومه 🫣😂
یه دوهفته دیگه هم صبر میکنم که وارد ۳۷ بشم
خودمم خیلی دلم میخواد🫣
اصلا انگار باردار شدم بدتر شدم
توام خوشحال باش که همسرت درکت میکنه
فکر و خیال الکی هم نکن

خب خودت پا پیش بزار

سوال های مرتبط

مامان دوتاعشق مامان دوتاعشق ۶ ماهگی
زنگ زدم به مامانم گفتم اینااینجورمیگن گفت اشکال نداره بذار معاینه کنن.دیگه اوناهم بالاسرم وایساده بودن ساعت ۱ونیم شب بود.دکتراصلی اومدگفت ببین ماازخدامونه بریم استراحت کنیم این وقت شب ولی خب حتمایه جیزی میدونیم که میگیم منم ترسیده بودم چجووور.دندونام میخوردبه هم صداش اونجاروبرداشنه بود.فقط میترسیدم به بچه هام چیزی نشه دیگه راضی شدم گفت چیزی نیست دوتاانگشت میکنم تو ولی خیرندیده جوری معاینه کرد انقدردردداشت گفت واای نزدیک سه سانت بازی بایداورژانسی همین الآن زایمان کنی.منومیگی دیگه تامرزسکته رفتم گریه میکردم میگفتم نه تروخدامن نمیخوام زودزایمان کنم دکتره گفت اگه قبول نکنی بچه اادارن میان لگنت مجبوری طبیعی بیاری که اونم ریسک داره.گفت چطورتودردنداشتی.انقدرترسیده بودم خدامیدونه.زنگ زدم مامانم گفتم پاشوبیا شوهرمم زنگ زدگفت چیزی نیست بذارکارشونوبکنن منم دیگه قبول کردم ولی کا بدنم میلرزیدگفتم من ناشنانیستم گفتن اشکال نداره دیگه مامانم اومدیم آروم شدم آوردن سوندوصل کردن انقدرترسیده بوداحساس دستشویی داشتم شدید هرچی التماس کردم نذاشتن برم گفتن سون داری گفتم نه بایدبرم نذاشتن دیگه اومدم خودموخالی کنم دیدم پاهام خیس شدگفتم وای اینودرست نخستین اومدنگاه کردگفت نه درسته راحت باش گفتم آخه خیس شدم گفت اشکال نداره نگوخیرندیده وقتی معاینه کیسه ابموپاره کرده آب اونه میادروپاهام دیگه آوردن نشستم روویلچرساعت ۲بود منوبردن اتاق عمل.
مامان لیام مامان لیام ۲ ماهگی
ماما بعدی اومد و خودش و معرفی کرد گفت منم از این به بعد مسئولت بهش گفتم من ماما همراه خواسته بودم چرا نیومده گفت همراهیت باید پیگیری کنه گفتم خب گفتین بهش گفت نه توام فعلا لازمت نمیشه
اوکی دستگاه رو زد نوار قلب چاپ کرد گفت نمیدونم کوچولوت بی حال یا خوابه باید یک نوار دیگه بگیرم خوب نبوده گفتم یعنی چی که خوب نبوده گفت صبر کن دوباره بگیرم کلی غصه گرفت منو چون واقعا دردها داشت شدتش بیشتر میشد و صاف خوابیدن تو اون حالت خیلی عذاب آور بود ، گفتم پس بذار برم دستشویی من دستشویی دارم ، گفت باشه پاشو برو بیا بعد میزنمش ، من خوشحال پاشدم واقعا دراز کشیده تحمل درد سخت تره
رفتم سرویس آب گرمشو باز کردم رو شکم و کمرم آب می‌گرفتم یکم آروم میکرد
دوباره برگشتم بهش گفتم نمیشه نزنی درد دارم نمیتونم دراز بکشم گفت نه باید وصل باشه
صبحانه آورده بودن گفت اگه میخوای صبحانتو بخور بعد بزنم گفتم نه نمی‌خوام فقط یک دونه خرما که همراهیم آورده بود برداشتم خوردم دراز کشیدم
دردهام هر ده دقیقه شده بود و شدیدتر
دوباره وصل کرد و رفت با ماما قبلی اومدن داخل اون یکی گفت این که خوبه ان اس تیش چرا میگی خوب نیست گفت نه این حرفا من زیاد توجه نکردم چی میگن
گفت حالا زنگ میزنم به دکترش بذار یکی دیگه بگیرم
بعد رفت ، فکر کنم ساعت های ۸ بود که صداش کردم دردهام هم شدید شده بود و هر پنج دقیقه رسیده بود بهش گفتم خیلی درد دارم توروخدا بیا اینو باز کن گفت نمیشه تو شرایطت جوری هست که باید دستگاه بهت وصل باشه گفتم من میمیرم از درد نمیتونم بذار برم حداقل دستشویی یکم راه برم باز دوباره باز کرد گفت باشه برو زود بیا
پاشدم رفتم فقط دلم به همون چند ثانیه خوش بود که میرم آب میگیرم رو کمرم یه چند لحظه بهتر میشه دردها
مامان نوران مامان نوران ۱ ماهگی
پارت دوم دکتری که زیر نظرش بودم بهم گفت بخاطر مرده زایی که داشتی تا ۳۹ هفته ختم بارداری داده میشه وبهم گفت اگر تا ۱۴ هفت زایمان نکردی بستریت میکنیم همش استرس داشتم واز آمپول فشار میترسیدم آخر سر ۳۷ هفته و ۵ روز دقیقا روزی که دیگه همه چی رو سپردم بخدا وگفتم دیگه هر وقت خواست بیاد بیاد دیگه اصرار نمیکنم گفتم خدایا هر چی خودت بخوای بیرون بودم دم غروب برگشتیم داخل خونه رفتم دستشویی بعد از اینکه خارج شدم احساس کردم یکم آب گرم ازم ریخت یکم راه رفتم دوباره همینطوری شد من چون حالم بد بود که تو پارت اول گفتم خونه آقام بودم بلکه روحیم درست بشه که اصلا نشد اومدم به مامانم گفتم قضیه اینطوریه صورت مامانم از این رو به اون رو شد استرس گرفت بیشتر از خودم دیگه مامانم گفت فقط بزار شام پدرت وداداشت رو بدم بعدش میبرمت بیمارستان چک کنی اینجا من میترسیدم برم کیسه آب نباشه بعد همه فهمیدن یجورایی خجالت میکشیدم مامانم گفت زنگ بزن به شوهرت ومادر شوهرت خبر بده دیگه چون بدون درد داشتم میرفتم کلش خوشکل کردم تا آماده شدم اینا اومدن دنبالمون ورفتیم مدارکمو دادم به پرستار شیفت وخودم دراز کشیدم روتخت برا معاینه وقتی مدارکو دید فهمید قرار داد دارم ماما دزفول خودم بهشون نگفتم چون دوست داشتم شهر خودمون زایمان کنم گفتم بلکه بگیرنم که دیگه مجبور نشم برم یه شهر دیگه